تداعی آزاد

بایگانی

متن جلسه چهارم از سلسله نشست‌های تداعی آزاد

دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ۰۵:۲۱ ب.ظ

تاریخ جلسه: 1404/8/24

پرسش اول

صحبت شما در جلسه پیش درباره «واقع» و این جمله که «درمانگر باید مرگ باشد» برایم جالب بود. اشاره کردید که «مرگ» با «مرده» فرق می‌کند و مرگی که زندگی می‌بخشد، چه تفاوتی با مرده دارد؟ اگر در این زمینه تداعی بیشتری دارید، لطفاً بفرمایید.

 

تداعی دکتر ربیعی

تفاوت بنیادی «مرگ» و «مرده» در این است که «مرده» ویژگی بارز بسیاری از ساختارهای روانی استمی‌توان گفت اکثریت مردم را دربرمی‌گیرد که بارزترین نمونه آن در وسواسی‌ها دیده می‌شود. «مردگی» به چه معناست؟ یعنی فرد در یک قالب مشخص و بر اساس یک فرمت خاص عمل می‌کند. برای مثال، اگر شدت نشانه‌های وسواس در فردی بالا باشد، احساس می‌کنید با یک ربات یا یک «مرده» طرف هستید که هیچ زندگی، پویایی، اراده یا کنترلی در او نیست.

البته همان طور که گفتم، این ساختار در اکثریت مردم غلبه دارد. با توجه به تحولات اخیر در حوزۀ هوش مصنوعی و دیگر فضاها، این مسئله بسیار برجسته شده است. اگر به اطراف خود نگاه کنید، می‌بینید بسیاری از کارهایی که انسان‌ها انجام می‌دادند، امروزه هوش مصنوعی با سرعت، قدرت و پیچیدگی بسیار بالاو همراه با تحولات شگفت‌انگیزانجام می‌دهد. حتی بسیاری از ویژگی‌هایی که انسان‌ها به آن می‌بالیدند، امروزه مشخص شده که اصلاً ویژگی‌های انسانی نبوده‌اند. درواقع، همه به آن‌ها «مبتلا» بودند و سوژه‌ای نبود که آن‌ها را مورد پرسش قرار دهد.

پس «مردگی» یعنی همین. از طرفی، این تحولات هوش مصنوعیکه بسیاری از آن می‌ترسند و می‌گویند انسان تحت کنترل هوش مصنوعی درخواهد آمداز نظر من اتفاقاً رویدادی بسیار مبارک و یک «سینتوم» (نشانۀ بهبودبخش) برای خود بشریت است. انگار انسان به صورت ناخودآگاه، چیزی را آفریده تا به خودش بگوید: «ببین، تو فقط این نیستی! این کارهایی که می‌کردی، اصلاً کارهای تو نبودند!

قاعدتاً، انسانی که در آینده خواهیم دید، انسانی خواهد بود که دیگر به بسیاری از این رفتارهای تکراریکه نوعی مردگی بودندنمی‌چسبد. چرا که این رفتارها به راحتی و با هزینۀ کمتر، از طریق ربات‌ها انجام می‌شوند. در عوض، انسان با پرسش‌های بنیادینی روبرو خواهد شد: «اگر اینها من نیستم، پس من کیستم؟ من چه هستم؟». این پرسش‌های وجودی، انسان را به سمت کشف چیزهایی در خود سوق می‌دهد که «انسانی» هستندیعنی خود زندگیو نمی‌توانند از طریق ربات‌ها یا دیگران انجام شوند؛ فقط از خود انسان برمی‌آیند.

اما آن «مرگی» که از آن صحبت می‌کنیم، خود زندگی استیعنی تنها از خود انسان قابل رؤیت است. آن یک «امر»است که اصلاً قابل پیش‌بینی نیست. خود این تحول هوش مصنوعینه محتوا و کارهایی که انجام می‌دهد، بلکه خودِ رخداد آننوعی «مرگ» است که انگار انسان را با این پرسش دوباره روبرو می‌کند: «تو کیستی؟».

