تداعی آزاد

پیغام مرا بخوان!

شنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۰۱ ق.ظ

مهدی ربیعی[1]

 

چکیده

حالیا، دختران برای «ارتباط» گرفتن دست و پا می‌زنند ولی مردها را جنده می‌خوانند اما دیکتاتورها با تمام خودشیفتگی‌ای که دارند بطور سمپتوماتیک دست‌نشانده‌های خود را از حوزه مربوطه بیرون می‌کشند و برملا می‌سازند!

با تمام اشتیاقی که برای «ارتباط» با تو دارم ولی ارتباط سمپتوماتیک آن دیکتاتور را به انقلاب رضاخانی ترجیح می‌دهم، چرا که قدمی فراتر از قدم مردم‌اش نمی‌بیند و نمی‌گذارد!

 به همین سان است که ضحاک عمر بیشتری از کاوه آهنگر برای بیان مردم‌اش می‌یابد!

اشک‌ها در چشمان اشکان بهم می‌پیچد ولی به کلمه بدل نمی‌شود همانند دوران اشکانی!

با تمام وحشتی که از آینده‌ آن هم‌بند مجنون دارم ولی عمیقاً او را همراهی می‌کنم تا سر آخر جدایی او هم به نام من نوشته شود!

اگر او از وحشت درون، برون آید دگربار گرگی شود که افزون بر بطن خود در شکار است!

یک دلالت غریب برای فقدان عذاب-وجدان!


واژگان کلیدی: پیغام، ارتباط، اشتیاق، سمپتوم، خودشیفتگی، دیکتاتور، عذاب وجدان، فقدان، دلالت


همان سوژه-واسط که پیغامی برای من نداشت، در بی‌تفاوت‌ترین حالت ممکن در ارتفاع چندپایی از کنار من می گذرد و انگار مرا نمی‌خواند!

او نقطه‌ای که خود در آن ایستاده را در متن من می‌خواند ولی کماکان در تلاش است که از جایگاه یک روانکاو دوباره آن را به خود من نسبت دهد!

تنها آنهایی که انگ بیماری می‌گیرند و با سمپتوم پیش می‌آیند برای ارتباط گرفتن می‌آیند بسان جمشید که در نهایت بیماری، موفق به ارتباط با ضحاک شد!

‌او به‌واقع در همین نقطه از زمان بود که کاستره و به دو نیم، تقسیم شد!

می‌بینید فرق محتوا و موضع را؟!

محتوا به همین مقدار می‌تواند گمراه کننده و اسطوره ساز باشد!

در ساحت بالینی نیز اینچنین است، روان-شناس در اوج سلامت هیچ تمایلی برای ارتباط با درمانجویی که در سمپتوم پیچیده است، ندارد!

در این نظم، درمانگر به مدرن‌ترین روش‌ها در غربی‌ترین نقطه‌ها تجهیز شده که قرار است درمان-جو را به آن آرمان‌شهر برساند!

درحالیکه چنین درمانگری در فشرده‌ترین حالت ممکن، هیچ وقتی برای رمزگشایی تاریخی خود و بیمار ندارد ولی عمیقاً و شدیداً طرفدار آن اسطوره‌های سالم و تاریخ‌ساز است!

در نهایت پیغام من برای آن چند خواننده مشتاق این است که اولین قدم را برای ارتباط با روانکاو-ی بردارند وگرنه «هیچ» روانکاو-ی برای سوژه‌ای که دعاگو و منتظر است، تره خرد نمی‌کند!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


[1] . هیات علمی گروه روان-شناسی-بالینی، محقق بالینی در حوزه روانکاوی، زبانشناسی و فلسفه

  • مهدی ربیعی

نظرات  (۶)

