درسگفتار روان-شناسی-بالینی! جلسه دوم
روان-شناسی-بالینی ظاهراً رشتهای است که ارزیابی، تشخیص و درمان روان را در بردارد!
در ارتباط با این سه حوزه مطالعه، تحقیق و پرسش داشته باشید؛
سوال: آیا رویکرد تحلیلی است و اگر بله رویکرد بخصوصی از تحلیلی مدنظر است؟ دوست داشتم نظرتان را بدانم.
پاسخ: روانکاوی، روانکاوی است و انواع و شاخههای مختلف ندارد؛ چیزهایی که میبینید نتیجه کجفهمی یا بدفهمی است. دستهبندیهای موجود تقسیمبندی محتوایی است، حال آنکه روانکاوی محتوا نیست. این بدفهمی از اینجا ناشی میشود که فکر میکنند روانکاوی محتوا است و در این صورت این سوال پیش میآید که اگر روانکاوی محتوا است، محتوای چه کسی درست است: فروید، لکان، کلاین، ...؟ درحالیکه روانکاوی محتوا نیست بلکه برابر است با تداعی آزاد.
این بدفهمی از اینجا شروع میشود که آنهایی که محتوای فروید را قبول دارند میگویند روانکاوی فروید است، آنهایی که لکان را قبول دارن میگویند لکان است، کلاینیها هم همینطور. اما ایگوسایکولوژیستها که شروعش با آنا فروید بوده، اینطور نیست. داستان روانکاوی محتوا نیست اما در مورد روانشناسی محتوا است.
این درس روان_شناسی_بالینی است و قرار نیست به شما روانکاوی درس بدهم، روانکاوی هم درس دادنی نیست هرچند حوزهای که تخصصی کار کردهام اینجا هم پیاده میشود اما محتوایی که قرار است با هم کار کنیم روان-شناسی-بالینی است.
اگر بین من و شما ارتباط هم برقرار نشود، قرار است به نقطهای نزدیک شویم، اینکه یکطرفه به شما دیتا بدهم به درد نمیخورد.
سوال: درواقع نمیدانم جریان فکرم را به کدام سمت ببرم که سوال بپرسم، برایم گنگ است که در مورد چه چیزی بگویم، چه محتوایی؟
پاسخ: شاید منظورتان حوزه است در حیطه روان-شناسی-بالینی، اما من میگویم هر چه در درونتان میگذرد، درباره همان صحبت کنید.
سوال: چگونه به وسیله روانشناسی بالینی درمان میکنیم؟ راجرز میگوید گاهی اوقات هیچ اتفاقی بین من و بیمار نمیافتد ولی تا حدودی کنترل میشود و حتی به مرحله درمان میرسد. درمان بالینی واقعا چیست؟
پاسخ: وقتی که درمان و لفظ درمان را در نظر میگیریم و درمانگر در موضع درمانی مینشیند، مقابلش بیمار قرار میگیرد؛ یعنی خود به خود موضع مقابل درمانگر، بیمار است. بستگی دارد به این که شما از کدام دیدگاه و منظری میخواهید به محتوا بنگرید. محتوای روانشناسی از آسمان که نیامده است همان تغییر شکل یافته محتوای ماقبل خودش است: دین، مسائل اجتماعی و عاطفی، برخی معیارهایی که از قبل مشخص شده است. ممکن است یک روانشناس براساس معیارهای غربی و دیگری بر اساس معیارهای ایرانی- اسلامی عمل کند.
