متن و صوت جلسه هشتم از روانشناسی بحران
تاریخ جلسه: 15 آذر 1404
پرسش اول:
درباره "پیامهای تحت آستانه" میخواستم توضیح دهید.
ما یک گروه فیلمبرداری را برای تبلیغات یک بیمارستان دعوت کردیم. روانشناسی هم که کنارشان بود، دائماً میگفت: «ما پیامی میدهیم که میدانیم تحت آستانه است، طرف را تحت تأثیر قرار میدهد». خواستم بدانم این چیست؟
تداعی دکتر ربیعی:
فلسفه پشت این جریان این است که انسان از لحاظ دریافت حس یا طیف اطلاعاتی که دریافت میکند، خیلی فراتر از چیزی است که ادراک میکند. یعنی شما روزانه کلی اطلاعات و دادهها را دریافت میکنید، اما ادراک نمیکنید. تبلیغات زیرآستانهای (سابلیمینال) دقیقاً از همین جریان استفاده میکنند؛ یعنی یک سری اطلاعات را به سوژه مورد نظر میدهند، فرد را در معرض آن تحریکها قرار میدهند، ولی فرد متوجه نمیشود (ادراک نمیکند). یکی از تمایزهای بین ادراک و احساس همین است. مثال معروفش همان خانم یا آقایی بودند که برای خرید میروند توی فروشگاه، یک لیست خرید داشتند اما گویا کوکاکولا اصلاً توی لیست خریدشان نبوده. قرار هم نبوده کوکاکولا بخرند. وقتی برمیگردند، متوجه میشوند که کوکاکولا را خریدهاند و برایشان علامت سوال میشود که چرا کوکاکولا را گرفتند با اینکه اصلاً توی لیست خریدشان نبوده. میروند و بررسی و تحقیق میکنند و متوجه میشوند که آن موسیقی که در آن فروشگاه پخش میشده، ظاهراً موسیقی بیمعنایی بوده، ولی آن موسیقی داشته میگفته "کوکاکولا بخر"، اما طوری نبوده که آنها ادراک کنند؛ به صورت زیرآستانهای آنها را تحریک میکرده. اما مقدار یا شدت و حدت آن تحریک به اندازهای نبوده که ادراک شود که میگوید "کوکاکولا بخر". این تکنیک در فضای تبلیغات زیاد استفاده میشود، به خصوص از طریق حواسی مثل دیداری و شنیداری (اصوات).
حالا چرا اینطور است؟ صوت قدمت خیلی زیادی دارد. انسان در ابتدا به صورت صوتی ارتباط برقرار میکرد. خیلی از کلماتش، قبل از اینکه زبان به وجود بیاید، به صورت اصوات و صداهایی بوده که خیلی ابتدایی بوده. به میزانی که یک حس قدمت بیشتری داشته باشد، اولیهتر است و اثراتش هم بیشتر. انسان الان تکیه دارد به کلمات و زبان، به بویایی و حواس تکیه ندارد. اما بویایی چون قدمت خیلی زیادی دارد (از لحاظ تکامل حواس)، شما میتوانید خیلی آدمها را از طریق بو تحت تأثیر قرار دهید. و حتی اینطور میتوانم بگویم که میتواند به صورت ناخودآگاه و زیرآستانه، آدمها را دستکاری کند؛ یعنی شما را جذب کند. به خاطر همین اگر نگاه کنید، توی همین فضای بازاریابی خیلی روی حواس زیرآستانهای مثل بویایی تأکید میکنند؛ مثلاً میگویند از ادکلن خیلی خوب یا متفاوتی استفاده کنید یا از ادکلنهایی استفاده کنید که بویشان خیلی اولیه است یا مثلاً از گیاهانی استفاده کنید که خیلی باستانی و اولیه هستند. چرا؟ چون هدف این است که بخشهایی از روان یا جسم را دستکاری کنید که در کنترل ادراکی شما هم شاید نباشند. یعنی شما جذب شوید و بروید آن کالا را بگیرید یا در ارتباط، جذب آن آدم شوید، بدون اینکه متوجه شوید.
