تداعی آزاد

چرا نمی‌نویسی؟!

چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۴۸ ق.ظ

مهدی ربیعی[1]


چکیده

وقتی زیستن من برای کشف دیگری است، منتظرم تا گذر یک سوژه به من بخورد، حتی اگر دم‌ دست‌ترین تحلیل‌ها را نسبت به من روا دارد برایم خوشایند است و حکم یک ارتباط را دارد!

اما اگر بنای دیگری کشف من نباشد ورود من برای او «حکم تجاوز» را دارد، گرچه چنین ورودی برای او نیز خواستنی و سمپتوماتیک است و با وجود اینکه از آن لذت می‌برد تظاهر معکوس دارد و توپ را در میدان من می‌بیند!

حکم تجاوز ریشه زبانشناختی برای خدایگان دارد و علت هبوط آدمی از بهشت است، بی‌دلیل نیست که ارتباط مابین دو جنس با عَلم شدن دوباره این اصطلاح ناممکن‌تر می‌شود!

خدایگان با تمام تظاهری که نسبت به ارتباط دارند ولی در یک مقاومت تام ارتباطی یک-سویه را می‌طلبند، ناگفته نماند که چنین میلی در بندگان هم رسوخ دارد و تمایلی به ارتباط دو-سویه و عمیق ندارند و با واژگانی مانند فضولی و تجاوز، ارتباط را به نازل‌ترین و تصویری‌ترین حالت کاهش می‌دهند!

در امر بالینی نیز ارتباط تصویری حاکم است و هر دو طرف(درمانگر و درمانجو) نسبت به ارتباط عمیق‌‌تر، مقاومت دارند!


واژگان کلیدی: روانکاوی، اکتشاف، ارتباط، مقاومت، درمانگر، درمانجو، خدایگان، تجاوز

 

 

 

ارتباط دو-سویه به قدری ترسناک و مهیب است که می‌تواند یک زن را پیش از موعد یائسه کند تا ژوئی‌سانس بالا آمده را به همراه تن بازنشسته سازد، هر چند چنین واپس-زنی‌ای دیگر ممکن نیست!

از این‌ رو، زمینی‌ها در سنین پیری بیشترین فوران جنسی را برای ارتباط عمیق‌تر و نمادین بالا می‌آورند و اگر خرج آن نشود به تخریب تن و زمین منتهی می‌گردد!

روان-کاوی نیز در جهت این ارتباط عمیق وارد عمل می‌شود و تداعی در مورد آنالیزان اولین قدم از این ارتباط است و اگر در همین مرحله متوقف شود حکم همان "جراحی ناتمام" و تجاوز را دارد و تا زمانی که این تداعی به طرف تداعی از آنالیست منتهی نشود، ارتباط انسانی و نمادین رخ نمی‌دهد، هرچند تداعی آزاد همان خودافشایی نیست و یکی دانستن آنها، «اشتباهی» است که نیاز به رمزگشایی دارد!

بگذارید خیالتان را راحت و حجت را بر شما تمام کنم که رابطه کمی و صمیمی جهان نرمالیته مد نظر من نیست، چرا که خانواده صمیمی و منسجم در تصویری‌ترین حالت یک رابطه متوقف است همانند ائتلاف‌های خواهر-برادری جهانی که نمایشی بیش نیست!

این را نوشتم برای همان سوژه‌ای که "سکوت" خود را شکست و برای ارتباط نمادین با من اولین قدم را برداشت، حتی اگر در ساحت تصویر هیچگاه او را ندیده باشم!

بله! همین است فواران ژوئی‌سانس تو برای شکست سکوت‌ات، هرچند چنین فورانی می‌تواند منجر به تعطیلی دک و پوز تو شود!

 

 


[1] . هیات علمی گروه روان-شناسی-بالینی، محقق بالینی در حوزه روانکاوی، زبانشناسی و فلسفه

  • مهدی ربیعی

نظرات  (۱۱)

جای تعجب نیست که با تو فقط تداعی " آزاد" است. با تو

وحشی شریف!

