"فکر میکنه واقعا کسی نامههاش رو میخونه؟"!
مهدی ربیعی[1]
چکیده
این پرسش، از زبان کسانی میلغزد که تنپوش «سیاوش» را بر سر نهادند، آن هم علیه یک روانکاو میترایی!
یک پرسش وسطایی که زمانی علیه ادگار آلن پو و لکان هم مطرح شد، هر چند در مورد فروید هم مصداق دارد و کمتر کسی به واقع او را میخواند!
اینچنین پرسشگرانی وسواس عجیبی در خوانش خیالی از روانکاو-ی دارند و مناسک آن را با نظم خاصی به جا میآورند و برای تیمسازی تا آنسوی مدی-ترانه پیش میروند!
خصیصه بارز آنها «تند-خوانی» است و در نهایت نیز «صرفاً-اظهار-نظر» دارند نه حمله!
چرا که «حمله»، قداست و دلالتهایی دارد که سیاوش-خویان را به آن راهی نیست!
آنکسی که تنها در صحنه کامنتها رستم دستان است، حاضر است بسان سیاوش تن به آتش دهد و تاج بر سر نهد ولی با «بزرگ دیگری» خود هیچ ارتباطی نگیرد!
واژگان کلیدی: نامه، تنپوش، روانکاو، خیالی، تیم سازی، روانکاوی، رستم، بزرگ دیگری، آلن پو، فروید، لکان
جشن ختنهسوران همان حربهای است که سیاوش-خویان به بزرگی طایفه خود بر سر نهادن؛ دلالتی است بر همان ضرب المثل معروف «خود گویی و خود خندی...»!
این قماش، در مقطعی کوتاه تن را به آتش میدهند ولی لغزش زبانی آنها تا ابد زبانه میکشد! خدمت بزرگ آنها هم همین است که حاوی دادههای فراموش شدهاند!
ولی در عذاباند تا دیگری آنها را رمزگشایی کند!
درست فهمیدید، خشم غریبی که در آن پرسش وسطایی است، دلالت بر این دارد که «چرا نمیآیی که من را هم بخوانی»!
او با تندخوانی عجیب خود، مدارج و مدارک را یکی پس از دیگری طی کرده است ولی هنوز هم در همان عذاب اولی غلت میخورد و جزو منتظران واقعی است!
بسان همان زن ظاهراً اخلاق-مداری که تن به آتش غریبتر میزند تا شاید در گُل کردن سمپتومهایش توسط یک روانکاو واقعی خوانده شود!
دریغ از اینکه ترجمه یا برگردان تو ممکن نیست!
فریب آن طایفه چربزبان اما زن ستیز بسیار پیچیدهتر از آنی است که براحتی بتوانی از آن برون آیی!
خود را آماده ساز تا در زیرزمینی که هیچکس صدای تو را نمیشنود، "شلاق معروف" نیچه را از دستان نا-مرد مذکور دریافت کنی!
داستان راستان ژوئیسانس مشترک همین است!
دلالتهای «بزرگ دیگری» در ساحت بالینی بسان همان شلاق عمل میکند اما در ساحت کلام!
- ۰۲/۱۰/۲۴
اره حق با شماست... با کنترل و نگفتن حرفایی که باید گفته بشه اما نمیشه...