  • بی خایه اعظم
  • من چند روز پیش هم یه متن از شما خوندم تو لینکدین
    که خانومی حالا زیرش کامنت گذاشتن به نظر خودشون محترمانه بود ولی زیاد خوشم نیومد چون از بیخ زده بودن روانکاوی و تداعی اینارو... چند باری وبلاگتون رو دیدم
    راستش اونجوری سر درنمیارم
    ولی اون طور که به نظرم رسید شما پستاتون واکنشی و یه جورایی دفاعی انگار
    از انصاف نگذریم گاهی جذاب و قابل تامل
    ولی
    انگار اکثرا یکی یه چی میگه میای دفاع
    حالا پست امروزو ولی هم باز به نظرم واکنشی بود البته واکنش به چی رو نفهمیدم خوب
    و چیزی دیگری که دستگیرم شد این که شما با مخاطبینتون گویا خیلی راحتین
    نمیخواستم کامنت بگذارم گفتم شاید منظورتونو اشتباه متوجه شده باشم
    ولی گفتم شاید فضا اون جوری باشه که بشه گفت بنابر این و به استناد فرمت تداعی و آزاد بودنش اگه اجازه بدین این اومد به ذهنم:
    مرتیکه دیوث بیشرف خواننده مشتاق و دیکتاتور خودشیفته دیگه چه کس شری بود!
    رسما اونا گوسفندای احمق قربانین تو هم یه ابیوزر به تمام معنا
    از قضا همشونم زنن و اینم هیچ ربطی به تو نداره و خودشون گوسفندن لابد ؟
    و تو نه تنها ابیوز نکردی که رلاتور بودی درمان کردی تازه سخاوتمندانه میخوای به درمانت ادامه بدی!
    ولی تو خودشیفتگیت باهات موافقم به قرآن
    به نظرم اومد اون دخترا برا چی باید دست و پا بزنن
    تو اون بالا خدایی کنی تازه موعظه هم بلغور کنی
    اقای دکتر یه چی دیگه هم به ذهنم رسید
    به نظر با دون ژوانی چیزی مواجه هستیم که اون داستان ویژه خودشو داره و من غلاف
    حالا کی خایه میکنه بگه کیه من هیچ کی نیستم اقا همون بی خایه ام دیگه
    والا
    خدایی این سطح از خودشیفتگی باید ثبت گینس بشه
    واقعا چه دنیاهای موازی با اون چه داریم وجود داره
    صبح پا میشیم با عجله سر کارو بعد زندگیو مشکلاتو.... ولی ادمایی این همه نزدیک ادم هستن و این هم از ادم دور و این همه به نزدیکان آدم نزدیک!
    به خدا هول انگیزه!
    اگه خواستین اصلا این پیام رو باز نگذارین حله از نظر من
    ولی میخواستم براتون بنویسم

    من هم روی نظرات خانمی که بالا کامنت گذاشتن این تداعی شما رو تو ذهنم اومد، همونقدر که مثلث مردها هذیان سازه مثلث زن ها هم هذیان ساز هستش... نمی دونم اینجا مثلثه 🙄 مربعه یا دایره اما می دونم این وسط ی هذیان بوجود اومده. 

    او دیوثو بیشرف نیست فعلا فقط همین


    اشتیاقم؟ بسیار
    دل تنگ و گوشه دنج ؟ تا دلت میخواهد
    اشک و بغض و لالی پشت سرش تا سرکوه
    و جنون ؟
    و جنون ؟
    شاید هست
    همشان اینجایند
    و از آن اینجا تر
    و خدایی که به قول سهراب
    در همین گوشه دنج
    بین آن قطره اشک
    ...
    در همین نزدیکست
    میتوانم با او ،شعر بازی بکنم
    مینویسد مینویسم
    آخر او دفتری داده به من
    جایی در من پنهان، که فقط او میداندو من
    تو دلت شعر ولی...خب نمیخواهد ،چه عیب؟
    من همین جا اما پیش دل می مانم...







  • خدا یا ناخدا؟
  • خوش بحالت که خداتو داری و حسش هم می کنی. می تونی باهاش درد و دل کنی و براش بنویسی من گمش کردم! و سردرگم شدم تا بی نهایت ها...

    شاید بعضی وقتا خدا هم باید reset بشه تو وجود آدما ببینن واقعا در درون خودشون چی تصور می کردن؟! آیا خدا بوده یا ناخدا 😭😭😭... 

     

    خیلی جالب هست که شما حتی سکوت هم که می کنید ی آهنگ باید توی ذهن آدم تداعی بشه!!!! (البته با صدای بابک جهانبخش)

    من یکان عدد هیچم و از هیچ پرم
    چون سکوت آمده ام تا به کسی برنخورم

    شعر تلخی شده ام دیوانی از دلواپسی
    از مصیبت نامه ها فالی نمیگیرد کسی