تصور غلط این است که فکر کنیم جامعه به این محتوا مسلح نیست، درحالیکه آموزش و پرورش ما بر اساس چه محتوایی دارد اداره می شود، سیستم تربیتی ما بر اساس چه محتوایی عمل میکند؟ فکر نکنید پدر و مادر شما از آسمان این روشهای تربیتی را آوردهاند. سیستم تربیتی آنها بر اساس همین کتابها است حتی اگر فردی در یک جای دور افتاده باشد و آموزش هم ندیده باشد باز هم ساختار زبان، تمام این الگوها را در بر دارد. پس این مدلها پیشاپیش اجرا شده است اما جوابگو نبوده است؛ یعنی اگر سمپتومی را میبینید درواقع حادثه جدیدی است که محتوای موجود پاسخگوی آن نبوده است.
مثلا زمانی که فردی دچار مشکل خواندن و نوشتن میشود به این معنی نیست که روشهای شما قبلا پیاده نشده است و اگر الان پیاده کنیم حالش بهتر میشود. خیر، روشهای شما میآید سمپتوم را در ظاهر پاک میکند؛ سمپتومی که نشان میداد یک موضوعی، مسئلهای یا داستانی هست که تاکنون با روشها و مدلهای موجود جواب نگرفته و تفسیرهایی که تا حالا بوده پاسخگو نبوده است. اینجا است که میگوید هیجان چیست؟ علتش چیست؟ پشت هیجانها انگیزه خوابیده است که مخفی و پنهان است. اگر در هیجانها بمانید نمیتوانید بفهمید که بهانه وجودشان چیست. آنگاه همه این تحلیل و تفسیرها بر اساس هیجان خواهد بود. از این رو تحلیل و تفسیرهایی که در روانشناسی یا جامعهشناسی وجود دارد ناکارآمد هستند و به همین دلیل تفسیرهایی سالیان سال است که اجرا میشوند ولی به درد نمیخورند. رفته رفته هم سمپتومها شدیدتر و پیچیدهتر میشوند.
سپمتوم درواقع میگوید کلام موجود در روایت بیمار کافی نیست!
سوال: آیا پروتکل درمانی یک محتوا است؟
پاسخ: بله، درست است که از تکنیکهای مختلفی استفاده میشود ولی پیشاپیش قرار است سوژه را از نقطه A به نقطه B برساند. مثلا در روانپویشی کوتاه مدت قرار است فرد درباره احساسات متفاوتش حرف بزند و به یکپارچگی برسد. در رویکرد روابط-ابژه قرار است روابط فرد اصلاح گردد و اگر روانکاوی محتوا فرض شود که فرض غلطی است، قرار است سوژه با مسائلی که تابو است و نمیتواند با آنها روبرو شود، مواجه شود. پس در ارتباط با سپمتوم بر اساس منطقهایی که در هر رویکردی وجود دارد قرار است فرد مواجه شود و ارتباط بگیرد و در درون و بیرون به یک سازش برسد. پس نه تنها سمپتوم توسط خود سوژه ترجمه نمیشود بلکه ملاک سازش، معیارهای از پیش تعیین شده است. یکی از ایرادهای اساسی که به روانشناسی و روانپزشکی وارد است، همین است.
سپمتوم باید ترجمه شود ولی توسط خود فرد، نه یک فرد ناظر و بیرونی، یکی از تفاوتهای درمان و روانکاوی همین است. پس در روانکاوی به معنای دقیق کلمه، چیزی از قبل مشخص نیست یعنی رفتارهای درمانگر هم مشخص نیست ولی در رواندرمانی درمانگر از قبل همه چیز را میداند.
سوال: آیا روانکاوی یعنی یک چیز رها و آزاد که هیچ حوزهای برای آن مشخص نشده و گسترده است و خود آن کار، درمان است؟ قرار نیست کاری انجام بدهیم؟ درمان راجرزی که میگوید شش ماه سکوت و این همان درمان بود؟ چطوری کسی با تشخیص اسکیزوفرنی شش ماه پیش راجرز میآید و میگوید سکوت کنید؟ من این را نمیفهمم.
