درسگفتار روان-شناسی-بالینی: جلسه هفتم
سوال: تغییرات واقعی چه زمانی رخ میدهد؟
تداعی: قبل از تغییر قوانین به صورت نمادین تغییر ایجاد میشود، زمانی که امری کلامی میشود برگشتناپذیر است حتی اگر در ظاهر منکر آن شد!
سوال: نمادین یعنی چی؟
تداعی: مثلاً در مورد حوادث اخیر ایران دیالوگهای جدیدی مطرح شده است که سابقاً نمادین نشده بود! در دل مکالمات جدید تعارضاتی مطرح و آشکار میشود که برای طرفین نمود کلامی نداشت. همین که در مورد امری که سابقاً منکر میشدند در حال کلام هستند، حتی اگر با آن مخالفت کنند، برای نمادین شدن کافی است!
برای تغییرات نمادین زمان لازم است، هر چقدر زمان برای دیالوگهای جدید و بحثبرانگیر طولانیتر باشد امکان تغییرات عمیقتر فراهم میشود، از این رو انقلابهای زودهنگام خطرناکاند و منجر به واپسزدن یکی از طرفین میشود!
تغییرات نمادین در یک پروسه طولانی اساس روانکاوی است، هر چند چنین زمانی لزوماً خطی نیست!
گرچه آشکار شدن تعارضات در طولانی مدت برای طرفین وحشتناک است ولی دوام کلامی آن باعث میشود تا طرفین به یک نقطه مشترکی برای شنیدن همدیگر برسند!
تعارضات از بین رفتنی نیستند و حتی در نهانی هم ادامهدار خواهند بود فقط زمانی که آشکار نمیشوند و در کلام جاری نمیشوند، بصورت سمپتوماتیک مخلّ فعالیت هر دو طرف میشوند! از این رو ثبات و آرامش ظاهری چه به لحاظ علمی و چه به لحاظ سیاسی نشانه مثبتی نیست! وجود یک پارادایم غالب با وجود ایجاد آرامش ظاهری میتواند عاملی در انکار وقایع نهانی باشد! کما اینکه نمادین شدن نسبیت انیشتین، آرامش ظاهری پارادایم ماقبل خود را فرو ریخت.
سوال: گفتید تغییرات نمادین نیاز به زمان طولانی دارد و اساس روانکاوی همین است؟ پس چرا در خود روانکاوی چنین انقلابهایی حداقل در چند سال اخیر رخ نمیدهد؟!
تداعی: گرچه تعداد روانکاوان رسمی/قانونی در جهان امروز زیاد است ولی صرف اطلاق لغت رسمی/قانونی دال بر تغییرات نمادین نیست! چنین انتسابهایی همان اطلاق معنایی است،
روانکاو بر حدوث خود تکیه دارد! نام نهادن خود به عنوان یک روانکاو، آن هم براساس مدرک و دانش پیشین یک حماقت است!
سوال: توهمات در دلیریوم از جمله نشانههای آن است، آیا این توهمها واقعیاند یا در اثر بیماری به وجود آمده است؟
تداعی: گرچه این بیماری ریشه در تحلیل مغز دارد ولی آنچه در ابتدا تحلیل میرود بازداریهایی قشر تازه مخ است، گویی آنچه از دست میرود باعث آشکار شدن تعارضاتی میشود که فرد عمری در حال پوشاندن آنها است، از این رو هجوم آنها بسان توهم و هذیان مینماید!
سوال: چرا فردی به طور غیرعمدی انجام کارها را به تأخیر میاندازد و اهمالکار است؟
تداعی: فردی را در نظر بگیرید که از قبل از تولد برایش کلی برنامه ریختند و آرزوهای زیادی دارند. بعد از تولد درواقع به او این پیغام را میدهند که آن چیزهایی که میخواهی مهم نیست و فقط خواستههای ما مهم هستند و بین این دو حالت تعارض به وجود میآید. بعد از مدتی آن چیزی که "من" میخواهم فراموش میشود... . مثلاً فردی میگفت مادرم وسواسی بود و همیشه از من میخواست لباسهایم را جمع کنم و منظم باشم اما من از این رفتار مادرم خوشم نمیآمد اما الان دقیقاً همان رفتار مادرم را در ارتباط با همسرم و فرزندم دارم و از کنترلم خارج است! از این رو بخشی از امیال انسان همیشه به تعویق میافتد.
زمانی که از خیلی چیزها محدود بشوی، در پیاده شدن آن برای دیگری هم اختلال ایجاد خواهی کرد؛ "دیگی که برای من نجوشد، سر سگ در آن بجوشد؛" حتی اگر آن دیگری بچه یا همسرت باشد!