حالا برمی‌گردیم به بخش دیگری از سوال شما: درمانگریا کسی که در جایگاه روانکاو یا درمانگر قرار داردقاعدتاً باید چنین «مرگی» باشد. یعنی چه؟ یعنی اولاً باید «موجودیتی خاص خود» داشته باشد. شما باید با درمانگری مواجه باشید که «لنگه» ندارد. «لنگه ندارد» یعنی چه؟ نه از جنبۀ کمال‌گرایی، بلکه یعنی رنگ و بوی خاص خودش را دارد. شما فقط آن ویژگی‌ها را با همان آدم می‌توانید تجربه کنید.

 

قاعدتاً شما با یک «انسان» طرف هستید. وقتی با انسان طرف باشید، خودبه‌خود غیرقابل پیش‌بینی هم هستاز این بابت که باعث می‌شود شما خودتان را ببینید، چون نمی‌توانید او را «بخوانید». بله، ممکن است مبهم یا ترسناک به نظر برسد، اما از جنبه‌ای دیگر، شما شروع می‌کنید به فرافکنی کردن بر آن درمانگر که خود «مرگ» یا «واقع» است. «واقع» به این معنا که باعث می‌شود در ساختار روانی شما یک «شکاف» ایجاد کند.

 

پرسش دوم

فرمودید که هوش مصنوعی و اتفاقات آینده، انسان را وادار می‌کند تا بیشتر با خودش روبرو شود، به پرسش‌های بنیادی و وجودی برسد و خودش را بهتر بشناسد. می‌خواستم بدانم در آن مرحله، آیا اضطراب انسان بیشتر می‌شود؟ نگرانی‌هایش افزوده می‌شود؟ یا ممکن است به آرامش بیشتری برسد؟ اگر قرار است تنش‌هایی به سمت انسان بیاید، این تنش‌ها از چه نوعی هستند؟ این مواجهۀ انسان با خودش چه چیزهایی را از روان انسان حذف و چه چیزهایی را اضافه می‌کند؟ منظورم این است که آن چشم‌انداز، به آرامش بیشتر کمک می‌کند یا منجر به اضطراب، نیستی و پوچی می‌شود؟ متشکرم.

 

تداعی دکتر ربیعی

ببینید، نکته بسیار مهم این است که انسان این پوچی و تهی‌بودگی را داردهمان ویژگی‌هایی که شما گفتیداما در مقاطعی، آن‌ها را آنقدر در خود می‌پوشاند، پنهان و قایم می‌کند که ظاهراً متوجه آن نمی‌شود. هرچند که آن‌ها خود را به شکل «سمپتوم» نشان می‌دهند؛ مثل فردی که همۀ شب و روزش را درگیر کار یا پول درآوردن است. این باعث می‌شود که او متوجه اضطراب، پوچی و دیگر مسائل نشود.اما این به معنای نبودن آن‌ها نیست.

این درگیر شدن و پر کردن همۀ زمان با رفتارهای تکراری، خود یک «سمپتوم» است که عواقب زیادیهم بدنی و هم روانیدارد. حالا، امری مثل هوش مصنوعی آمده و بسیاری از این رفتارهای تکراری و بدون کارکرد را برملا کرده است. مثلاً فرض کنید کسی سال‌ها عمرش را صرف نوشتن یا ترجمۀ یک کتاب می‌کرد. امروزه هوش مصنوعی همان کار را با سرعت، قدرت و کیفیتی بسیار بالا، در زمانی بسیار کوتاه انجام می‌دهد. کاری که ممکن بود ده سال وقت ببرد، اکنون در چند ساعت یا کمتر انجام می‌شود.

حالا پرسش پیش می‌آید: برای همان فرد که می‌گفت «من این کار را انجام می‌دادم، عمرم را می‌گذاشتم»، اگر این کار اینقدر بی‌اهمیت بوده، پس «من چیستم؟ اگر من این نیستم، پس چه هستم؟». اینجاست که با همان پرسش‌هایی روبرو می‌شود که عمری با آن‌ها مواجه نبود.