پاسخ: بستگی دارد به اینکه شما را چه چیزی هدایت میکند. مثلا مراجعی پیش شما آمده و میگوید مشکل خواندن دارم، خیلی برایم اضطرابآور است، من را از درون فلج کرده است و درخواستش این است که شما به او بگویید چه کار کند. شما با توجه به پلنی که یاد گرفتید با این فرد به دو شکل برخورد میکنید: 1) با توجه به پلنتان عمل میکنید که محتوای شما است؛ مثلا ممکن است یکی شروع به ارزیابی فرد کند، فکر و باورهای بینابین و ... را بیرون بکشد، ممکن است فردی مانند اگزانسیالیستها شروع به گرفتن ارتباط با آن فرد کند که ببیند اضطرابهای وجودی یا افکار مرتبط با مرگش چگونه است، یکی دیگر ممکن است پست مدرن باشد و نحوه پردازش اطلاعات او را بررسی کند و اینکه چطوری با خودش و محتوا برخورد میکند.
سوال: پس میگوییم سازگاری ملاکها و یا میخواهیم بدانیم سمپتومهایی که روی فرد است چه چیزی را به ما نشان میدهد تا بدانیم فرد طبق چه مسیری جلو برود؟ آیا پروتکلهای درمانی جوابگو هستند؟ مثلا یک فرد با پروتکل درمانی سالم میشود؟ سوالم این است که آیا ممکن است فردی از نگاه من سالم باشد ولی آن اتفاق واقعا نیفتاده باشد؟ اگر بخواهم روانشناسی کار کنم میشود ولی آیا آن سلامتی پیش میآید؟ آیا اختلالات آپدیت نمیشوند؟ من دچار سرخوردگی شدم و مقاومتهایی از پیش داریم که آن را به اتاق درمان میبریم ولی فکر من این است اگر بخواهم ببرم روی یک پلن درمانی ممکن است کار من نباشد و من ارجاع بدهم. اصلا درمان چیست؟
پاسخ: سوالات زیادی مطرح شد اما یک سوال محتوایی است، یعنی بالاخره راه درست چیست؟ زمانی که درون این مسیر قرار میگیرید، فکر نکنید آدمهایی که میآیند سراغ شما خارج از این هستند، یعنی اعتبار شما در اتاق درمان شبیه آدمهای مثل خودتان است و آنها هم همین را میخواهند. پس شما با دایره خاصی از آدمها ارتباط میگیرید. مراجعان شما هم با فضای خاصی ارتباط میگیرند. اینکه کار شما درست است یا نادرست، درواقع مراجع شما هم همین را میخواهد. یک جایی اتفاقا شما برای یک نفری خیلی مفید واقع میشوید زیرا آن فرد همان را میخواهد. اگر در قاموس درمانی نباشید نمیتوانید تحمل کنید. به همین دلیل است که آنهایی که دنبال درمان کردن هستند نمیتوانند در روانکاوی واقعی بمانند و برعکس. اگر مورد رواندرمانی باشد، یک روانکاو نمیپذیرد. کسی که دنبال محتوا میگردد میآید دنبال شما که مثلا طرحواره درمانی کار میکنید، فردا میرود سراغ کسی که اکت کار میکند، روز بعد دنبال کسی که رویکرد سی بی تی دارد و .... زیرا همه محتوا هستند و هر روز با کسی مشغول است ولی او نمیتواند از این برنامه خارج شود و نه تنها مراجعان در اتاق درمان ناراضیاند، درمانگر هم همیشه ناراضی است چون پر از تناقض و تضاد است. اینکه یک نفر کجا قرار بگیرد مهم است؛ آیا اصلا فرد مورد مناسب روانکاوی هست یا نه؟
اما در فضای روانکاوی دیگر دنبال محتوا نیستید و میخواهید بدانید دردتان چیست؟ ولی خود فرد کشف میکند که دردش چیست؟ در روانکاوی، هم روانکاو و هم روانکاوی شونده هر دو محقق هستند، پس چیزی که در روانکاوی میآید از ناخودآگاه برمیخیزد یعنی برایش تداعی میشود ولی در درمان از قبل مشخص است که در پاسخ به این محتوا چه بگویید، چطوری صحبت کنید، چطوری کلام کنید، از چه تکنیکهایی استفاده کنید و ... . در روانکاوی اصلا مشخص نیست قرار است با فردی که سراغتان میآید چه برخوردی داشته باشید. این موضوع نه تنها در مورد گفتمان صادق است بلکه در ارتباط با زمان و هزینه هم چنین است. این موارد در یک روانکاوی واقعی وجود دارد که نه زمان از قبل مشخص است که چقدر جلسه طول میکشد، نه صحبت بین روانکاو و روانکاوی شونده مشخص است، نه چیزی که میخواهید بگویید. این که چه اتفاقاتی آنجا رخ میدهد، چیزی نیست که از قبل نوشته باشد.