  • چرا مینویسی؟
  • لطفا لطفا از موضع قدرت و خدایی درنیا و حرف مفت نزن

    کسی قدم اول رو برنداشت

    تصور کردی ،سرآب بود...

    اخه چه قدر سر تپه ده به انتظار تا خبر آمدن کسی رو به مردم ده با شعف برسونی؟!

    برگرد ده رو نگاه کن همه رفتن سالهاست ،برای کی میخوای خبر ببری؟

    خبرت همه جا رفته... 

    کم کم همه از اطراف میاین تا خبر مجنون سر تپه رو بگیرن!

    خودت داشتی دق میوردی از ننوشتن

    نزده رقصیدی

    حجت هم تمام میکنی؟!

    مگه مجبوری فیلم بازی کنی؟!

    دنیای صمیمانه پیشکش حداقل با خودت صادق باش

    آخرین باری که از سر اون تپه بلند شدی ،خودتو از اون همه گردو خاک تکوندی و جلوی آینه به واقع ایستادی کی بود؟!

     

     

     

    همین‌جاست که شاعر باید بگه دل بدل که هیچ، ناخودآگاه به ناخودآگاه راه داره! 

    چه تعابیر و ترکیبات جالبی بود از کلمات سکوت، سقوط، تجاوز، خدا و بهشت! 

    فقط با این تداعی شما ی کلمه به ذهن می رسه " نابغه" که بااااااز هم اگر بدبینی بگذاره! 

    سلام آقای دکتر وقت به خیر
    چندین پست اخیر شما که خیلی هم با فاصله هست که اینم به نظرم توش دیتاس، خیلی اشاره داره به این که انگار به ظاهر پیغامی دارید برای یک سری و یا شاید یک‌مخاطب
    مبنی بر این که حالا حواستو جمع کن
    پیغامو بفهمم
    حجت بر تو تمام
    و امثالهم
    علت تاکید بر این مفاهیم برای خواننده و یا اصلا سوژه مد نظر شما چیه ؟!
    دوست دارم تداعی شما رو در این باره بخونم
    روی تذ‌کراتی ایستادین و مدام روش پافشارید
    این که من حالا به عنوان آنالیست سعی در شیرفهم کردن چیزی برای کسی داشته باشم!
    این که دراین موضع بایستم و پافشاری کنم برای شما چی رو بالا میاره
    چرا به این کار مجبورید!
    آیا درست فکر میکنم این به شما فشار میاره و راحت بودن رو از شما سلب میکنه
    چرا دست از این ارشاد برنمیدارید
    توش انگار تعارضی هست چیزی شبیه به احساس گناه که تو یکی از متن ها بهش اشاره کردین و اذعان کردین که اتفاقا اصلا وجود نداره !
    نه لزوما در ارتباط با دیگری انگار هم اونه هم در ارتباط "خود" درونتون
    چرا مدام میخواین بگین چیزی در شما نیست چرا میخواین نباشه
    خیلی دلم میخواد مفهوم رو درست برسونم شبیه پدری که یا کسی که فکر میکنه معشوق واقع شده ولی مدام تو بوق و کرنا که من سخت گیر تنبیه کننده هستم ....
    و این به صلاح توست....
    اینو تو فرمت روانکاوی میفهمم
    ولی اونچه به نظرم تعارضه
    اشک ها و بی قراری های نهفته اون پدر یا اون معشوقیست که به نظرم عاشقه و یا معطل ببن این یا آن!


    و این که به نظر هدفتون کاملا مشخصه
    و انگار تصمیمتون:
    "من پس از این صرف شناخت دیگری و طریق آن شناخت خودم خواهم بود"
    یه جور اشتیاق جنون امیزی برای کشف
    برای دیتا
    حرف تازه
    میبینید کم کم خلق کردن
    و خدا شدن آیا؟!!!