بچه در زمان خودش حتی از قواعد هم لذت میبرد؛ مثلاً زمانی برای دستشویی کردن میخواهد از روی تقلید و بازی همان کاری را بکند که والدین انجام میدهند ولی والدین آن روالی که در مورد خودشان طی شده است را روی بچه پیاده میکنند با این استدلال که «هنوز توانایی نداری و خودتت را کثیف میکنی»، لذت کودک را به تعویق میاندازند و کودک هم یاد میگیرد به جای لذت از اعمالش، از به تعویق انداختن اعمالش لذت ببرد! و این فاصله مانع نمادسازی هم میشود!
آنچه به آیین بدل شود تعویقی و زجرآور است؛ مثل اینکه عرفان بدل به یک رفتار آیینی شود!
در چنین حالتی هیجانات ساختگی است مثل وسواسی که خندهاش فرماله! از این رو اکثریت وسواساند حتی اگر علائم وسواسی در ظاهر نباشند.
درمانی که تکیه بر عشق نداشته باشد، تعویقی عمل میکند.
سوال: در مورد تفاوت containing بیون و holding وینیکات در فضای درمان بگویید.
تداعی: نقطه مشترک آنها در این است که بودن مادر را تکیهگاهی برای تحول سوژه در جهت اطمینان به خودش میدانند!
وینیکات صرف خوب بودن مادر و بیون ترجمه کودک توسط مادر را مهمتر میداند! همان امر از پیش تعیین شده خوب بودن!
چنین خیالی در مورد یک ابژه انسانی قابل تصور است تا یک سوژه انسانی! با همین خیال و تصور است که تمام اشکال و جزئیات جلسات درمانی پیشاپیش به تصویر کشیده میشود!
سوال: اینکه میگویند پرسش هیستریک این است که "مرد هستم یا زن" و پرسش وسواسی این است که "زنده هستم یا مرده" یعنی چه؟
تداعی: در توضیح سوال مربوط به اهمالکاری توضیح دادم که فردی که بیخیال خودش میشود، کم کم از دنیای بیرون چیزهایی میگیرد و انبار میکند...، مثلاً خود شماها جلسه اول نگران بودید که مسیر جلسات مشخص شود؛ این یک درخواست وسواسی بود! یک مخزن گُه که نمیخواهد تخلیه شود و فقط جمع میکند و محتوایی که مرده است را انبار میکند؛ هر چیزی که بوی زندگی دهد از آن فراری است! یک فضای تکراری و مردگی. از این رو وسواس مابین مردگی و زندگی است؛ تردیدی که میتواند به بدگمانی پارانوئیدی هم بدل شود!
هیستریک مدام در حال دور ریختن محتوای انباشت شده است، گویی برای تهی کردن مرد/مردگی مدام در راه دستشویی هستند! تا زایشی در زن/زندگی باشند!
برای همین است که هیستریکها عاملی در جهت ابداع و تحولات هستند، شاید بگویید پس چرا اکثراً انقلابها به نام مردها ثبت میشود؟! آنها یا ساختار هیستریک/زنانه دارند یا زن علت پنهانی چنین ساختاری است!
ممکن است سوال شود، عیب و ایراد یک هیستریک چیست؟
هیستریک دربند خط زدن مرد است، به همین دلیل مابین زن یا مرد بودن مردد است!
گرچه یک وسواسی جرأت پرسیدن ندارد ولی به شکل سمپتوماتیک در اعتراض است!
سوال: چگونه ساختار ذهنی یک فرد هیستریک میشود؟ من در مقطعی، بعد از فوت یکی، در راه رفتن مشکل پیدا کردم ولی بعداً حل شد.
تداعی: نمیدانم چرا آن اتفاق برایتان افتاد. باید در یک پروسه درمانی در مورد آن تداعی کنید تا مشخص شود ولی سمپتومهای یک هیستریک تا زمانی که رمزگشایی نشوند تکرار میشوند و خودبهخود حل نمیشود بلکه پیچیدهتر شده تا قابل شناسایی نباشند!
راه خلاصی از وسواس حرکت به موضع هیستریک است و راه خلاصی از هیستری حرکت به موضع تداعی آزاد/روانکاوی است!
وقتی یک سواسی سراغ درمان میآید در موضع ابژه میگوید "راه حل بده" هرچند با همانی که میگیرد هم مشکل دارد! مرده بودن مادر/درمانگر عاملی در درجا زدن فرد وسواسی است.
یک هیستریک میآید تا درمان را هم زیر سوال ببرد و اگر درمانگر وسواسی باشد در مقابل یک بیمار هیستریک خیلی زود فرو میریزد! ولی در تداعیآزاد/روانکاوی جنگ با خود را خاتمه میدهد!