سوال: فردی که مشکل خواندن دارد و اضطراب دارد، اگر نخواهیم محتوایی جلو برویم باید دقیقا چکار کنیم؟
پاسخ: این سوال، یک سوال محتوایی است؛ وقتی میگویید چکار کنیم پس من میپرسم بر اساس کدام رویکرد چکار کنید ولی اگر بگویید روانکاوی چکار میکند باز هم محتوایی است. در روانکاوی هم همان محتوا حاکم بر درمان است اما کسی که به مرحله روانکاوی رسیده باشد میتواند به مرحله تداعی آزاد برسد کسی که در مرحله درمان است هیچوقت به مرحله تداعی آزاد نمیرسد. چون کسی که محتوایی باشد بخشی از حرفهایش را میگوید و بخشی را نمیگوید چون میگوید اینهایی که خوب و به درد بخور هستند را بگویم.
فلسفه درمان از قبل مذاهب وجود داشت و قبل از مذاهب هم عصر جادو بود. در عصر جادو زن قدرت دارد ولی بعد از آن با شیطان گره خورده است یعنی تنها راهی که میتوانستند زن را خلع قدرت کنند گره زدن او با شیطان بوده است. اگر دقت کنید شیاطین و جادوگران را به شکل زن به تصویر میکشند. درنتیجه دوگانه درمان و بیماری قبلا هم بوده است؛ خوبی در برابر بدی و زن دربرابر مرد. دوئالیسم همیشه بوده و هست و شما در درمان خوبی و بدی را به صورت محتوایی کار میکنید. مثلا شروع میکنیم منطقیها را میگوییم، مسخرهها و چرت و پرتها و بیخودها را نمیگوییم یعنی چیزهایی را میگوییم که به درد بخور و کاربردی باشند؛ همان تفکر حاکم. میگوییم درمانها را فشرده میکنیم و... . همه این موارد جزئی از تفکر زیربنایی درمان است؛ کسی که به اتاق درمان میآید شما پیوسته میخواهید این حرفها را بگویید و اینگونه بخش بزرگی از دیتاها حذف میشوند پس کسی که میخواهد محتوایی کار کند اصلا وارد جریان تداعی آزاد نمیشود. اصلا در ناخودآگاه چیست؟ هر چیزی که هست و شما نباید ببینید، نه اینکه نیست بلکه به صورت سمپتوم یعنی اضطراب و ناراحتی یا همانطور که گفتید مشکل «خواندن» است.
سوال: فردی که مشکل خواندن دارد مراجعه کرده، حالا ما سمت محتوا نمیرویم، شما میگویید از او میخواهیم حرف بزند بعد چکار کنیم؟
پاسخ: بستگی دارد به خود فرد. اگر درخواست محتوایی داشته باشد، روانکاو ردش میکند اما اگر در مرحلهای باشد که قبولش کردیم تا کمکش کنیم چکار کنیم؟ چنین فردی خودش آهسته آهسته شروع میکند به گفتن چیزهای نگفته. مثلاً من از اینکه نمیتوانم بنویسم خشمگین یا فلج میشوم. شما به عنوان فردی که درجایگاه روانکاوی هستید ممکن است به او بگویید درباره فلج شدن حرف بزن. ممکن است بگوید نمیدانم و چیزی به ذهنم نمیاد اما به تدریج شروع میکند به گفتن چیزهایی که تا حالا نگفته است که خودش هم متعجب میشود و میگوید اینها چه هستند که من گفتم.
