تداعی آزاد

درس‌گفتار روان-شناسی-تحولی: جلسه دوم

پنجشنبه, ۸ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۵۶ ب.ظ

سوال: دوره حسی حرکتی یعنی چه؟

تداعی: کودک ابتدا از طریق حواس و حرکت‌ با دنیا ارتباط می‌گیرد؛ باید برای کودک فضا از نظر حواس مهیا باشد که بتواند خیلی چیزها را لمس کند و از لحاظ حرکتی هم همین طور.

نکته بعدی این است که بین حس و حرکت هماهنگی وجود دارد، کودک اول از طریق حس و بعد حرکت با دنیا ارتباط می‌گیرد. مثلاً کودک اول وسیله‌ای را می‌بیند و بعد دستش را به سمت آن می‌برد.

کودک در مرحله پیش‌نمادین به کلمه مسلح می‌شود و همزمان تخیل و فانتزی‌اش نیز فعال می‌شود و اگر مادر به لحاظ حسی_حرکتی از کودک جدا نشود، ممکن است کودک نیاز پیدا نکند از کلمه استفاده کند. مثلاً وقتی مادر جدا می‌شود کودک نیاز پیدا می‌کند بگوید «مادر رفت.» کلمه حکم جانشین دارد و همزمان با کلمه فانتزی هم شکل می‌گیرد؛ فانتزی یعنی همان تصویر مادر.

غیاب مقطعی حواس و حرکت، از جمله علت‌های اساسی موجودیت کلام و فانتزی است! اما وجود بدون حدودش برای راستی‌آزمایی کلام و فانتزی ضروری است!

محدودیت همیشگی حتی در بخشی از حواس و حرکت، توهم‌ساز و هذیان‌ساز است! امری که در جهت سانسور، سیاسی می‌شود!

در نهایت هستی، حواس و حرکت در خدمت کلام و فانتزی در می‌آید و بالعکس! یک شکاف نهایی در زمان خطی/اربابی!

سوال: از چه سنی کودک باید از مادر جدا شود؟ 

تداعی: درست است کتاب‌ها زمان مشخص می‌کنند ولی کودکان با یکدیگر متفاوت هستند. وقتی بچه چهار دست و پا می‌رود و از مادر جدا می‌شود باید اجازه داد که جدا شود. وقتی قاشق را دستش می‌گیرد و می‌خواهد غذا بخورد، باید اجازه داده شود کودک این کارها را انجام دهد ولی برخی مادران این اجازه را نمی‌دهند و می‌گویند «کودک لباسش را کثیف می‌کند».

پس خود بچه جدایی را با حواس و حرکات انتقال می‌دهد ولی والد با این سوال شما سن خطی/اربابی برای جدایی می‌خواهد!

اگر می‌ترسید بچه بیرون از خانه برود چون ممکن است بقیه او را اذیت کنند، یا اگر کودک شما یک اسباب‌بازی در دست کودک دیگر ببیند گریه می‌کند و ممکن است اذیت شود، این تجربه والد است که می‌گوید کودک اذیت می‌شود نه خود کودک و معلوم نیست که کودک چه چیزی را تجربه می‌کند!

افکار پارانوئیدی نسبت به جدایی و تجربه "دیگری" از همان محدود شدن حواس/حرکت بلند می‌شود!

از این رو، در درمان ساختار سایکوتیک حدود حواس/حرکت گسترش می‌یابد تا وهم کلام و فانتزی درهم شکند!

ناشناخته‌ها سوءظن می‌آورند!

سوال: آیا کودک در موقعیت‌های به ظاهر مشکل، درک درستی از تجربه دارد؟ 

تداعی: تجربه مساوی با درک نیست. کودک بیشتر بدن است و بدن با روان متفاوت است. مثلاً اگر به فردی تجاوز شود، درد بدن چند ساعت بعد از بین می‌رود ولی این ذهن است که می‌گوید «آن فرد به من تسلط پیدا کرد، کنترل و اراده‌ای نداشتم و به من توهین شد.» این ذهن است که تجربیات بعدی بدن (حواس و حرکات) را محدود می‌سازد!

تجربه یعنی بدن؛ مثلاً کافی است از دید کودکی که هنوز به پایداری شیء نرسیده، وسیله‌ای که می‌خواهد را پنهان کنیم، گریه کودک قطع می‌شود و دنبال وسایل دیگر می‌رود.

