تاف-تن!
مهدی ربیعی[1]
چکیده
درجایی گفتند «تو یک کودکی...» و به نقل از همان گوینده در جای دیگری مرا به «کودکی را میزنند..» حواله دادهاند!
در ارتفاعات آستارا(اُسترو) به طنز، کس-باف-م خواندند!
عاشق مغزها نیز در پیامکی، تداعی را اراجیف خواند!
گویا آنها بهظاهر میخواهند در مورد کشفیاتم آشکارا بگویم؛ بدون هیچ اشارتی به بیمار-ی!
کستد-لال آنها این است؛ حیف نبوغ تو نیست که نمایش چشم-گیری ندارد!
دنگل، همانی که گول میخورد، نمیتواند مابین بافتن و تافتن تمایز ایجاد کند همانطور که کَس را کُس میبیند و تاف-تن را باف-تن میخواند!
همین میشود که عشق دیرین نیز در همنشینی با کیان-بد-نام مرا در ارتفاعات آسترو، تند-رو میبیند و دعوت به صبر میکند!
واژگان کلیدی: طنز، کودکی را میزنند، نبوغ، کیان، آسترو، بیماری، عشق، بافتن، تن، تافتن
چه کسی میتواند مدعی باشد که از فانتزی "کودکی را میزنند..." بطور تام و خاص آزاد شده است؟!
این ادعا را کسانی میبافند که سیاست را قابل بحث نرمال نمیدانند و از آن گریزانند!
حال آنکه رمزگشایی روان بسته به گسست سیاس-ت است!
برگردیم به وحشت-زدگی خوانندگان من؛ تداعی در مورد بیمار-ی!
گسست (ت) و (ی) از سیاست و بیماری امری ضروری است تا حس از ادت جدا شود!
پس بجای دعوت من به صبر، صبوری را رمز-گشایی کن!
به همان میزانی که مباحثات تکراری سیاست-مداران و بیمار-ان عوقآور است، اشتیاق من به رمز-گشایی آنها زبانه میکشد!
پس، آن فان-تزی با قدرت زیاد در من نیز کار میکند!
فقط فانتزی بدل به فان-تزی شده است!
مطمناً جای تو را تنگ نمیکند ولی گشاد را نمیدانم!
حال اگر میتوانی، دوباره گُر نگیر!
[1] . هیات علمی گروه روان-شناسی، محقق بالینی در حوزه روانکاوی، زبانشناسی و فلسفه
- ۰۳/۰۴/۰۲
و تو درمیان جماعتی زندگی می کنی که خودشون رو تاف-ته جداباف-ته به حساب میارن و همچون حلاج اگر اناالحق سر دهی، طناب دار تو را هم می بافند و آویزانت می کنند!
ی تداعی توی ذهنم اومد که اینجا نمیگم ولی خیلیییی ذهنمو درگیر کرد... همیشه اومدم بگم اما چرا نگفتم؟!؟!