تداعی آزاد

دست به قلم!

چهارشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۲۲ ق.ظ

 

مهدی ربیعی[1]

 

چکیده

با پدر، دست به یکی شد‌ه‌ام تا گوشت برادران را زنده زنده بجویم و تا دین‌اش را درنیاورم ول‌کن قضیه نیستم!

تازه به این شعور دست یافتم که چرا در کتابت، برادران را بر-دار قلم می‌کنم، نهراسید یک لغزشی بود که قبلاً رخ می‌داد!

پیش‌ رویم پدری است با لگن جراحی شده دراز-کش بر تخت که با سکوتی عمیق مرا می‌نگرد و تا به حرفش نگیرم کلامی نمی‌راند!

اینجاست که مجبوری با تمام پیچیدگی درونی به ساده‌ترین شکل ممکن این جمله را طوطی-وار تکرار کنی: "من هم همینطور"!

تا اینکه بعد از یک جراحی دشوار و یبس شدید، برون می‌آید و وحشت مرا از آلات و اضافات خود فرو می‌ریزد!

یک روانکاو طاقت بیمار مرددی که اشتیاق را قربانی می‌کند ندارد، حتی برای کسی که مرض خرج کردن پول دارد!

واژگان کلیدی: پول، بول، قلم زدن، روانکاو، اشتیاق، قربانی کردن، یبس، لغزش، دال

 

خنده پدر دال بر مرض بول-داری/پول-داری طاهر پاک نیت شد؛ به قول آن آنالیزان، دلقکیم که کون ملکه را در پاد-شاه می‌جوییم!

پرسش نازی این بود: چرا می‌گویند بعد سمبولیک آمده است تا ژوئی‌سانس را محدود کند؟!

پاسخ این است: ول نباشی!

بِجَوم را می‌توانی به بجوییم بدل سازی ولی اگر بول را به پول تبدیل ساختی، بطور سم-بول-یک یک نازی تمام‌عیار می‌شوی!

فرق دو جنس را می‌بینی؛ آن نازی و این نازی!

اینجاست که عریان دیدن پدر، دله و دیوانگی تو را بالا می‌آورد تا به رقابت اولیه بازگردی!

ولی مرز مابین (هیستریک و روانکاوی) بهترین زمان برای دستیابی به فالوس پدرانه و سوراخ مادرانه است!

تازه اینجاست که می‌توانی بدون هیچ دلزدگی شاهد دفع مدفوع آنها شوی!

گرچه آن یار دیرین در گیر و دار مزمن بودن بیماری‌اش می‌رود ولی هیچ ظنی به مجیک بودن این فهم من ندارد!

بسان همان فرزندی که در مبارزه با پسوریازیس بی‌خیال عشق و حال پدر با خاله‌-اش می‌شود!

برای قلم خوردن خودت آنقدر بی‌تابی که آرزوی فلج شدن مرا داری!

 

 

[1] . عضو هیات علمی روانشناسی، محقق بالینی در حوزه روانکاوی، زبانشناسی و فلسفه

  • مهدی ربیعی

نظرات  (۷)

اره درست فهمیدی تو روانکاو خوبی هستی

بی تابم

برای قلم خوردن ولی نه برای فلج شدن تو

هنوز سر حرفم هستم

مدل غربی و خارجیشو بلد نیستم که این عمق فرهنگی رو داشته باشه بنابراین باز تکرار میکنم یه یاعلی بگی حله

به نظرم تو همچنان فلجی

ولی یه فلج پر رو

  • منم همین طور!
  • دکتر این اتفاق واقعا برام افتاد
    واقعا استخوان لگن مامان شکست و جراحی شد بعد از مرخص شدن از بیمارستان که دو هفته طول کشید مامان دیپرشن رو داره تجربه میکنه و واقعا خیره نگاه میکنه و من گاها مجبورم صداشو درارم
    و چون خیلی صحنه برام ملموسه، وسوسه شدم حتی اگه احمقانه ازت بپرسم نمادین نوشتی یا تو هم تجربه منو داری این روزا؟
    راستی برای این فلج شدی؟
    یعنی پدر جراحی کرد و دراز کشید ولی تو فلج شدی؟
    من یه احساس ترکیبی از فلج شدن دارم که توش لذت و ارضا هم هست هم از فلج بودن خودم و هم مامان!

    اگه پدر بود میدونم یه سری چیزای دیگه هم تجربه میکردم ولی این که نیست حالم بهتره!

    اینقدر زیبا و‌ ماهرانه جلسات رو هدایت می‌کنید که من به یکباره حس کردم حصارم را شکستم و پرکشیدم؛ شاید تصور شود فلج شده‌ام یا اشتیاقم را ازدست داده‌ام؛ اما برعکس گمان می‌کنم عمیقا به درک خودم رسیده‌ام و تکلیفم روشن شده. 

    هرچند این احساس از اشتیاق حضور دوباره رودرروی شما اندکی نمی‌کاهد. 

    در گفتمان با آنالیزان نوپای شما، لحظه‌ای آرزو کردم جای او باشم و از نو شروع کنم این مسیر زیبا را. 

    مثل همیشه قدردان وجود باارزشتان هستم. 

    از اینکه با انتظار تداعی هام رو می خونی دوست نداشتم نظری بدم اما دلم خیلی زیاد گرفته، شدم ابر بهار! شاید از مسائل دیگه خواستم فاصله بگیرم اومدم نوشتم! 

    قبلا این قضیه رو تو ی اختلال تبدیلی دیدم، دختری که خودش فلج شده بود و همه مسئولیت زندگیش افتاده بود روی دوش همسرش! اینجوره که آنالیزان دوست داره فلج بشه و مسئولیت تحلیلش رو بندازه گردن آنالیست!

