حکم
مهدی ربیعی[1]
چکیده
گمنامی که در «خفای» مجازی دربهدر به دنبال ارضای فانتزیهای منحرفانه است تا شاید از شدت ارضا در این ره «خفه» شود وقتی نام و نشان مییابد در موضع شهرزاد قصهگو به موعظه شهریار آدمخوار میپردازد!
آیا چنین موضعگیری، اخلاقی است؟!
سازمانهای «مخوف» جهانی برای کنترل ذهن از همین حربه ورود میکنند؛ آنها هر آنکس را که بخواهند از لانه خود برون بکشند، فارغ التحصیل میسازند!
بطوری که شناسه شدن، حتی متخصص اعصاب و روان را نیز از جلسات روانکاوی خارج میسازد تا کماکان خوف را در دل دیگری جا کند!
با وجود پروپاگاندای جهانی علیه سازههای مخوف، در حال حاضر اخلاقیترین حالت نیز مربوط به آنهاست!
اگر زمان را خطی و «رو به جلو» فرض کرد که یک فرض غلط است، آدمی و جهان حول او به سوی خفای بیشتر پیش میروند!
واژگان کلیدی: خفا، مخوف، خفه کردن، روانکاوی، انحراف، فانتزی، شناسه شدن، زمان، حکم
گزاره «من میترسم، پس هستم» دلالت مخوفتری از آدمی را به رخ میکشد که در یک ساحت آشکار و دانشگاهی بالکل دیده و شنیده نمیشود!
حتی پارانوئیدها هم در این راستا براساس حکمی که دریافت میکنند به بیراه میروند و با کسی که سر دشمنی دارند، اشتراک بیشتری دارند!
بطوری که روبرو شدن با یک هموطن در یک دیار غریب، یک روانکاو را میهراساند تا به هیبت عجیبتر، پیش برود!
و بچه او در استفاده از واژه «نا-فهم» برای همسال خود افراط میکند، بچهای که قرار است ورودی متفاوتتر بر این ساحت ناشناخته داشته باشد بدون هرگونه حکم و مدرکی!
واژه «نا-فهمی» همانند کابوسهای معاونت فرهنگی خبر از بعد مخوف آدمی میدهند که در نسل پیشرو فراگیر میشوند و از اینکه دلالتهای بیشماری دارند، قداست مییابند!
از اینرو، تنها یک نا-فهم دست نخورده است که عاشق یک فرد فهیم میشود و تا مرگ گنداب فهم پیش میرود، بسان همان دختر و پدر نا-فهم که علیه برادر فهیم و مادرک لاغر پیش میروند!
حتی اگر شمس تبریزی هم باشی در برابر متخصص والا مقام باید دندانهایت را از کف بدهی!
- ۰۲/۱۰/۱۰