سوال: یعنی هر چهقدر ناگفتهها را بگوید از محتوا دورتر میشود، از ادبیات رسمی دور میشود؟ یعنی هر چه قدر از منطق اجتماع پسند دور میشود به درمان نزدیکتر میشود؟
پاسخ: بله زمانی که از حرف نازدهها حرف بزند(«من نمیتوانم بنویسم»، «فلج میشوم» یا «خشمگین میشوم») دیگر فلج بودن... کارکردش را از دست میدهد.
درمانجویی نمیتوانست حرف بزند یا وقتی حرف میزد، آنقدر تند صحبت میکرد که متوجه نمیشدید چه میگوید. برای درس خواندن مشکل پیدا کرده بود. من از او میخواستم حرف بزند و خیلی مواقع متوجه نمیشدم چه میگوید ولی گوش میکردم و او حرف میزد و اکثراً متوجه نمیشدم چه میگوید چون قابل فهم صحبت نمیکرد، گاهی نیم ساعت حرف میزد و گاهی اصلا حرف نمیزد. من خیلی وقتها روی یک کلمه تاکید میکردم و میگفتم در موردش صحبت کند. الان به جایی رسیده و یک تحلیل عجیب و غریبی در مورد اتفاقات اخیر داشته که واقعا برایم غریب بود و جایی نشنیده بودم. کلامش تغییر کرغد و چیزهایی به سبک جدید میگوید. اینها کجا نوشته شده بود؟ در واقع جایی نبود اما از خودش بود. یعنی اگر میخواستید محتوایی کار کنید از همان اول اصلا نمیفهمیدید چه میگوید و احتمالا میگفتید آهسته بگو تا ببینم چه میگویی. البته خودش هم در مرحله محتوایی نبود یعنی آدمی که خودش خوانده و زجر کشیده است به دنبال محتوا نیست، صحبت من برایش مهم نیست. او میخواهد دنیای درونش را کشف کند تا ببیند چیست؟ او اجازه هر چیزی را در کلام به خودش میدهد. ولی کسی که روانکاوی قبولش نمیکند درواقع باید از خود بپرسد که آیا حاضر است از این مسیری که همیشه میرفت خارج شود یا نه. رواندرمانگر هم تحمل یک آنالیزان روانکاوی را ندارد، فرق این دو را میگویم تا مشخص شود. فرد مناسب روانکاوی به درمانگری مراجعه کرده و میخواهد همه چیز را بگوید اما درمانگر میگوید شکایت اصلی را بگو. او میخواهد خارج شود از این فضا اما رواندرمانگر محدودش میکند چون تحملش را ندارد!
رواندرمانگر در قالب ساختارها و پروتکلها به متریالی که از آن وحشت دارد نزدیک میشود ولی آن را احساس نمیکند!
سوال: یعنی ممکن است پشت این امنیت وحشت باشد (البته هست حتما) این منطق حتما از کجا میآید؟! چون منطق مهندسیای وجود دارد که چرا مبتنی بر تجارب نیست؟ چرا از وحشت صحبت میشود؟ چرا اینقدر سخت/مطمئن گفته میشود؟
پاسخ: این که میگوییم هست، چیز مشخصی نیست ولی هرچه هست چیزی است که نمیگذارد شما به آن طرف بروید، حالا شما اسمش را میگذارید ذهن مهندسی یا هر چیز دیگر. هر چه هست اجازه رفتن به طرف دیگر را نمیدهد و باید رمزگشایی شود. اینکه گفتم وحشت یعنی چیزی که نمیگذارد بروید، حالا شما میگویید ذهن مهندسی پس حرف شما درست است. ولی حتما یه چیزی هست که نمیخواهید بروید.