به خاطر همین، افرادی که در این حوزه کار میکنند، یکی از کارهایی که میکنند این است که میبینند آدمها روی چه حواسی تحت تأثیر قرار میگیرند تا از طریق آن حواس، تحریکهای زیرآستانهای انجام دهند و در واقع به هدفی که دارند برسند. پس شما میبینید که قبل از کلمات و قبل از بیان و ادراک، حواس هستند. بدن هست و قاعدتاً چون قدمت زیادی دارد، اولیهتر است و حتی از لحاظ تحول مغزی هم اگر نگاه کنید، قسمتی مثل سیستم بویایی (لیمبیک) که میگویند از لحاظ مغزی قدیمی است (قشر قدیم)، نسبت به قشر جدید قدمت بیشتری دارد. درست است که در انسان میگویند قشر نو و جدید مغزش بیشتر تسلط دارد و کنترل دارد و این را به عنوان یک برتری میدانند، ولی خیلی از اعمال، کردار، رفتارها و حتی شخصیت انسانها هنوز هم که هنوز است تحت تأثیر آن قشر قدیم هستند. این مثال را میزنم تا قضیه را خوب متوجه شوید: در خانوادههایی که نقش پدر کمتر است (منظورم نمادین است؛ در خانواده یا در آن فرهنگ، قدرت و برتری پدر به شکل مدرنش خیلی زیاد نباشد یا آن پدر به لحاظ ظاهری وجود نداشته باشد یا سست باشد)، معمولاً اعضای خانواده یا بچههای آن خانواده از لحاظ حسی و بدنی خیلی قویتر هستند تا از لحاظ منطق و خیلی از مسائل شناختی. این بچهها بیشتر در طیف سایکوتیک (با مفهوم خاص بالینی آن) زیاد هستند. به بو خیلی حساساند، حواسشان خیلی قوی است، واکنشهایشان بیشتر از اینکه کلامی، شناختی یا در دنیای زبانشناختی باشد، بدنی است. اگر تغییری رخ دهد، خیلی سریع متوجه میشوند؛ تغییر صوت را خیلی سریع متوجه میشوند. حواسشان خیلی قویتر است و قاعدتاً کلی هم داستان میسازند. اکثر آدمها بر اساس زبان واکنش نشان میدهند، به کلمات واکنش نشان میدهند، اما آنها حواسشان خیلی کار میکند. اگر فردی باشد که در آن مدل باشد (مدلی که خیلی به ساختار سایکوتیک نزدیک باشد)، ممکن است در این کلاس بیشتر از اینکه به سیر محتوای جملات من توجه کند؛ به بدن من حساسیت بیشتری نشان دهد؛ ممکن است به صوت من حساسیت بیشتری نشان دهد؛ ممکن است به بوی من حساسیت بیشتری نشان دهد. اما فردی که نوروتیک است بیشتر به کلمات و معانی کلمات واکنش نشان میدهد. به خاطر همین، یک فرد نوروتیک ممکن است بگوید: «من فکر میکنم تو داری من را قضاوت میکنی» یا «میترسم از نگاه تو». نگاهش، چشم نیست، در واقع همان برداشت، تفسیر، قضاوت است. اما یک فرد سایکوتیک ممکن است بگوید: «یه حس بدی پیدا کردم از تو». و اگر آن حس را بروی جویا شوی، ممکن است خیلی بدوی و اولیه باشد: «اصلاً تا اومدی بوی تو منو اذیت کرد».
اکثریت جامعه نوروتیک هستند. همه ما ممکن است به یک منطق همگانی تکیه کنیم. منطق یعنی چه؟ آن زبان است، آن ملاک و معیارها، قواعد همگانی.
ساختار سایکوتیک هم به یک قاعدهای تکیه دارد، ولی قاعدهشان بیشتر بدنی است. به خاطر همین، خیلی مواقع این اشتباه میشود. فکر میکنند سایکوتیکها قاعدهشان شخصی است. نه، قاعده آنها نیز شخصی نیست، آنها به قاعده همگانی بدن تکیه دارند در حالی که نوروتیکها به قاعده همگانی زبان تکیه دارند!
به خاطر همین شما به صورت ناخودآگاه میتوانی با سایکوتیک کار کنی و ارتباط بگیری، اما به صورت کلامی کمتر میتوانی با آنها ارتباط بگیری.
حالا در امر بالینی و درمان، دقیقاً باید این را مد نظر داشته باشیم که یک فرد سایکوتیک وقتی میآید در ارتباط با شما، حواستان باشد که حواسش، خیلی از ادراکش قویتر کار میکند. وقتی میخواهید با او ارتباط بگیرید، باید حسی بیشتر ارتباط بگیرید تا کلامی.
اگر بعضی از شما بخواهید با یک فرد اوتیستیک ارتباط بگیرید، باید توی فضای حواسش باشید... آخرین مرحله، کلام است. شاید بعد از یکی دو سال شما به صورت کلامی با او ارتباط بگیرید. به خاطر همین است که اوتیستیکها اگر قرار باشد شغلی انتخاب کنند، یک کاری انتخاب کنند، حسی است؛ مثلاً به موسیقی علاقهمندند. چون بدنی هستند، صوت برایشان ارجحیت بیشتری نسبت به کلام دارد. اگر به افراد نوابغ نگاه کنید، آنها خیلی بدنی هستند، حواسشان خیلی کار میکند. شما مثلاً میبینید کسی مثل نیچه، یکی از علاقهمندیهای اساسیاش موسیقی بوده. کلامش هم فرق میکرده؛ یعنی مدتها بعد متوجه شدند این آدم دارد چی میگوید. یعنی کلامش از یک جنس دیگر بود. آنقدر آدمها کار کردند تا توانستند با کلام این آدم ارتباط بگیرند. کلامی که قواعد دیگری هم دارد.
این را در نظر داشته باشید که با یک فردی که در طیف سایکوتیک است، بلافاصله وارد فاز زبانشناختی نشوید. حتی اگر از لحاظ زبانشناختی هم میخواهید کار کنید، آواها، واجها، تککلمهها برایشان بیشتر کار میکند تا معانی. یعنی سیر تحول زبانشناختیشان اینطور است. شما انسان را نگاه کنید: اول صوت بود، بعد آوا، تککلمهها، بعد جملههای دوکلمهای. حتی در بچهها هم همینطور است. شما بچهها را نگاه کنید: اولش صوت است، حواس. بعد که میآید "آ" اّ "با" "با" حتی میخواهد بگوید "بابا"، نمیگوید "بابا"، با خیلی واژهآرایی بعد میشود "با" و بعد میشود کلمه بابا. بعد جمله میگوید "بابا". "بده"، "بیا"، "رفت"؛ یعنی جملهشان هم دوکلمه میشود. سیر تحول را نگاه کنید قدمت صوت اولیهتر هست، حس است.