    وقتی آدما فلج میشن قابل ترحم میشن، اون حس سادومازوخیست ارضا میشه! ی حسی شبیه خرج کردن های پول بی مورد توسط پدر برای مورد تایید قرار گرفتن توسط دختر! پدری که خودش دهن بینه و قدرت تصمیم گیریش ضعیفه و دخترش رو هم عقل کل می بینه! درواقع یاد نگرفته هنوز مسئولیت تربیت دخترش رو بپذیره و به جاش بهش باج میده تا اون احساس گناهش درمورد بی عرضگیش فروکش کنه و خیلی از مسائلش رو از دید دخترش می پوشونه تا خودش رو ی سوپرمن نشون بده! ولی اینم نمی دونه که از این سوپرمنی فقط کلمه سوپر رو خوب تو ذهن دخترش فرو کرده! ی سوپروومن وابسته! (از نظر من فلجی همون دال وابستگی و به تخت چسبیدنه). الان توی جلسه تحلیل من همون پدره میشم و تو همون دختره!

    اما برخلاف اون، من دوست ندارم منو قلم بزنی! من خودم خیلی خودزنی دارم! 

  • آنالیزان نوپا!
  •  آنالیزان دکتر نیستم آرزوی طی مسیر تحلیل هم با او ندارم، مسیری که هر که باشی، خواهی نخواهی در جایگاه آنالیزان و آنالیست در حال تغییری ،بله آن که میگویی لذت بخش باید باشدو نزدیک

    من نزدیک او نیستم ،غریبه ای که" دور" او را خوشتر است ،موازی ولی با فاصله در حال دویدن در جاده ایست که او هم میدود
    نه میدوید

    در گذشته نه خیلی دور فرد واحدی را در حال دویدن میدیدم
    از سمتی که زاویه دید من بود یک تن بود ولی حالا که از نفس افتاده بدن های دیگرش را میبینم که نالان از تنش جدا شده و پشت سرش یکی یکی قابل رویت میشوند،آنها که قبلا مسیر لذت بخش تحلیل رو با ذکاوت و توانمدی او سپری کرده بودند و هر کدامشان عضلاتی شده بودن قدرتمند و روی بدنش رخ نمایی میکردن
    آهسته و پیوسته میدوید و من این فاصله و در عین حال مشابهت مسیرم را با او بسیار دوست می داشتم
    ولی مدتیست از نفس افتاده
    او فلج شده...
    چرا من اجازه دارم اگه انگشتت جراحت داشت چسب زخمی از کیفم در بیارم و تعارف کنم یا فشارت افتاد میتونم یه لیوان آب قند و حتی اجازه دارم اگه نیاز شد به اورژانس زنگ بزنم...
    ولی برای این نفس نفس زدن و بعدایستادن و بعد سر در گریبان نشستن و بعد درازکش شدن ،بستن چشمها وسط جاده ایی که برای دویدن انتخاب شده بود اجازه هیچ کاری جز ...شر سرودن ندارم

    او فلج شده باید با کجا تماس بگیرم؟!

  • پول یا بول؟
  • همستر توی اشتباهات لغزشی کلامی می تونه به شکل همسر یا همبستر هم دربیاد! این نوع کسب درآمد همون به تخت چسبیدن و فلجیه! با خودم فکر می کردم که این روزا انگار همه می خوانش! (سکس  ناقص و افلیج گونه)، حتی اونایی که دوری می کردن ازش و تحلیل های روانشناختی دوپامین، اسکینر و... براش آوردن، توی فانتزیاشون دوسش داشتن و آرزوشو در سرشون می پروراندن! اما ی ترس اونا رو به تحلیل واداشته بود! ترس وسواس گونه از ی دیگری تحت عنوان " ربات های هوش مصنوعی پول درآر"، ترس از اینکه ممکنه تمام قدرتشون (نارسیسیزم) رو بگیره و در قبالش فانتزیشون یعنی "افلیج مبدل" رو عملی کنه!

    خودم به سمت این بازی که کثیف یا تمیز هرچی میخوای اسمش رو بذاری کشیده شدم، اما به این فکر می کردم که تنها مشکلی که پیش میاد (نه اون ضربه زدنه که بصورت مناسک درمیاد و نه چیزای دیگه ای که افراد حتی امتحانش نکردن و درموردش حرف می زنن) اینه که اگر واقعیت پیدا کنه و آدما اینجور بتونن پول دربیارن توی افلیجیشون فیکس میشن و دیگه به مراحل بعدی رشد پیدا نمی کنن. انگار پول مفت گیرت بیاد اما نتونی باهاش رشد کنی و کوچولو و منگل بمونی! اینجاست که می فهمی پول با بول فرق داره!

     

    کابوسیم که خواب خوش تعبیر میشه

    پروانه ای که توی پیلش پیر میشه

    یه زندگی درد کشیدم و شمردم

    من زندگی کردنو هم از یاد بردم

    یه عمره که خوب با خود من تا نکردم

    اونی که باید بشمو پیدا نکردم

    تو خلوتم هی از خودم شکست خوردم

    هر سال شب تولدم دوباره مردم

    آره وقتی مرده باشی خوب می تونی با مرده ها سکس کنی! اما وقتی می میری تازه عزیز میشی! شاید این گینشه... دیدی میگن واسه عزیز شدن یا باید دور باشی یا باید توی گور باشی! شاید وقتی داری زنده میشی با بی تفاوتی و خستگی آدمای اطرافت روبرو میشی!