سوال: من میگویم «امکان» است، شما میگویید «باید» است. «آمدن» یک توانمندی است؛ یک نفری قدرت وارد شدن به ساختمانی را دارد و کسی دیگر خیر، میخواهد خارج شود. به این دلیل نیست که وقتی ساختار مهم میشود به خاطر این است که من وحشت دارم.
پاسخ: منظور من از هراس چیزی از قبل تعریف شده یا مشخص شده نبود. وحشت یعنی چیزی که نمیگذارد شما با چیز دیگری مواجهه شوید، اسمش را بگذارید هراس، وحشت، مانع یا اینکه فرد شخصیتش اینجوری است.
سوال: از سیستم قبلی زده شده و میفهمد که حداقل این چارچوب داشتن برای او نیست. من در ده سال گذشته با درمان آدمهایی که میآمدند نزد من ناراحت بودم و حداقل الان میدانم که این موضوع در چند ماه گذشته دارد من را افسردهتر میکند و از اینکه میدانم آدمها خوب میشوند برای من از این سو آزاردهنده است که میبینم با یک چیز سطحی و در چارچوب خوب میشوند و خوشحالاند و تشکر میکنند. مرتب حال من بدتر میشود از اینکه احساس میکنم آدمها اینقدر احساس میکنند سطحی خوب میشوند حالم بد میشود. از اینکه میبینم به شکل احمقانهای هم خوب میشوند حالم بد میشود یعنی معنی عمیقی را میخواهی به آنها بگویی ولی آنها سطحی یاد میگیرند، هر چقدر درمان میکنم خودم افسردهتر میشوم. از درمان شدن آنها حالم بد میشود.
پاسخ: این اتفاق وقتی در موضع درمان هستید میافتد، همین که اصلاح میکنید، فکر میکنید این کار را با خودتان هم انجام میدهید؛ یعنی میخواهید فردی را منطقی کنید، اصلاحش کنید و خوبش کنید منطبق با چیزهایی که خواندید. همان کار را بدون اینکه متوجه شوید با خودتان هم میکنید.
سوال: انگار در ذهنم به او میگویم تو چقدر احمقی که گوش میکنی. تو اینقدر احمقی که دنبال یک اصولی هستی؛ تمرین دو دوتا چهار تا را انجام بدهی و بعد احساس کنی حالت خوب است و بروی. شاید چون 22 سالم بود و لیسانم تمام شد، رفتم انستیتو روانکاوی و امتحان دادم و دانشجو میگرفتند و 9 تا 11 سال دوره روانکاوی بود و من قبول شدم اما چون سنم زیر 23 سال بود نپذیرفتند. من دوسال در همانجا ماندم و دوره دیدم و جلو آمدم، نمیدانم شاید ترسیدم و نمیدانم چرا نرفتم روانکاوی و آمدم به این سمت.
پاسخ: اگر فردی بتواند تداعی آزاد کند با هیچ محتوای از پیش تعیین شده نمیتواند کنار بیاید و ذهنی تحلیلگر و آزاد دارد.
در مورد انستیتو روانکاوی! باید بگویم آنجا هم محتوایی است.