خب، شما اگر میخواهید با سایکوتیک کار کنید، باید بدانید که او هم در مراحل اولیه مانده (نه اینکه درک نیست، میفهمد؛ اما معنایی نیست، و جنسش متفاوت است). آنها میفهمند، ولی از طریق همین حواس. در حیوانات هم فهم هست، ولی فهمش از جنس فهم انسان نیست. آنها از طریق همین حواس صورت میگیرد.
انسانی که عادت دارد به زبان، با هر چیزی میخواهد از طریق زبان ارتباط بگیرد و این باعث میشود که با بخشی از موجودات اولیه مثل حیوانات، گیاهان، بچهها نتواند ارتباط بگیرد. حتی جالب است به شما بگویم با بخشی از وجود خودش هم نمیتواند ارتباط بگیرد.
خب، در روانکاوی، به همان میزانی که معانی مهم هستند، کلمات تککلمهای هم مهم هستند، آواها مهم هستند، صوت در روانکاوی خیلی خیلی مهم است، به خصوص در کار با سایکوتیکها. حالا یک جایی من این را تأکید کردم که روانشناسی "زرد" درست است که خیلی مورد نقد است، ولی بعضی از قسمتهایش اگر شکافته شود، رمزگشایی شود واکاوی بشود، اتفاقاً بیشترین کمک را به روانشناسی آکادمیک میتواند بکند. یکی از همینها کار کردن روی چیزهای اولیه است. شاید نتوانند تبیین کنند. یعنی کسی که در حوزه بازاریابی یا روانشناسی زرد دارد کار میکند، به آنها بروید بگویید چرا این کار را میکنید؟ چرا اینها اهمیت دارد؟ چرا اینقدر روی ظاهر کار میکنید؟ شاید نتوانند فلسفه آن را به شما بگویند، ولی انگار به صورت تجربی متوجه شدهاند که آدمها دارند روی چیزهایی بدون اینکه خودشان متوجه شوند واکنش نشان میدهند. فلسفهاش برمیگرده به اینکه اینها با بخش سایکوتیک آدمها ارتباط میگیرند. یعنی بازاریابی و روانشناسی این قسمت، کلام را ول کرده و در یک فاز، یک ساعت رفته دقیقاً با بخش سایکوتیک آدمها ارتباط میگیرد. در این فضای تغییرات، شما خلع سلاح میشوید. هرچقدر بخواهید مقاومت کنید، واکنش نشان میدهید، چون بخش بزرگی از وجود شما به صورت ناخودآگاه و زیرآستانهای پاسخ میدهد.
پرسش دوم:
فالگیران از این دروس استفاده میکنند؟
تداعی دکتر ربیعی:
همین طور جادوگران و آنهایی که در فضای متافیزیک کار میکنند، دقیقاً همین کار را میکنند: بیشتر از اینکه به کلام شما حساس باشند، به علائم بدنی شما حساس هستند، به نوع موسیقی کلام شما حساس هستند. در پروسه درمان هم همینطور است. در پروسه درمان هم اگر شما به موسیقی کلام دقت نکنید، به حواس فرد دقت نکنید، به بدن فرد دقت نکنید، نمیتوانید خیلی چیزها را متوجه شوید. حداقل نمیتوانید متوجه شوید که باید کجا کار کنید. یادتان باشد، این به این معنی نیست که هر یک از اینها معنا دارد. اینجا دقیقاً باید تمیز بدهیم: اگر یک نفر دارد میگوید این قسمت بدن این معنا را دارد، این نیست. این قسمت بدن دال است و دلالت میکند؛ یعنی شما روی آن تأکید میکنید تا فرد به شما بگوید که آنجا چیست. خیلی از حوزههای درمانی میآیند علامت بدن را با یک معانی لینک میکنند، میگویند مثلاً اگر شانهتان سفت شد، این معنا دارد؛ اگر گردن اینطور شد، این معنا را دارد. اینطور نیست. علائم بدنی دال است دلالتکننده است؛ تا زمانی که فرد روی آن تمرکز نکند و ازش نخواهی در آن تحقیق کند، متوجه نمیشوید که چه چیزی برای گفتن دارد. پس زمانی که شما این را لینک میکنی (و آن را مساوی یک معنا میدانی)، یعنی در درمان نقطه میگذاری؛ ولی زمانی که آن را به عنوان یک راهنما در نظر بگیری تا ببینی که این فرد را کجا میبرد: یک صوت یا یک حرکت یا یک علامت بدنی ممکن است راهی باشد که تو را ببرد به یک فضایی که کل داده و اطلاعات غریب آنجا باشد. ولی اگر شما بیایید بگویید مثلاً معنی این علامت بدنی خشم است، این یعنی توقف، نقطه گذاشتن.