این یک مثال بود. مثال‌های زیادی وجود دارد از کارهای روزانه‌ای که انجام می‌دهیم، عملکردهایی که داریم و حتی ممکن است به آن‌ها افتخار هم بکنیماما درنهایت، انسان به اینجا می‌رسد که اینها اصلاً «انسانی» نبوده‌اند. و با همان پرسش‌های وجودی مواجه می‌شودهمان‌ها که شما گفتید.

اما اینجا، اضطراب یا تنشی که تجربه می‌کنید، بسیار متفاوت از اضطراب و تنشی است که مثلاً در وسواس یا اعتیاد رخ می‌دهد. اگر جلوی وسواس یا اعتیاد فردی را بگیرید، ممکن است دچار اضطراب شوداما این اضطراب، با آن «اضطراب وجودی» خیلی فرق می‌کند. اضطراب وجودی در یک «صداقت» یا یک «روبرویی واقعی» رخ می‌دهد. اما اضطرابی که معمولاً مردم درگیر آن هستند، یک نوع «فریب» استیعنی اضطرابی است که باعث می‌شود شما دوباره سریع به رفتارهای قبلی متوسل شوید.

پس، در مورد هوش مصنوعی یا آن پرسش اولیه دربارۀ «مرگ چیست»، هر امری که باعث شود شما با خودتان یک «روبرویی واقعی» داشته باشید، آن «مرگ» استو با آن «مردگی» فرق دارد. هر دوی این‌ها ممکن است با اضطراب همراه باشند، اما از لحاظ «کیفی» با هم بسیار متفاوت هستند. بنابراین، خیلی اوقات ممکن است دچار تنش و اضطراب شوید، اما از نظر کیفی، این اضطراب‌ها با هم فرق دارند.

 

پرسش سوم

می‌خواستم بپرسم آیا افراد دارای شخصیت وسواسی، بیشتر به سمت اعتیاد می‌روند؟ یعنی آیا رابطۀ بین شخصیت وسواسی و اعتیاد وجود دارد؟

 

تداعی دکتر ربیعی

هر نوع اعتیاداعم از اعتیاد به مواد یا هر رفتار دیگرینوعی حرکت بر پایۀ «لذت‌جویی» است. اما این «لذت» می‌تواند دلالت‌های مختلفی برای فرد داشته باشد. پس ماده یا ابژه‌ای که فرد به آن وابسته است، معنای یکسانی ندارد و می‌تواند در دو فرد کاملاً متفاوت باشد. حتی اگر شدت و میزان اعتیاد در دو نفر یکسان باشد، «دلیل» گرایش به آن ماده می‌تواند متفاوت باشد.

می‌تواند کارکرد وسواسی داشته باشدیعنی فرد بخواهد با بخشی از مسائلش روبرو نشود و با انجام این کار از آن فرار کند. اما در کل، در هر فرد می‌تواند شکل‌های مختلفی داشته باشد.

حالا، از آنجا که این دو را با هم پرسیدید، اول شباهت‌هایشان را می‌گویم و سپساگر تداعی شددر مورد تفاوت‌ها صحبت می‌کنم. هر دوی این‌هاهم در وسواس و هم در اعتیادحرکت به سوی یک «لذت» است. لذتی که کارکردش این است که فرد با بسیاری از مسائل درونی و بیرونی خود روبرو نشود.

البته این امر در مورد بسیاری از موارد دیگر هم مصداق داردحتی افراد به ظاهر سالم نیز ابژه‌های لذت‌بخش دارند که به سوی آن‌ها می‌روند. ممکن است کسی اعتیاد به درس خواندن داشته باشد، دیگری اعتیاد به غیبت کردن یا صحبت کردن. اما لذتی که در موادبه‌ویژه مواد مصنوعی مدرن مانند شیشه یا کراکوجود دارد، آنقدر زیاد است که فرد حاضر می‌شود مانند یک ربات یا یک موجود غیرانسانی عمل کندیعنی چنین زندگی‌ای داشته باشداما به همان لذت برسد.

تفاوت آن‌ها در این است که در وسواس، میزان لذتی که فرد دریافت می‌کند نسبت به اعتیاد کمتر است. به همین دلیل، ممکن است فرد بتواند از آن دست بکشدالبته به شرطی که ابژه‌ای دیگر را جایگزین کند. اما در اعتیاد، به دلیل شدت لذت، این محدودیت وجود دارد. به همین دلیل کار درمانی با معتادان بسیار سخت استچون مقدار لذتی که دریافت می‌کنند، شاید فقط با ماده‌ای مشابه یا دارویی هم‌سطح قابل جایگزینی باشد.

در اعتیاد، مقدار لذتی که از ماده دریافت می‌شود، بسیار زیاد است. مگر اینکه فرد در فرآیند اعتیاد، آنقدر درد تجربه کند، آنقدر اذیت شود که حاضر باشد از آن دست بکشدیعنی به این راحتی نیست که فرد بتواند از مواد دست بکشد. مگر اینکه کل زندگی‌اش را از دست بدهدهمان که می‌گویند «سرش به سنگ بخورد». حتی آن هم به این دلیل است که آن لذت‌ها، هم‌وزن دردهای بسیار شدیدی شده‌اند.

ممکن است فردی را بیست بار به کمپ بفرستند، اما باز برگردد و مصرف کند. دلیلش این است که در آن فرآیند، آنقدر اذیت شده و درد کشیده که دیگر آن درد، برجسته‌تر از لذت اولیه شده است. به همین دلیل می‌گویند درمان معتادانی که در مراحل اولیه اعتیاد هستند، بسیار سخت استمگر اینکه ماده یا دارویی جایگزین کنند که لذتش بسیار بیشتر باشد تا از آن ماده دست بکشند. اما در وسواس این‌طور نیست.

پس می‌بینید که در این دو ساختار، شباهت وجود دارد: هر دو به دنبال لذت و ابژه‌هایی هستند تا با خود درونی و بیرونی‌شان روبرو نشوندمثلاً نخواهند با تاریخچۀ خانواده، گذشته یا بسیاری از مسائل دیگر مواجه شوند. به همین دلیل از این مواد استفاده می‌کننددرست مثل فرد وسواسی که یک رفتار تکراری و اجباری انجام می‌دهد تا با آن دردها روبرو نشود.

اما این به معنای آن نیست که بگوییم «وسواس علت اعتیاد است»خیر. وسواس خود یک «سمپتوم» استیک نشانه که ظاهر قضیه است و خودش علت نیست. ممکن است الگو یا فرآیندی که در وسواس هست، در اعتیاد هم باشداما این به معنای علت بودن یکی برای دیگری نیست. حتی می‌توان تمام مشکلات را با هم مقایسه کرد و شاید شباهت‌هایی یافتاما وقتی وارد می‌شوید، می‌بینید هرکدام دنیای خواست خودشان را دارند.

به همین دلیل است که هیچ دو فردی را نمی‌توان یافت که اگر بخواهید به «واقع» آن‌ها ورود کنید، به طور مشابه وارد شوید و نتیجۀ یکسانی بگیریدخیر. قطعاً نیاز است که با هر فردی در فضای متفاوت و منحصربه‌فرد خودش ارتباط برقرار شود.

 

پرسش چهارم

سوالی که الان ذهن من را درگیر کردهکه بیشتر یک مشاهدۀ شخصی است تا یک تحقیقاین است: از یک طرف شما از هوش مصنوعی و آینده صحبت می‌کنید و پیش‌بینی می‌کنید که انسان بیشتر با خودش مواجه خواهد شد. از طرفی می‌بینیم که ارتباطات بین انسان‌ها بسیار ماشینی و سطحی شدهانگار که آدم‌ها حالتی ربات‌گونه پیدا کرده‌اند و ارتباطات اصیل قدیمی را ندارند. در عین حال، می‌بینیم که اعتیاد هم بسیار افزایش یافتهحتی در سنین نوجوانی در ایران این مسئله بسیار شایع شده.

حالا سوال من این است: آیا هوش مصنوعی و تکنولوژی، درنهایت ما را به سمتی نمی‌برد که بیشتر «سمپتوم‌سازی» کنیم تا اینکه با خودمان مواجه شویم؟ چون شما گفتید در آینده فرد بیشتر با خودش مواجه می‌شود، اما انگار افراد برای فرار از خودشان، به چیزهای دیگریمثل اعتیادپناه می‌برند. تداعی شما در این مورد چیست؟

 

تداعی دکتر ربیعی

ببینید، اگر به صورت تاریخی و تحولی به انسان نگاه کنیم، انسان همیشهبا خودش، با دنیای اطراف و حتی با چیزهایی که خودش می‌آفرینداین دغدغه را داشته است. این دغدغه‌ای که امروز می‌بینیم، قبلاً هم بوده. مثلاً در دورۀ صنعتی‌شدن، مردم با ترس و نگرانی به این تحولات نگاه می‌کردند که مبادا صنعت، انسان را برده خود کند و موجودیتش را از او بگیرد، یا انسان کارکرد خود را از دست بدهدچیزی که امروز هم شاهد آن هستیم_در طول تاریخ، همیشه این نگرانی وجود داشته که انسان دارد از طبیعت خود جدا می‌شود، کارکردش را از دست می‌دهد یا ارزش خود را از دست می‌دهد. اما این نگاه از اینجا ناشی می‌شود که ما تصور کنیم انسان باید به همین شکلی که هست باقی بماند؛ درحالی که انسان خودش در حال «تغییر» است. همزمان با این تحولات تکنولوژیک، انسان هم در حال تحول است، ابعاد جدیدی پیدا می‌کند و شمایل جدیدی به خود می‌گیرد.

نکته اینجاست که فقط هوش مصنوعی نیست که در حال تحول است، انسان هم در حال تحول است. اتفاقاً تحول انسان، تحولی «کیفی» است، درحالی که تحول در حوزۀ هوش مصنوعی بیشتر «کمی» است، یعنی سرعت و پیشرفت کمی دارد، اما تفاوت کیفی چندانی ندارد. ممکن است این تحولات برای مدتی جذاب باشند، اما بعد از مدتیمثل بسیاری از تحولات گذشتهحالت «چندش‌آور» پیدا می‌کنند.

اگر انسان در همین وضعیت فعلی درجا بزند، بله، در آن صورت مشکلات، اختلالات و مسائل روان‌شناختی‌اش بیشتر خواهد شد.

اما این‌طور نیست که انسان درجا بزند.

انسان در حال تحول است و قطعاً ابعاد جدیدی از خودش را نشان خواهد داد. انسان احساس نیاز می‌کند که به فضای متفاوتی وارد شود‌ و آن تفاوت، مطمئناً فقط خاص انسان خواهد بود.

در مورد اینکه گفتید روابط امروز بسیار سطحی و ظاهری شده، بله درست است. اما این فضا در واقع دارد نشان می‌دهد که روابط گذشته چقدر ظاهری، مسخره و رباتیک بوده است و چقدر انسان‌ها در کنار هم، موجودیت غیرانسانی داشته‌اند.

یک مثال می‌زنم: فضای دانشگاه. همۀ شما دانشگاهی هستید و دیدید. استادان و دانشجویان دور هم جمع می‌شوند، ظاهراً برای برقراری روابط علمی. اما می‌بینید که آن‌ها خیلی ماشینی عمل می‌کنند، حتی در سطحی پایین‌تر از هوش مصنوعی. استادانی که اصلاً با هم دیالوگ ندارند، حرف‌هایشان بر سر «زد و بند» است، حتی سر موضوعات پایان‌نامه و دفاع، طوری کار می‌کنند که چالشی ایجاد نشود و فقط به شکل ظاهری انجام شود تا هرکس به لذتی بسیار نازلاز نظر انسانیبرسد.