در مورد اینکه شما گفتید فرد احساس احمق بودن میکند، قطعا کاری که انجام میدهید، آن پروسه روی شما هم رخ میدهد. مثلا مراجعی که روبروی شما نشسته است را دخل و تصرف و دستکاری میکنید و چیزهایی را میگویید مانند اینکه چقدر ساده است، چقدر احمق است و ...، به این معنی نیست که خیلی دور از خود شما است و اینها احتمالا نه با همان ادبیاتی که میگویید ولی به شکل پنهان دارد در شما کار میکند و شما را اذیت میکند. افرادی که در موضع درمانگر هستند خیلی زود تحلیل میروند ولی در روانکاوی اینچنین نیست. اگر فرد در تداعی آزاد بیفتد هر روز متریالی میآورد که اصلا نبوده تا آن موقع چون خیلی زود در روانکاوی حرفهای تکراری اذیت کننده خواهد بود و کارکردش از بین میرود. پس هم از طرف روانکاو و هم روانکاوی شونده تولید جدید رخ میدهد. در روانشناسی درمانجو همیشه درمانگر را دستکاری میکند!
سوال: آیا این مدل از روانکاوی یک تجربه است یا علم است؟ تجربه را چه میگویید؟ منظورم عمل است.
پاسخ: اگر منظورتان این است که یک تجربهای مثل یوگا و ...است، باید بگویم روانکاوی با کلام کار دارد. اتفاقاتی که میافتد در زبان است. ابژه مورد مطالعه روانکاوی زبان یک سوژه است. روانکاوی را اگر بخواهیم تعریف کنیم یک کار تحقیقاتی است که در ارتباط با زبان خودتان رخ میدهد.
سوال: مدل کلاس شما طوری است که باید سوال پرسید و تا سوال نپرسیم ... انگار میخواهید دیالوگی بین شما اتفاق بیفتد درست است؟ طبق سر فصل درسی پیش نمیروید؟
پاسخ: این جلسه که اینطور بود.
بگذارید از شما نقدی کنم؛ شما در مقطع دکتری هستید. به خودتان اجازه میدهید که کار درمانی انجام دهید. هنوز میخواهید از روی کتاب بخوانید؟!
اگر قرار باشد فقط من اطلاعات بدهم اذیت میشوم. شما هم باید اطلاعات بدهید. اصلا رابطه یعنی این دادن و گرفتن. یک سکس نمادین! نمادیناش همین است و جالب است بگویم کسانی که مشکل سکسوالیته دارند، نمادین رابطه ندارند. یا خیلی میدهند، یا خیلی میگیرند!
سوال: سوالی که مطرح کردم اول کلاس در من اضطراب ایجاد کرد و از ترسم در ارتباط با درمان صحبت کردم!
پاسخ: هر جا اضطراب بود چه در جایگاه درمان یا درمانجو آن را بگیرید تا به کلام دربیاید، چون چیز مشخصی نیست و نامشخص است. اتفاقا بروید در پی نامشخصها. آنجا است که خیلی چیزها به وجود میآید. دیتاهایی به وجود میآید که نامشخصاند. مانند این کلاس که از نامشخص بودن آن میترسید و اضطراب دارید و امنیت نیست. ولی اینجا یک ارتباطی رخ میدهد که قبلا نبوده است اتفاقا سرک بکشید به جایی که اضطراب هست. یعنی چراغ راهنمایی شما اضطراب است؛ واقعیترین هیجانی که میشود آن را گرفت و ول نکرد. همان هیجان است که فرد را میبرد به جایی که کلی نیاز به ترجمه دارد. نه اینکه نامشخص است، بله مشخص است ولی میخواهم این را بگویم که روانکاوی حرکت رو به جلو است نه عقب چون قرار است ترجمه شود نه آن چیزهایی که قبلا بوده است تکرار شود. اتفاقا جایی که اضطراب هست یعنی کافی نیست و باید ترجمه شود و تبدیل به کلمه شود. شما به تدریج که رو به جلو میآیید از پدرتان یا مادرتان میگویید و ...، آن محتوا است که به تدریج از آنها خلاص میشوید. باید حرکت کنید؛ آن پدر و مادر سالها است که فوت کردهاند اما اکنون نیاز است از چه کسانی جدا شوی؟!
- ۰۱/۰۸/۰۱