وقتی کودکی را کتک می‌زنید، چند دقیقه بعد فراموش می‌کند، کنارتان می‌آید و حرف می‌زند ولی مادر عذاب وجدان دارد چون کلام و فانتزی بر مادر تسلط دارد!

وقتی به فردی تجاوز می‌شود متوجه می‌شود کنترلی ندارد و درمانده است اما این افکار به خودی خود آسیب‌زا نیستند! اگر فردی که مورد تجاوز قرار گرفته در موقعیت‌هایی قرار بگیرد که شرایط را برای تجاوز مهیا کند، همان افکار به ذهنش می‌آید. مثلاً ممکن است جایی استخدام شود یا با کسی وارد رابطه شود که کنترل‌گر است و به او زور می‌گوید، گویی فرد حالت تجاوز را تجربه می‌کند. وقتی این فرد وارد حیطه درمان می‌شود، ممکن است فکر کنید به خاطر تجاوز آسیب دیده ولی در واقع به خاطر این است که الان در موقعیتی قرار گرفته که تجربه روانی تجاوز را دارد. مثلاً فرد می‌گوید «طرف مقابلم مرا دوست دارد که کنترلم می‌کند»؛ یعنی در این موقعیت‌ها به فرد تجاوز می‌شود ولی فرد از آنها آگاه نیست. اگر این فرد بخواهد درمان شود، صحبت کردن در مورد آن خاطره تجاوز خیلی کمک کننده نیست. اگر گذشته در اکنون تکرار شود و فرد نسبت به آن آگاه نباشد مشکل‌ساز است و به شکلی تکرار می‌شود که فرد متوجه نیست.

ممکن است فردی بگوید «از آدم‌های دیکتاتور بدم می‌آید چون پدرم به من زور می‌گفت» اما وقتی رابطه‌های فعلی فرد را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم الان هم به او زور می‌گویند و کنترلش می‌کنند ولی با پوششی که قابل تشخیص نیست!

از این رو کلام و فانتزی با پوشش‌های مدرن و مقبول مختلف، حواس و حرکات را فلج می‌سازد!

به بیان دیگر سوژه از لذت واقعی که ناشی از حواس/حرکات است محروم می‌گردد!

لذت ناشی از کلام و فانتزی، درد است!

سوال: فردی که پدر یا مادر مستبدی دارد که برایش تصمیم‌گیری می‌کند، درحالیکه فرد اذیت می‌شود، اعتراض می‌کند و ناراحت می‌شود، چه می‌شود که این اتفاق تکرار می‌شود؟ 

تداعی: درست است این کودک اعتراض می‌کند و از پدر و مادرش ناراحت است ولی آنها برایش تکیه‌گاه هستند چون وقتی یکی دیگر برای ما تصمیم می‌گیرد، ما می‌توانیم به راحتی مسئولیت را به گردن او بیاندازیم. از این بابت ما لذت می‌بریم چون مسئولیتی به گردن ما نیست و باز هم این اتفاق در «اکنون» تکرار می‌شود. مثلاً فرد با کسی ازدواج می‌کند که طرف مقابل برایش تصمیم بگیرد.

مهم است بدانیم که «تکرار» به چه علتی رخ می‌دهد. دلیل آن این است که تکیه بر خودمان مسئولیت دارد و خیلی جاها باید تنبیه شویم و جواب پس بدهیم. 

یک قدم مانده به مرگ، با هجوم افکار و کابوس‌ها مواجه می‌شویم. مرگ یک فضای بسیار مبهم است و بدن و روان تحلیل می‌رود و آن موقع است که فضای تکراری از بین می‌رود. اینجا است که می‌گوییم من کی و چی‌ام؟! شروع می‌کنیم به تحلیل و ترجمه مرگ ولی داریم خودمان را ترجمه و تحلیل می‌کنیم. ما در مرگ با اضطراب‌ها و ترس‌ها مواجه می‌شویم.

برخی آدم‌ها می‌گویند «من مرگ را تجربه کرده‌ام»، آن فرد مرگ را تجربه نکرده بلکه خودش را دیده و آن را به مرگ فرافکنی می‌کند.

برخی افراد خیلی راحت با مرگ مواجه می‌شوند و این افراد کسانی هستند که در حواس/حرکت حدودپذیر نبودند!

