تداعی آزاد

تاف-تن!

شنبه, ۲ تیر ۱۴۰۳، ۰۸:۴۹ ق.ظ

 

 

    مهدی ربیعی[1]

 

چکیده

درجایی گفتند «تو یک کودکی...» و به نقل از همان گوینده در جای دیگری مرا به «کودکی را می‌زنند..» حواله داده‌اند!

در ارتفاعات آستارا(اُسترو) به طنز، کس-باف-م خواندند!

عاشق مغزها نیز در پیام‌کی، تداعی را اراجیف خواند!

گویا آنها به‌ظاهر می‌خواهند در مورد کشفیاتم آشکارا بگویم؛ بدون هیچ اشارتی  به بیمار-ی!

کستد-لال آنها این است؛ حیف نبوغ تو نیست که نمایش چشم-گیری ندارد!

دنگل، همانی که گول می‌خورد، نمی‌تواند مابین بافتن و تافتن تمایز ایجاد کند همانطور که کَس را کُس می‌بیند و تاف-تن را باف-تن می‌خواند!

همین می‌شود که عشق دیرین نیز در هم‌نشینی با کیان-بد-نام مرا در ارتفاعات آسترو، تند-رو می‌بیند و دعوت به صبر می‌کند!

واژگان کلیدی: طنز، کودکی را می‌زنند، نبوغ، کیان، آسترو، بیماری، عشق، بافتن، تن، تافتن

 

 

چه کسی می‌تواند مدعی باشد که از فانتزی "کودکی را می‌زنند..." بطور تام و خاص آزاد شده است؟!

این ادعا را کسانی می‌بافند که سیاست را قابل بحث نرمال نمی‌دانند و از آن گریزانند!

حال آنکه رمزگشایی روان بسته به گسست سیاس-ت است!

برگردیم به وحشت-زدگی خوانندگان من؛ تداعی در مورد بیمار-ی!

گسست (ت) و (ی) از سیاست و بیماری امری ضروری است تا حس از ادت جدا شود!

پس بجای دعوت من به صبر، صبوری را رمز-گشایی کن!

به همان میزانی که مباحثات تکراری سیاست-مداران و بیمار-ان عوق‌آور است، اشتیاق من به رمز-گشایی آنها زبانه می‌کشد!

پس، آن فان-تزی با قدرت زیاد در من نیز کار می‌کند!

فقط فانتزی بدل به فان-تزی شده است!

مطمناً جای تو را تنگ نمی‌کند ولی گشاد را نمی‌دانم!

حال اگر می‌توانی، دوباره گُر نگیر!

 

[1] . هیات علمی گروه روان-شناسی، محقق بالینی در حوزه روانکاوی، زبانشناسی و فلسفه

  • مهدی ربیعی

نظرات  (۵)

  • تافته جدا بافته
  • و تو درمیان جماعتی زندگی می کنی که خودشون رو تاف-ته جداباف-ته به حساب میارن و همچون حلاج اگر اناالحق سر دهی، طناب دار تو را هم می بافند و آویزانت می کنند‌! 

    ی تداعی توی ذهنم اومد که اینجا نمیگم ولی خیلیییی ذهنمو درگیر کرد... همیشه اومدم بگم اما چرا نگفتم؟!؟! 

    ی تداعی درمورد انرژی روانی به ذهنم رسید! توی وسواس وقتی که انرژی روانی جمع میشه که ی کاری انجام نشه، انرژی جسمی انگار همه زورش رو می زنه که اون کار رو انجام بده و خودش رو از اون تنش نجات بده! کاری ندارم که بیهوده است، اما ی باره یاد اختلال بیش فعالی افتادم! انگار که اجبار به تکرار وسواس هم فرد رو دچار همون بیش فعالی روانی می کنه جوری که فرد تمرکزش رو از دست میده! توی وسواس انگار انرژی روانی با جسمی در تعارضه! دوتاشون با هم سرجنگ دارن! شاید بخاطر همینه بدن بعد از ی مدت تجربه وسواس دیگه جوابگو نیس و به سمت انزوا، خستگی مفرط و انفعال کشیده میشه! 

    اوکی، دیگه اصرار نمی کنم که خسته ام و نمیرم سر خونه اول👍 فکرم مثل بختک بود اخه😢

    وقت هایی که ترسو دفاع نیست،
    نشخوار خوابیده
    اوج هست
    خلا هست و هیچ چیز نیست
    کلمه نیست لمس نیست
    هوا هست، نوازش نسیم هست 

    باز
    کلمه نیست!
    کلمه نیست!
    کلمه نیست!
    حجمی که مینوسید دل، عمیقا برایت تنگ میشود

    لحظه ای دیگر
    همه چیز محو خواد شد
    زمانی که ترس و تردید ،برای چای و کیک عصرانه از چرت کوتاهشان برخاستند

    من چرا براشان چای تازه دم کردم؟!!!

    بعضی وقتا نمی فهمم معنی دیر نمایش دادن تداعی ها چی هستن؟!!!!! درکل فکر می کنم که مثلا این موضوع مقاومتی بوده درمن!  من باز خوب گوش ندادم؟! یا چی؟ هزاران حدس میشه زد! کلا کله ام میشه شکل علامت سوال🥺... شایدم تو از این که مبهم می مونی لذت می بری، درست مثل مبهم موندن اضطراب مرگ!!!!