چرا ازدواج نمیکنی؟!
مهدی ربیعی[1]
چکیده
چرا ازدواج نمیکنی؟!
این سوال را باید از مجتهدی پرسید که اساساً باوری به ساختار وسواسی ندارد ولی روانکاوی را آموزش میدهد!
فلاکت یک هیستریک همین است؛ بر بنیاد همانی که ندارد استوار است و با همان ابزار میجنگد!
بسان همان هیستریکی که تا خیال شکستن آلت زوج خود پیش میرود ولی هنوز هم بهدنبال ازدواج است!
و یا آن یار دیرینی که برای ماندن در فلاکت هیستریک، هنوز هم به کستدلالهای وسواسی متوسل میشود تا به مردی که هیچ وقت در نزدش وجود نداشت، بتازد!
بنابراین، راهی جز این نیست که روانکاوآن-خود-خوانده به ویتینگ لیست خود بیافزایند تا شاید از آن اضطراب خانمان-سوز گریزی باشد، حتی اگر منجر به خواب-آلودگی سوپروایزر در جلسه تحلیل بشود!
پس به تو حق میدهم که به دنبال جایگزین من باشی ولی همچنان توپ را در میدان من ببینی!
" یک جاهطلبی متواضعانه از من"!
واژگان کلیدی: وسواس، هیستریک، روانکاو، روانکاوی، جاهطلبی، فلاکت، ازدواج، تحلیل، سوپروایزر تحلیلی
جار زدن آنالیست و آنالیزان مبنی بر آوازه خود همانند زوج هیستریکی میماند که مرد شق نمیشود و زن در خیال دیگری است!
وفور لذتی که آن دو را در این رابطه نگه میدارد، احساس پیروزی سر قبر آن مردههاست؛ یک توجیه بسیار قوی مبنی بر ادامه دروغگویی آن دو!
مرده-ها با تمام ایمانی که دارند سر-زندگی خود را از کف میدهند چرا که شیطان را در خود نمیبینند، به همین دلیل است که هیستریکها را به مزار خود فرا میخوانند!
پس هجوم اکثریت مردهها به قرار گرفتن در فهرست انتظار درمانگران طغیان-گر بیدلیل نیست!
تناقض مذکور، آموزشدهنده-ها و مترجمان روانکاوی را تا بدان جایی پیش میبرد که سر آخر تمام دارایی خود را به چوب حراج بگذارند؛ درست همان زمانی که سرشان به سنگ قبر میخورد!
در پروسه روانکاوی، وسواس به جایگاه هیستریک جابهجا میشود ولی اگر در همانجا درجا زند به عذاب علیم و عظیم گرفتار خواهد شد!
مگر اینکه زمین و زمان با او یار باشد تا به جایگاه روانکاو انتقال یابد!
جایگاه هیستریک به قدری ژوئیسانس آزاد میکند که دست کشیدن از آن تقریباً غیرممکن است!
آزادیسازی چنین ژوئیسانسی است که منجر به دکان-داری آن درمانگران-طغیانگر میشود که روزی منتقد دانشگاه بودند و الان بیشتر از خود دانشگاه فاغالتحصیل روان-کاوی پس میاندازند!!!
از همین روست که وقوع روانکاو، انگشت شمار است!
- ۰۳/۰۲/۲۲
مثل همیشه عمیق، سخت و قابل تأمل ...
جمله آخر را با تمام وجود درک میکنم: «از همین روست که وقوع روانکاو انگشتشمار است!»