تداعی آزاد

خر-پول!

چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۵۹ ق.ظ

 

مهدی ربیعی[1]

 


چکیده

بدا به حال کسی که هیچ بویی از سکس نبرده است، بسان خر-پولی که می‌گوید"اصلا مشکلی با خانواده‌ام ندارم، جز عدم لذت از سکس با همسرم"

فلک-زده به تقلید از من می‌خواهد سر-در خود را «تداعی آزاد»کند، بی‌دلیل نیست که پزشک و نظامی برای انتخاب-شدن سر نزاع دارند!

آیا تداعی آزاد می‌تواند به حال و جان یک پرورت نیز مفید واقع شود؟!

بسته به جایگاه روانکاو دارد!

 اگر آنالیزان به راحتی بتواند حضور دیگری را نادیده بگیرد و اعتراف کند، نه تنها جابه‌جایی رخ نمی‌دهد بلکه احمقی حادث می‌شود که وهم روانکاو بودن را دارد!

در-مانگر به واقع اگر یک روانکاو باشد، حتی لرزه به جان منحرفی می‌اندازد که کلمات را بدون دلالت‌هایش ادا می‌کند!

در این زمان است که فحاش تتو-دار بجای آواز هرزگی از شرم و حیا فرو می‌ریزد!

واژگان کلیدی: روانکاو، روانکاوی، سیاست-مدار، فحاش، دیگری، دلالت، هرزگی، آنالیزان، تداعی آزاد

 

پس دریابید که چرا یک سیاست-مدار می‌تواند همانند یک جنده بدون هیچ شرم و احساسی، به راحتی «دروغ» بگوید!

دوباره می‌رسیم به اینکه تعداد روانکاوان به واقع انگشت-شمارند!

و بین اعتراف به گناه در ادیان و تداعی-آزاد روانکاوی فرقی بنیادین و کیفی وجود دارد!

اولی وهم آزادی دارد و دومی فهم آزادی!

یاد آن کنایه عامیانه افتادم؛ «خون جگر خوردن»!

پس، برون-ریزی روان-شناسانه که منجر به دریدگی مجازی و واقعی شده است با رمزگشایی روانکاوانه دو-سر طیف را طی می‌کنند!

هرچند، چنین قیاسی در ساحت واقع همانند قیاس روانکاوی با مارکسیسم مضحک و بیهوده است!

شخص-یت آن ارتوپد به واقع امام-وار بود، بطوری که هر بچه‌ای را فرو می‌ریخت تا از نو پا بگیرد!

بی‌-چاره آن در-مانگر کودکی که نسبت به درمان کودکی خودش، مقاومت دارد؛ آواره‌ی بازی-درمانی و سرگردان جایابی است!

 

 


[1] . هیات علمی گروه روان-شناسی ، محقق بالینی در حوزه روانکاوی، زبانشناسی و فلسفه

  • مهدی ربیعی

نظرات  (۴)

جنده که دروغ نمیگه،مگه راست تر و عریان تر از اونم هست!

دکتر از این کلمه جداکردنیا که دوست داری،

شخص-یت رو اگه شخص -آیت مینوشتی هم خوب بودا با اون امام -وار بیشتر چفت میشد

🤭

این مقاله مرا از آنجا شگفت‌زده کرد که چند روز پیش بایک پرورت تتودار ملاقات کردم و دقیقا به این نتیجه رسیدم که با یک روانکاوی واقعی چه تغییر عظیمی می‌توان در او ایجاد کرد؛ چرا که طی یک برون‌ریزی نه‌چندان طولانی و نه حتی در حضور یک روانکاو،آن چهره و کلام پر از خشونت و فحاشی که به شدت همدلی و ملاطفت را پس‌میزد، به فردی بدل شد که از عشق به همسر و فرزند می‌گفت و می‌گریست ...

بعضی وقتا سمپتوم ها منو به گروگان می گیرن و من تو رو همون پلیس جنایی فرض می کنم. اینجور میشه که اگر از دست سمپتوم بخوام رها شم باید قتل هزاران نفر رو به عهده بگیرم و اگر رها نشم مسئولیت قتل خودم. گرچه قتل خودم قتل بقیس اما مسئولیتش کمتر از اون یکی دیگس. اینطوره که با پلیس همکاری نمی کنم چون به ضررم هست، خودمو می کنم اون آدم پخش و خنگ! پس تمام اینا انتخابیه! منتها نمیخوام دیگه از اون پلیس هم سرزنش بشنوم، دوست ندارم اون احساس گناه رو توی خودم بالا بیارم. همین هست که میگن واسه روانکاوی فرد مشتاق لازمه، نه کسی که فک کنه با دار و دوا هم اوکی میشه... این حتی از اون روانکاوی هست که همش درموردش حرف می زنی مهم تره! (من از آزادی حرف نمی زنم از زَندان و زِندان حرف می زنم)