در روانکاوی دو نوع نقطه گذاشتن وجود دارد، یک بخشش دست شماست، یک بخشش دست شما نیست. آن بخشی که دست شماست، با عمد این کار را میکنی. و لازم و ضروری و ارادی است؛ کسی که روانکاو است و یا در جایگاه درمانگر است نقطه میگذارد و میگوید تا همین جا بس است.
فرض کن میخواهی درمانجو را متوجه کنی که این صحبت خیلی مهم است ولی او میخواست برود رو مطلب بعدی، شما اینجا میگویید همینجا تمام؛ به عبارت دیگر، به فرد این اطلاع را میدهی که اینجا مهم است، کجا میخواهی بروی؟ این را برو روش فکر کن، برو تحقیق کن، باید توش عمیق شد.
ولی یک زمانی است که درمانگر بدون اینکه متوجه بشود نقطه میگذارد؛ مثلاً به فرد میگوید که خشم داری؟ این نیز نقطه گذاشتن است.
فرد ممکن است اصلاً آن براش خشم نباشد، ممکن است ترس باشد، ممکن است هزار و یک حس فراموش شده باشد. ولی شما با گفتن «خشم داری» یا «از پدرت عصبانی هستی»، بدون اینکه متوجه شود نابهجا نقطه میگذاری.
معنی دادن به رخداد، یعنی اینکه فرد حسش را میآورد، اما به فرد میگی به حست توجه نکن، به کلمات توجه کن، به سازه معنایی زبانشناسی توجه کن.
پرسش سوم:
کتابی وجود دارد که به دنبال آن در اینترنت جستجو کردهام، اما نامش را به خاطر نمیآورم. موضوع آن درباره عوامل پنهانی است که در تصمیمگیریهای روزمره ما نقش دارند، بدون آنکه حتی از وجودشان آگاه باشیم. داستان کتاب حول چند روانشناس میگردد که وارد حوزه تبلیغات شدند.
شخصیت محوری کتاب ارنست دیشتر است، فردی که تحصیلات رسمی روانشناسی نداشت، اما به شدت به این رشته علاقهمند شد. او که اصالتی یهودی داشت، در بحبوحه ظهور روانکاوی فروید، تحت آموزش یک روانکاو قرار گرفت و این علم را فراگرفت. جالب آنکه مطب او دقیقاً روبروی مطب فروید قرار داشت، اما هرگز موفق به دیدار او نشد.
در ابتدای کار، روانکاوی او استقبال چندانی نداشت و هزینههای زندگی را همسر پیانیستاش تأمین میکرد. تا جایی که از روی تنگدستی، به فروش لوگوهای برندهای معروف به خیاطان خانگی روی آورد. همین تجربه بود که به او نشان داد چگونه میتوان از روانکاوی و شناخت ناخودآگاه در تبلیغات استفاده کرد.
دیشتر با استفاده از این بینش، به غولی در صنعت تبلیغات آمریکا تبدیل شد و ثروت زیادی به دست آورد. هرچند بسیاری از روانکاوان سنتی به او اعتراض کردند که چرا علم مقدس روانکاوی را با "دروغگویی" تبلیغاتی میآمیزد. اما او ادعا میکرد که به مردم آگاهی میدهد تا با شناخت خواستههای واقعیشان، خرید آگاهانهتری داشته باشند.
کتاب به یک آزمایش جنجالی نیز میپردازد: جیمز ویکاری (که شما با نام پروئه اشاره کردید) ادعا کرد با پخش تصاویر زیرآستانای (سابلیمینال) از پاپکورن و کوکاکولا در خلال فیلمهای سینما، فروش آنها را به ترتیب ۵۵٪ و ۱۸٪ افزایش داده است. هرچند بعدها مشخص شد این ادعا دروغ بوده، اما همین ادعا توجه بسیاری را به قدرت بالقوه تأثیر بر ناخودآگاه جلب کرد.
نمونه ملموس روش دیشتر، داستان شرکتهای تولیدکننده پودر کیک آماده است. او به جای پرسشنامههای مرسوم، با گروهی کوچک از مادران مصاحبه عمیق (روانکاوانه) انجام داد. از دل این گفتگوها دریافت که مادران با خرید پودرهای آماده، حس مادری و لذت مشارکت در پخت را از دست میدهند. راهحل او ساده و هوشمندانه بود: حذف پودر تخممرغ از بستهبندی و واگذار کردن اضافه کردن تخممرغ تازه به خود مادران. این تغییر کوچک که بر پایه درکی عمیق از نیازهای ناخودآگاه بود، منجر به افزایش چشمگیر فروش شد.
در فصلهای پایانی کتاب، که به دوران معاصر میپردازد، این پرسش مطرح میشود که آیا پیامهای زیرآستانای امروزه نیز در زندگی ما مؤثرند؟ آیا اعتیاد به شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام، محصول چنین نفوذی است؟
تداعی دکتر ربیعی:
چیزی که با توجه به صحبتهای شما میشود رویش تأکید کرد: یکی این است که آیا تأثیر اینچنینی هست یا نه؟ بله هست. هم القائات زیرآستانهای هست، هم تحریکات زیرآستانهای هست. ولی اینکه این روی چه مسائلی تأثیر میگذارد و چگونه و به چه شکل عمل میکند، خب آن قابل تفسیر است. چون معیارهای سنجش برای ارزیابی چنین تحریکاتی نیز مهم است. اگر معیارها و سنجههایتان این باشد که ببینی آیا روی تفکرش تأثیر میگذارد یا نه، خب ممکن است خیلی متفاوتتر عمل کند یا متفاوتتر پاسخ بدهد تا زمانی که معیارهای شما بر این است تا انتخابهای لحظهای فرد را بسنجد.
