مرگ همنوع!
مهدی ربیعی[1]
چکیده:
موجودیت همنوع خواستنی است یا فقدان او؟!
ظاهراً، تمدن منباب موجودیت آدمی در ارتباط با دیگری پا گرفته است! یعنی اگر تمدن را به یک منشور اخلاقی کاهش دهیم برای زیستن با دیگری کتابت یافته است؛ پس فقدان همنوع علت نگارش چنین منشوری است! یعنی هنوز هم به خرج آن نوشته میشود!
وقتی راهانداز منشور اخلاقی، مرگ همنوع است، چگونه میتواند در جهت عکس آن عمل کند؟! مراسم خاکسپاری!
ظاهراً چنین مراسمی اخلاقی است ولی در واقع پاک کردن صحنه جرم است! به بیان دیگر تمدن بسان یک مراسم خاکسپاری پیچیده و کلان عمل میکند!
از اینرو، آنکه شدیداً درگیر جنگ و خونریزی است اجازه مراسم خاکسپاری را نمیدهد ولی زنی که عمیقاً پنهانی و ظاهراً اخلاقی است همانند آنتیگونه به دنبال آداب خاکسپاری است که سرانجامی همچو مرگ خود را در پی دارد! حال باید دید که بهواقع آنتیگونه به دنبال آیین خاکسپاری بوده یا مرگ خود؟!
واژگان کلیدی: تمدن، مرگ، همنوع، مراسم خاکسپاری، آنتیگونه، فقدان، موجودیت
ظاهراً ارتباط با زیستن بجای زیستن با مرگ انتخاب شده است ولی هنوز همان قاعده مرگ حکمفرماست، با این تفاوت که هر روز باید برای پنهان کردن این موضوع مناسکی برگزار شود!
برای مثال، بنیاد و راهاندازه دانشگاه، نفهمی است ولی روزانه کلی دانش-جو برای تفهیم دیگری، فارغ التحصیل میشود!
و درمانجویی که برای مواجه با مرگ پیش میآیید ولی درمانگر آن دانشآموخته دانشگاه است و در جهت آرامشدهی پیش میرود!
چگونه ممکن است آداب کشتن بدل به آیین زیستن شود ولی نتیجه همسو نداشته باشد؟!
کرونا همان ترومای طبیعی یا غیرطبیعی بود که آدمی را با مرگ آشتی داد و ثقل واپسزنی را برداشت، قابل پیشبینی بود و در سخنرانی «کرونا به مثابه یک سمپتوم» از پیش جنگ و مرگ بیشتر را آگهی دادم!
گرچه چنین پیشگویی از منظر مدنیت، شومگویی و شومخواهی است ولی انطباق بیشتری با تو دارد!
آیین زیستن یک آیین وسواسی است که ظاهراً مرگ را معوق میکند ولی این تعویق بازگشت را لذت بخش میسازد! بسان همان حربه اولیه شکارچی که شکار را به تعویق میانداخت تا از مرگ دیگری کیف بیشتری ببرد و در زبان مدنیت شکار غیر را توجیهپذیر سازد!
حال باید دید که جهان کنونی کماکان به مراسم خاکسپاری بسنده میکند یا بهواقع مرگ را تن میدهد؟!
- ۰۲/۰۸/۲۴
آنتیگونه می دونست که کرئون می کشتش؟ به نظر من که شاید می دونست اما نمی دونست زنده به گور میخواد بشه انگار بعد از این که به این موضوع فکر کرد تصمیم گرفت خودش، خودش رو دار بزنه! شاید آنتیگونه نمی تونست مفهوم "زیستن با مرگ" رو در یک اتاق خفه به شکل محبوس درک کنه! واسه همین هم خودکشی کرد! و چرا قبل از مرگ نوشته ای به پسر کرئون که عاشقش بود داد؟ واسه انتقام از کرئون که باز درجایگاه پدرشوهر بود؟! یا قضیه از این قرار بود که پدر آنتیگونه یعنی اودیپ خودش رو تسلیم تقدیر کرد ولی دخترش نمی خواسته به سرنوشت پدر گرفتار بشه و بخاطر همین هم مرگ به دست کرئون رو نپذیرفت؟! این بار انگار که اون با چشم های خودش جهان رو می دید نه با چشم های کور پدرش، بقول شما بخاطر همین هم کل دنیا جلو چشماش از هم گسسته شد! با این تفاوت که این بار دیگه مردد نبود و مصمم بود💔، چطور مرگ در دنیای آنتیگونه که انقدر جسور بوده واپس زده شده بود و هر وقت باهاش مواجه میشه عاقبت به کشتن خودش منجر میشه؟