    حالا قسمت اخر رو تداعی آورد و من نوشتم
    ولی درباره شما انگارخط اول و دوم مشخصه و انگار الان وقت رسیدن به اونچه مثلا پیر خردمندی در کوهستان بهش رسیده نیست
    انگار پیراهنی که به تنتون زاره
    نه این که نتونید اصلا
    بلکه انگار فرایندی است که زمان میخوره
    انگار هنوز باید چیزای زیادی پر بشه که بعد بتونید از همشون خالی شده و تبدیل به اون کاتالیزوری که به نظر میرسه عاشقش هستید بشید
    ببخشید خیلی پر حرفی کردم
    ...

    من فکر می کنم تمام پاسخ شما توی پست روانکاو کیست دکتر خلاصه میشه، اما دکتر ربیعی عاشق ارتباطه و به نظرم از الان مشغول مقاله نوشتنه.... گرچه تداعی های شما تامل برانگیز بود. 

    ممنون از نظرتون البته من از ایشون پاسخ نمیخوام بلکه تداعی میخوام خلاف ظاهر متنم از ایشون سوال هم نکردم بلکه تداعی بود
    شاید در ارتباطی که کلمه رد و بدل میشه، بشود فرمت ارتباط رو تغییر داد که شکل سوال و پاسخ نگیره و اینجا من خیلی بلد نبودم
    اغلب اوقات از اطرافیان و مراجعینم چیزی تحت عنوان سوال ندارم چون اونها بعدش میخوان به من پاسخ بدن
    به نظرم چیزی تحت عنوان سوال و پاسخ واقعی وجود نداره...
    از دکتر "سوال" کردم با این پیش فرض که ایشون "پاسخ" خواهند داد
    در واقع تصورم ارتباط با فردیست که به سنت تداعی معتقد باشه و بتونه این سوال و پاسخ رو در قالب تداعی آزاد ببینه.

    من نمی دونم افراد توی تداعی آزاد ممکنه چی تو ذهنشون بیاد اما می دونم اگر در تداعی های یک سوژه وسواسی بیشتر خودافشایی دیده میشه این می تونه به این دلیل باشه که مثلا من از اینکه این مساله رو جلو بقیه افشا کنم ترس دارم و ممکنه آبروم بره و اینو توی خودم نپذیرفتم، اما حالا ی فرد امن رو پیدا کردم که درموردش صحبت کنم و اون ترس برای من ریخته بشه. نمی دونم بقیه چطور هستن اما من بیشتر وقتا که می افتم رو دور وسواس بیشتر از هرچیزی از خودم ترس دارم😔

    درون من سرشار از والدینیه که نگذاشتن فقدان رو تجربه کنم! والدینی که سرشار از تهیست. واسه همین وقتی می نویسی یا نمی نویسی پر از همون فقدان میشم و خودم رو نمی تونم تحمل کنم!

    عجیب نیست؟ در هر دو حالت! 

    عقلم بدبین میشه و زیر کاسه و کوزه ها می زنه اما دلم نه! دلم میگه من به تداعی تو نیاز دارم😔 و من بر سر دوراهی عقل و دل ماندم!

    نام رو واسه این لکان اومد تو ذهنم بنویسم که یجورایی تلفیق فارسی و انگلیسیش ترجمه اش فقدان هاست و شاید واسه همین در ناخودآگاه ها نظریه هاش ارزش بیشتری پیدا کرده!

     

    لطفا تداعی کنید ،برای یک روانکاو
    این که نیاز داشته باشید به تداعی دکتر براتون رنج و وابستگی به همراه خواهد داشت
    نیارتون رو بردارید از تداعی دیگری
    در صورتیکه شما از تداعی غنی هستین
    و احتمالا پر از دیتای ناب

    جمله ی بی قراری ات از طلبِ قرار توست

    طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت