عشق و تاریخ!
مهدی ربیعی[1]
دو باره عاشق کسی شدم که در تصور جا نمیگیرد و ممنوع است، درست در همان زمانی که متصور بودم هیچگاه رخ نمیدهد، با همان نیرنگ غریب دو رویی از طرف معشوق گمگشته در تاریخ!
اعجاب این داستان همزمانی با خوانش چندباره «سیاوش» فردوسی است، گویی هیچ بار آن را نخواندهام، سیاوش اینباره در قلب من متفاوتتر از قبل رخنه کرد!
سیاوشی که معشوق مرده انجمنی بود تا از طریق فرزندش دوباره زنده شود!
روح مردهی آن معشوق، هر جنبندهی جنسی را میکشد و خود را در رویای خواببین اینگونه نشان میدهد؛ داماد باید برای عروسی که حضور ندارد، برای مهمانهای گستاخ ولخرجی کند!
در حیرتم که خساست داماد را بپذیرم یا روح مردهی معشوق را باور کنم!
به راستی چرا معشوق از سرزمین مردههاست؟! ناشناخته اوست یا من؟! طرفدار واقعی حقیقت اوست یا من؟!
اینجاست که ارتباط آدم و حوا(مشی و مشیانه) به لحاظ سنی دو باره ناممکن میشود!
[1] . هیات علمی گروه روان-شناسی ، محقق بالینی در حوزه روانکاوی، زبانشناسی و فلسفه
- ۰۴/۰۵/۰۱