قبلاً متنها خیلی طولانی بودند و شما باید کامل میخواندی تا یک فلسفهای، معنایی و یا یک داستانی را متوجه میشدی. اینستاگرام بیشتر از اینکه معنا را انتقال بدهد، تصویر و صوت است. معنا را هم خیلی مختصر کرده، بیشتر از اینکه معنا باشد، کلمات است. تککلمه کردهاند یا دو جملهای کردهاند یا جملهها را خیلی مختصر کردهاند. یک هدف تبلیغاتی و زیرآستانهای پشت این داستان است.
براساس آن روالی که گفتم: از لحاظ زبانشناسی رفتهاند روی آوا، کلمات مختصر و دو جملهای که خیلی قدمت دارد و ما خیلی به آنها واکنش نشان میدهیم. صوتها هم میروند دقیقاً صوتهایی را انتخاب میکنند که خیلی طبیعی، اولیه، هیجانی و در عین حال خیلی قدمت بالایی دارند. موسیقی انتخاب میشود که بدنی و قدیمی است تا کلامی و مدرن.
اگر توییتر را با اینستاگرام یا لینکدین قیاس کنید، یک تفاوتهایی وجود دارد. انگار تبلیغات بیشتر در فضای اینستاگرام است تا توییتر چون در توییتر معنا انتقال پیدا میکند. درست است که در تویتر خیلی بحث استدلال، فلسفه... است. خیلی مواقع در همان جا نیز روشهای زیرآستانهای استفاده میکنند. مثلاً کسی مثل ترامپ توییتهایش بیشتر از اینکه منطقی باشد، یک حالتهای اولیه دارد، یک حالتهای پادشاهی دارد، یک حالت های تهدیدی دارد، یک حالتهایی دارد که انگار به عنوان پدر اولیه دارد عمل میکند. خب این خیلی عجیب است. از لحاظ منطقی قاعدتاً باید همه آن را پس بزنند. کمااینکه شما میبینید در قشر روشنفکر جوامع همین واکنش را نشان میدهند، ولی اکثریت و عموم خیلی خوششان میآید. چرا خوششان میآید؟ منطقی که نیست. یعنی زورگویی دیگه. پدر اولیه همه چیز را برای خودش میخواست. یک رقابتهای خودشیفتهوار بود که از لحاظ منطقی عموم باید بهش واکنش نشان دهند. ولی چرا به او واکنش نشان نمیدهند؟ یکی از دلایلش همین فلسفه زیرآستانه است.
به میزان لایکهایش نگاه کنید، میزان کامنتهایش را بررسی کنید.
در افراد یک چیزهایی را فعال میکند، یک چیزهایی را دستکاری میکنند که اکثر عموم در مقابلش خلع سلاح هستند. مگر اینکه قشر جدید مغز تسلط داشته باشد؛ یعنی اراده و کنترل انسانی تسلط داشته باشد، همان سوژه باشد، فرد سوژه باشد تا در مقابل این اتفاق، یک پاسخ منطقی بدهد یا حداقل بدنش تحت کنترل خودش باشد. ولی اگر بدن تحت کنترل نباشد، در برابر اینها مطمئناً واکنش متفاوتتری نشان میدهد. پس در همین حوزه نیز از کلمات و روشهای خیلی قدیمی استفاده میکنند تا با قشر قدیم (مغز) اکثریت ارتباط بگیرند.
حالا این را میآورم در فضای بالینی. اگر درمانجو بدنی باشد (سایکوتیک باشد یا طیف اوتیستیک باشد... هر طیفی که بدن در آن خیلی تسلط دارد؛ مسائل و مشکلاتی که خیلی سوماتیک است..)
آنجا که اگر شمای درمانگر بخواهی منطقی با او ارتباط بگیری، با شکست مواجه میشوی.
مثل فردی که میرود و با گرگها ارتباط میگیرد. فکر میکنی میرود و منطقی با آنها ارتباط میگیرد؟ نه، با بدن ارتباط میگیرد. یک مستند (در مورد ارتباط یک فرد با یک خانواده از گرگها) چند سال پیش بیبیسی نشان میداد و مدتها این آدم فقط از لحاظ دیداری آنجا بود.
مدتها فقط توی دید گرگها بود؛ تا از لحاظ دیداری گرگها به این عادت کنند. تا به عنوان یک مؤلفه در تربیت لحاظش کنند، به رسمیتش بشناسند. بعد که به رسمیت شناخت، یواش یواش فاصلهاش را کمتر میکرد و نهایتاً ارتباط میگرفت آن هم از لحاظ بدنی حالا من زیاد روی این تمرکز نمیکنم تا از فضای موضوعی که داشتیم خارج نشویم.
شما بخواهید بیایید بلافاصله کلامی با اوتیستیک، ارتباط بگیرید با شکست مواجه خواهد شد. مگر اینکه به لحاظ حسی بخواهید یواش یواش در دایره حواس این قرار بگیرید تا به رسمیتتان بشناسد به عنوان یک شی. چرا به اشیا انقدر حساسند؟ چون به رسمیت شناختن. شما هم به عنوان یک شی باید به رسمیت بشناسد. بعد یواش یواش این دو تا شی به هم نزدیک میشوند. مرحله آخر، کلامی که میگویم، بعضیها یکی دو سال طول میکشد.
چرا در ایران باب نشده این درمانها؟ هنوز هم دارند برای بخش بزرگی از مشکلاتی که بدنی و سوماتیک است، دارو تجویز میکنند. فکر میکنن راه درمانی دیگری نیست. در حالی که راه درمان هست. همین آدمها را بروید میبینید که یک عدهای ارتباط دارند. روانشناس هم نیستند، ولی با آنها ارتباط دارند. خیلی تعجب میکنید که آقا این چجوری میشه؟ اینها ارتباط گرفتن.
از لحاظ زبانشناسی بین نسلهای مختلف یک اتفاق عجیبی هم رخ داده. آن هم این است که در نسل جدید شما کلمات را خیلی مختصر میبینید. حتی با ایموجی. مثلاً حرف اول یا آخر یک کلمه یا جمله را به عنوان نماد ارتباط بیان میکنند. آن حرفهایی هم که انتخاب میکنند خاص هستند. حرفهایی که صوت خاصی دارند... اینها همه برمیگردد به همان امر قدیمی...
حالا ممکنه بگویید مگه انسانهای اولیه ایموجی میدانستند چی است؟ ولی انسانهای اولیه از لحاظ حواس ارتباط میگرفتند، همان طور که در نسل امروز دیده میشود.
پدری، یک متن خیلی بلند و بالا برای بچهاش میفرستد، خیلی عاشقانه. بعد فکر میکنید بچه چه پاسخ میدهد؟ یا لایک میکند یا یک قلب میفرستد یا یک ایموجی میفرستد. ممکنه شما بگی که آقا این چرا این جور واکنش نشان میدهد؟ چقدر این بچههای امروزی بیاحساس شدن. در حالی که بیاحساس نشده. اتفاقاً حس آن بسیار بسیار عاشقانهتر از شما که یک کتاب برایش فرستادهاید است. بچهها میخواهند با بدن، با حواسشان با شماها ارتباط بگیرند. اگر بچهها با شما خیلی مشکل داشته باشند، تنها با پول یا کلام شما ارتباط میگیرند تا بدن. ولی اگر بچهای با شما ارتباط خوبی داشته باشد، بدنی میخواهد با شما ارتباط برقرار کند.
اگر دیدید که بچهتان با شما کلامی ارتباط میگیره، با منطق و فلسفه دارد ارتباط میگیره، سنش هم کم است خیلی ذوق نکنید. ممکن حتی یک نوعی از پرخاشگری باشد. آنجا یک انقطاع ارتباط وجود دارد. بچه اگر واقعاً با شما راحت باشد، از طریق حواسش با شما باید ارتباط بگیره، نه با ذهنش.
اینها چیزهایی است که خیلی مهم است، متخصصی که با کودک کار میکند، زبان احساس و بدن آنها را باید بشناسد. توصیهام این است که کسی که میخواهد با کودک کار کند تحت روانکاوی قرار گیرد (هر چند روانکاوی یک عمل اخلاقی و اشتیاقی است نه توصیهای!). تا حواسش بالا بیاد، حواسش کار کند، اصلاً بفهمه... تا مسائل زیرآستانه را بفهمه و بتواند ارتباط بگیرد.
یکی از راههایی که شما بخواهید بسنجید که درمان تأثیرگذار بوده یا نه، باید ببینید که حواس درمانجو تغییری پیدا کرده یا نه؛ یعنی میبیند، میشنود، لامسهاش قویتر شده... یا نه. اگر دیدید که نه، اتفاقاً سفسطهاش زیاد شده، این خیلی پیشآگهی خوبی هم نیست. به جای اینکه کمک کنید، کمک کردید وسواسی شده.
به این معنی نیست که ما بگوییم فلسفه به درد نمیخورد، منطق به درد نمیخورد، زبان به درد نمیخورد. نه، آن به جای خودش...
شما بهترین نظریهپرداز هم باشید (نظریهپرداز منظورم آن نظریهپردازی که یک ایدهای را کشف کرده یا اختراع کرده نیست)، کسی هستید که از لحاظ نظری تو یک انباری از دانش گیر کردید ولی حواستان کار نمیکند، به راحتی تحت کنترل بدنتان هستید. به جای اینکه بدن در اختیار و کنترل شما باشد، شما تحت کنترل آن هستید، مثل زمانی که از کوره در میرید، به خاطر همین در روانکاوی، انبار دانش را با فضولات مقعد ربط میدهند.
