تداعی آزاد

بندگی کلام

چهارشنبه, ۲۸ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۱۷ ق.ظ

پرسش: انگیزه ناخودآگاه یعنی چه؟
تداعی: اگر قابل تعریف بود که ناخودآگاه نام نمی‌گرفت! آدم یک زمان از ناخودآگاه خود عقب‌تر است، به همین خاطر همیشه گول می‌خورد! و برای افشا و رمزگشایی آن به "دیگری" نیاز دارد!


پرسش: آیا ما واقعاً اختیار داریم و دامنه اختیار ما تا کجا است؟
تداعی: اختیار و آزادی به کلام بند است! به همین خاطر واژه عشق آفریده می‌شود تا این بند را قابل تحمل‌تر سازد! تا زمانی که ارتباط با کلام تفاوت کیفی نیابد بندگی آن پابرجا است!

 

پرسش: عقده به چه معنا است؟
تداعی: هر چقدر گره خوردن به کلام، زوایای پنهان بیشتری داشته باشد بندگی کلام بیشتر است! بندگی زبان را عقده گویند!
قدمت زبان در ملیتی مانند «ایران»، بندگی زبان را نهانی‌تر و پیچیده‌تر می‌سازد! یکی از دال‌های آن، فریب‌های تکراری با شعارهای‌ تکراری است!


پرسش: تفکر جادویی چیست؟
تداعی: شکاف ابژه و سوژه با جادو پر می‌شود، به بیان دیگر اگر کلام دلالت عینی نداشته باشد با ذهنیت‌های مجاور ارتباط می‌یابد! بسان کودکی که جای خالی مادر را با کلمه مادر پر می‌کند؛ تا اینجا مشکلی نیست چرا که کلمه کماکان عینیت بیرونی دارد ولی زمانی که کلمه جای چیزی را می‌گیرد که عینیت بیرونی ندارد صحنه نهانی و جادویی پررنگ‌تر می‌شود بطوریکه آدمی از آن باز می‌ماند! و نهایتاً بنده آن می‌شود!  


پرسش: آیا وسواس با جادو ارتباط دارد؟
تداعی: وسواس یک شکل بیرونی و عینی جادو است! یک نمود آیینی و بندگی کلام است!

 

 

  • مهدی ربیعی

نظرات  (۱)

 

عشق و کلام
تداعی: کلمه نبود عشق آفریده شد تا ترجمان آنی باشدکه کلام به تاریخ بشر و ماقبل در تلاش برای بیان آن ناکام و مستقسیست.
عشق تنها بندیست که عین گسست است. گستره آن به اندازه ایی پیج در پیچ است که بشر را از سرگیجه آن مجالی نیست،همچون کلاف تاب خورده ایی که دو سر آن در میان پیچ ها گم شده است. اساسا عشق گمگشتگی در عین گسست است و فرای آن آزادی زاید الوصفی که تاب تو برنتابد و در وانفسایش دیدن بند و زنجیر آسوده ترت گذارد. زنجیری جادویی با خلل و فرج بسیار که می چسبد و رها میکند مانند بلند شدن پوست از گوشتو استخوان،جان میکنی،رهایی چشمک میزند ولی چند گره جلوتر باز بند است،گمراه کننده و مواج،سردو گرم،قندو حلائل....
عشق خداست، انسانست،فرشته است، شیطان است عشق زن استو هوس، مردستو گناه، عشق شرابستو سجاده، بهشت استو دوزخ، سیاه استو سفید، عشق کیفیت ترین کمیت ها و تکرار هاست.
تجربه متفاوت مشابه ترین لحظات به ظاهر تکراری،
عین تفاوت استو نقصان
عشق..‌.
بزرگترین صفتش که نمیدانم کمال است یا نقصان، آن که خود را بی نیاز از کلام میداند،شاید اگر به هم روند آن طور که نه عشق رم کند نه کلام تلاش در به زنجیر کشیدنش،مفاهیمی جدید رقم خورد، تاریخ بسازد و انسانی دیگر حادث شود.‌‌‌....
باز عشق از سر انگشتان فرسوده کلام به مانند ساری سبک پر کشیدو رفت بیتفاوت به ولع قلم و کلام، تا غوغایی دگر در جایی دیگر ...
این ورق هم برگی از دفتر تاریخ ،نفس بریده کلام در تلاش هزاران باره برای به بند کشیدن عشق، واماند...‌
عشق و کلام هرگز به هم نرسیدند.....