ترس از مرگ همان ترس از ناشناخته‌هایی است که به حواس/حرکت درنیامده تا نمادین گردد!

سوال:‌‌ اتفاق‌هایی که در زندگی فرد تکرار می‌شوند، طرحواره‌ها را ایجاد می‌کنند. آیا می‌شود از طریق طرحواره‌درمانی، درمان رخ دهد؟!

تداعی: خارج از هر درمان و رویکردی، بستگی به این دارد که فرد در پروسه درمان یک پروسه تحولی را طی می‌کند یا خیر. یعنی فضای درمان همان فضای رشدی و تحولی است، همانطور که مادر به کودک اجازه می‌دهد صحبت کند، کودکش را متفاوت از بقیه می‌داند و او را ترجمه می‌کند، با کودک همراه می‌شود و کاری به کتاب‌های تربیتی ندارد.

فضای درمانی اگر فقط دهنده باشد، مشکل‌ساز است و آزاردهنده می‌شود. اگر درمانجو اضطراب بگیرد، شروع به ساختن کلمه می‌کند و دنیای درونی‌اش را ترجمه می‌کند و اینگونه طرحواره‌ها از فرد جدا می‌شوند.

درمان‌های واقعی آموزش‌دادنی نیستند و نمی‌شود به درمانجو آموزش داد که چه کارهایی انجام دهد بلکه باید خودش تجربه کند، کلام کند تا تغییر و تحول رخ دهد. در درمان‌های واقعی فرد متوجه نمی‌شود چه زمانی اضطراب و وسواس‌اش از بین رفته و کلی از رابطه‌هایش تغییر کرده است!

توجیه زبانی یک درمان جای خالی حواس/حرکت را پر می‌کند!

سوال: چرا یک وسواسی حفظ می‌کند؟ 

تداعی: معلم به والدین پسری که در مدرسه در مورد مسائل جنسی کنجکاو است می‌گوید «پسرتان مشکل دارد.» این معلم نمی‌داند این پسر در مرحله‌ای است که یکی از ویژگی‌های این مرحله کنجکاوی در مورد مسائل جنسی است. کودک در این مرحله شروع می‌کند به ساختن فانتزی و خیال‌پردازی در مورد مسائلی که پنهان است. همه افراد در این مرحله کنجکاوی دارند ولی اطرافیان اجازه کنجکاوی نمی‌دهند و این انرژی که مربوط به مسائل جنسی است را وارد مرحله بعدی می‌کنند که از نظر دیگران قابل قبول است مثل درس و مدرسه! کنجکاوی که می‌توانست حدود ذهنی و تجربی فرد را وسعت دهد و ایده‌های اضافی را از دست دهد باعث می‌شود پنهانی جمع کند!

پر از فضولاتی می‌شود که مجاز به کلام نیست که از دست دهد! او مجبور است که این فضولات را فضیلت فرض کند تا بتواند توجیهی برای حفظ آنها داشته باشد. یک سیاست نهانی برای حفظ گوه!

سوال: آیا دوره نهفتگی بهترین دوره برای آموزش جنسی است؟ 

تداعی: گفتن با عمل کردن فرق دارد و ممکن است شما به کودک خیلی چیزها را بگویید. مثلاً ممکن است کودک از شما بپرسد «من چطوری به دنیا آمدم و درون شکم مامان قرار گرفتم؟» و خیلی کنجکاوی کند.‌ والد به کودک توضیح می‌دهد که لقاح صورت گرفته و کودک متوجه می‌شود رابطه جنسی بین والدینش وجود دارد ولی وقتی همین کودک در رابطه با این موضوع با معلم و دوستانش صحبت کند آنها به کودک می‌گویند که نباید در مورد این مسائل حرف بزند. پس محیط و فضا و اجتماع چنین اجازه‌ای به کودک نمی‌دهد که در مورد مسائل جنسی حرف بزند و واپسرانی وجود دارد. اگر واپسرانی در کودکی نبود و نیازهای اولیه ارضاء می‌شد، انسان‌ها خیلی از کارها و فعالیت‌ها مثل دانشگاه رفتن را انجام نمی‌دادند! پس فقط آموزش جنسی به کودک کافی نیست چون محیط و اجتماع این اجازه را نمی‌دهد!

 

 

 

 

  • مهدی ربیعی