پرسش چهارم:
اگر کودکی با منطق صحبت کرد، پشت این منطقش اگر حواس نبود، حرفش پوچ است؟
تداعی دکتر ربیعی:
وقتی پدر و مادر کلاً توجهش، محبتش، همه چیز را در قبال این میگذارد که بچه خیلی قشنگ صحبت کند، خیلی قشنگ حرف بزنه مثل آدم بزرگها، منطق داشته باشد مثل آدم بزرگها تحلیل کند. خب این یعنی شما به فرد یاد میدهی که حواس را در نظر نگیرد، بدن را در نظر نگیرد. یک زمانی هست تو کلاس هستی، حواستان دارد کار میکند. یک زمانی خودت، بدنت این جا، ذهنت یک جای دیگر است. یا حتی بدنت اینجا، ذهنت فقط تمرکزش روی یک منطق، یک نظریه، یک محتوای خاصی است. خب این باعث میشود کلی چیزهایی را از دست بدهی. همین بچهای که در واقع خیلی منطقی است، خیلی فلسفی، خیلی مثل آدم بزرگ است. اگر بررسی کنید: میبینید با بچههای همسن و سالش ارتباطش خوب نیست. بروید بررسی کنید: میبینید اصلاً بازی بلد نیست، اولیات حیات را بلد نیست، اصلاً متوجه نیست که گرسنه است، متوجه نیست که مثلاً بدنش یک قسمتش درد میکند، نه تنها متوجه نیست، تو بدن دیگران هم متوجه نیست. یعنی بیشتر از اینکه به بدن آدمها حواسش باشد، حواسش به دما و خیلی از آیتمهای زمانی و مکانی باشد. تمرکز میکذارد روی اینکه تو چی بگوید که تو ذهن شما خیلی بزرگ جلوه کند. یک جایی ارتباط ایجاد شده، ده جا ارتباط قطع شده است. به خاطر همین چرا میگویند اگر قرار است آموزشی هم به بچهها داده بشود، خیلی حواس درگیرشود. مثل روشهای مونتهسوری که حواسگرا هستند. هرچند که آنجا هم بعضی جاها خیلی افراطی شده؛ یعنی ظاهراً اینجوریه که حواس درگیر است ولی بر اساس یک منطق سفت و سخت عمل میکنند. ولی به میزانی که بچه حواس باشد (مثلاً از لحاظ دما، از لحاظ نور، از لحاظ صوت، از لحاظ دیداری) و هم تنوع باشد در آن تحول واقعیتر رخ میدهد.
حتی بعضی از پدر و مادرها میبینی میگوید که بچه را تو این آلودگی نباید ببری بیرون... این را در نظر بگیرید که شما نمیذارید انطباق پیدا کند، درسته که آسیب دارد، ولی بدن باید با این دما و هوای بیرون هم انطباق پیدا کند تا مقاومتش برود بالا. مثل همان ویروس دیگه. شما یک زمانی بچهای را میخواهی از همه ویروسها جدا کنی، بعد همان بچه بیشتر مریض میشود. ولی یک بچه دیگر که همش توی ویروسهای مختلف هست، انگار بدنش مقاومت بالایی دارد...
پرسش پنجم:
یک پسری دارم چهار ساله و حروف الفبا انگلیسی را یاد گرفت. اول میگفت حروف و بعد پازلی واسش گرفتیم که آن فریمهای انگلیسی را تطبیق میداد، وقتی میخواست انجام بده خیلی گیر کرده بود تو این پیچیدگیها بعد ما کمکش کردیم تصویرش را آوردم حروف الفبای انگلیسی را و شروع کرد و یادگرفت و پشتش هم حروف الفبای فارسی بود و بعدش فارسی هم یاد گرفت و الان هم میتونه بنویسه و بخونه و متن و برام تایپ میکنه و مربی اش اصرار بر این داره که زودتر مدرسه بفرستین. ولی من خیلی مخالف این قضیهام چون ممکنه از احساسهای کودکانهاش دور بشه. پیشنهادتون چیه؟
تداعی دکتر ربیعی:
بستگی به این داره که هدف شما چی باشه. شما دنبال چی باشید. اگر دنبال این هستید که سریع پلههای ترقی را توی مدرسه و درس و بعضی از ساختارهای اجتماعی طی کند، ممکنه شما بفرستید و خیلی هم موفق باشد. ولی یک زمانی شما میگویید که نه، همان طور که از روی اشتیاق و علاقه این خیلی چیزها را کشف کرده، این برام مهمتره. برای من این مهمه که از روی عشق و علاقه و اشتیاق و کنجکاویش خیلی چیزها را کشف کند. این فرد ممکنه خیلی از آن پلههای ترقی و ساختارهای اجتماعی را سریع طی نکند، ولی کنجکاوی، اشتیاق و علاقه و حرکت، از این طریق معمولاً باعث ابداعاتی میشود که منحصر به این فرد است. آنجا نیز ممکنه فرد یک چیزهایی را کشف کند توی ساختار اجتماعی ولی... فرد ممکنه خیلی خودش عشق حال نکنه، دوست نداشته باشه، علاقه نداشته باشه، تناقضاتش زیادتر باشه و چیزی هم که میسازه و درست میکنه از جنس خودش نباشه. چون دیگری خیلی در آن لحاظ هست. البته به این معنی نیست که فرد اصلاً ارتباطی با دیگری نداشته باشد، با آن اجتماع ارتباط نداشته باشد. ولی به موقعش، به زمانش. پس بستگی به این داره که شما چی میخواهید، چی دوست دارید، دنبال چی هستید، هدفتون چیه. اصلاً توی خواسته شما، بچه خودش هم لحاظ هست یا نه.
همان پرسشگر:
من هدف ندارم و هدف من مهم نیست، بهترین حالت برای این بچه چیه؟
تداعی دکتر ربیعی:
حتی اگر شما هم بگویید "هدف من مهم نیست"، در واقع مهم هست. بچه شما را لحاظ میکند، شما تو وجود بچه هستید. اهداف و خواستههای شما، هست. حتی اگر به زبان نیاورید، او میداند که شما چی دوست دارید. ولی فشار شما میتواند تحت تأثیرش قرار بدهد. یعنی اینکه یک پدر و مادری ممکنه هر روز بیاد بچه را مورد سؤال قرار بدهد که امروز تو مدرسه چیا را یاد گرفتی. یک پدر و مادری دیگری هم ممکنه بگویند که تو بیست گرفتی یا دوستت بیست گرفت؟ تو این را درست کردی، دوستت چی درست کرد، مال تو قشنگ بود یا مال او قشنگ بود؟ معلمتون چه واکنشی نشان داد؟ یعنی همش دارید قیاس میکنید، و به بچه میگویید که او را لحاظ کن، حتی خودت را یک جایی خط بزن، از علایقت و خیلی چیزهای خودت بگذره. ولی آن پدر و مادری که میآید میگوید چی را یاد گرفتی، دوست داری، خوشت میآید، اصلاً علاقه داشتی به این داستان؟ یعنی به بچه میگوید ببین، این مهمه که تو چیکار کردی. اینم مهمه که تو اصلاً دوست داشتی، خوشت میآمد. بعد در عین حال، رفتار خودتون هم خیلی مهمه. او دارد میبیند که اصلاً شما به عنوان پدر و مادر برای خودت داری کار میکنی، علاقه خودت را در نظر میگیری یا آمدی تو دانشگاه که مثلاً یک مدرک بگیرید فقط. اینها را هم میبیند. حتی شما به زبان هم نیاورید، بچه چون میبیند، حواسش خیلی قوی دارد کار میکند. بعضی موقعها پدر و مادرها میگویند که آقا ما هیچ موقع این کلمه را نگفتیم. این را نمیدانم چجوری فهمید. به خاطر همین فروید یک جایی تأکید میکند که شما فکر میکنید که بچه نمیفهمه، ولی بچه اینها را میفهمه. این جمله را چجور میفهمه؟ از طریق حواسش دیگه، از طریق بدنش. اینها را میبیند. شاید بگی من خیلی علاقه دارم به روانشناسی. ولی این جمله را بچه جدی نمیگیره میخواهد ببیند که شما توی حواسش این دیتا را میدهید یا نه. میبیند که شما صبح که میروید دانشگاه، امروز که روانشناسی داری، میبیند که آیا شما اصلاً از لحاظ بدنی شادی دارید یا نه. پس بدنتان را متوجه میشود. گزارش یک مراجعی این بود؛ میگفت بچهی من نمیدانم از کجا ولی متوجه شده من خالهاش را از مامانش بیشتر دوست دارم. در واقع هم مراجع خاله بچه را بیشتر دوست داره. میگوید من هیچ جا این را نگفتم. ولی بچه از کجا متوجه شده؟ از علائم بدنش. چون موقعی که خاله را میبیند احتمالاً بدنش واکنش نشان میده، ولی موقعی که مادر را میبیند این علائم را نشان نمیدهد. پس چیزی که بچه میبیند، باور میکند. این چیزی که از طریق حواسش دارد دریافت میکند، باور میکند. به خاطر همین هم تناقض زیاد میشود دیگه. شما میآیی میبینی یک بچهای الان شده بزرگسال. یک خانوادهای داشته که هیچی نداده از نظر کلامی یا چیزی داده که بچه الان متفاوت از خانواده شده. خانواده تعجب میکنن آقا این بچه ما چطور یک آدم لائیک شده؟ درحالی که ما همیشه مذهبی بودیم، باید بپرسیم که این بچه چیا را دریافت میکرد از لحاظ حواس؟ شاید شما واقعاً آنقدر که فکر میکنید آدمهای دینمدار هستید، عمیقاً مذهبی نیستید، فقط دارید تظاهرهای کلامی میکنید، تظاهر رفتاری میکنید. بدنتان شاید یک چیز دیگهای داشته میگفته و بچههاتون هم آن را گرفته. به هر حال این انتخاب شماست. یعنی من نمیتوانم برای شما تصمیم بگیرم. اگر به من باشد، من میگویم که هر دو تاش لحاظ بشه: هم ارتباط با دیگری، هم ارتباط با بدن خودش، علایق و اشتیاق خودش...
پرسشگر:
خوب... جالب است... بچه من بهم میگه تو آشپزی، بهش میگم من روانشناسم، حتی امده دانشگاه و دیده ولی باز میگوید تو آشپزی، حالا من احساسم این است که در خانه در این شش سالی که ازدواج کردیم من آشپزی نکردم که... خب... هر چند که من قبل از ازدواج آشپز خیلی خوبی بودم، به بهترین نحو هم درست میکنم. ولی از وقتی که ازدواج کردیم دست به غذا نزدم.... ولی گویا اون به این استعداد من پی برده....
تداعی دکتر ربیعی:
خیلی هم عالی، جلسهمون تا همینجا کافی است.
فایل صوتی مربوط را در آدرس تلگرامی تداعی آزاد گوش دهید؛
- ۰۴/۰۹/۲۰