این نوع روابط، بسیار غیرانسانی و ماشینی است، و رفته‌رفته بیشتر هم آشکار می‌شود. هوش مصنوعی دارد نشان می‌دهد که «ببین، شما خیلی از این کارهایی که می‌کردید و ادعا می‌کردید از من بهترید، را من خیلی بهتر از شما انجام می‌دهم. پس شما کیستید؟ اگر این کارهایی که می‌کردیدکه بسیار نازل، ظاهری و غیرانسانی بودندشما نیستید، پس چیستید؟»

این داستان در مورد فضاهای دیگر، مثل بیمارستان‌ها هم صادق است. شاید باورتان نشود، اما در فضاهای بیمارستانی، کسانی که در کارهای بالینی درگیرندچه در حوزۀ روان‌شناسی و چه غیر آنگاهی با جان آدم‌ها بازی می‌کنند. بیماران را بین خودشان تقسیم‌بندی و برنامه‌ریزی می‌کنند، مثلاً «این بیمار مال من است، آن یکی مال فلان کس». ممکن است آن بیمار اصلاً با آن افراد ارتباط نگیرد، اما چون تقسیم‌بندی شدهدرست مثل همان پایان‌نامه‌هااین روابط ادامه پیدا می‌کند.

هنوز هم در بیمارستان‌های ایران، به درمان‌های کارآمد(مانند درمان‌های تحلیلی)اجازۀ ورود داده نمی‌شود. چرا؟ چون یک زد و بند، یک فضا و روابطی حاکم است که بسیار غیرانسانی است، روابطی تصنعی. این فضا نه تنها مربوط به امروز نیست، بلکه در طول تاریخ همیشه وجود داشته؛ حتی در خانواده‌ها. اگر به خانواده‌های امروز نگاه کنید، می‌بینید که این نوع روابط قالب است و همین باعث بروز مشکلات زیادی می‌شود.

اما به میزانی که روابط «واقعی»‌تر می‌شوند_مثل فضای درمانتفاوت آشکار می‌شود.

یک زمانی، شما یک «قرارداد ظاهری» با درمانجو می‌بندید: «یک سری کارها را انجام بده، یک مقدار پول به من بده، من هم این کارها را برایت انجام دهم.» این یک رابطه بسیار سطحی و ظاهری است. اما زمانی هست که شما یک «قرارداد نمادین» با طرف می‌بندید: هم درمانجو متعهد می‌شود که به صورت جدی و واقعی با مسائلش روبرو شود، و هم درمانگر با فضای درمان «واقعی» مواجه می‌شود. اینجا، دو نوع قرارداد می‌بینید: یکی ظاهری که هرکس می‌تواند انجامش دهد، و دیگری که در آن یک «موجودیت انسانی» وجود دارد. این دو، بسیار متفاوت هستند.

قطعاً در آینده، در حوزۀ کلینیکال و درمانی، هوش مصنوعی به راحتی می‌تواند آن روابط درمانی «مصنوعی» را نشان دهد. ممکن است بسیاری از مردم کماکان بخواهند همان رابطه را ادامه دهند، اما این فضا، آن رابطه را بسیار آشکارتر می‌کند. بسیاری از روانشناسان و روانپزشکانی که امروز می‌بینید، بسیار تصنعی رابطه برقرار می‌کنند و بر اساس ظواهر عمل می‌کنندو این از کارکرد می‌افتد. هم برای خودشان و هم برای طرف مقابل. حتی ممکن است بسیاری دیگر اصلاً چنین فضایی را تجربه نکنند، چون این فضابا کیفیت، قدرت و کمیت بالاتررا می‌توانند با ربات‌ها داشته باشند.

اما اگر رابطه، «انسانی» باشدچون از هیچ‌کس دیگری برنمی‌آیدقطعاً کارکرد خواهد داشت. هر چقدر هم دنیا از لحاظ مدرنیته پیشرفت کند، جای این روابط را نمی‌گیرد. اما این روابط، همان فضایی است که نیاز به کار بسیار دارد.

چرا کار با اعتیاد سخت است؟ چون فرد به آن لذت‌های آنی بسیار چسبیده است. به همین دلیل است که استفاده از هوش مصنوعی یا ربات‌هاکه لذت‌های آنی زیادی به فرد می‌دهندممکن است منجر به وابستگی اعتیادی شود. اگر روی مسئله‌ای فکر کنید، کار سختی است، اما اگر همان سوال را از هوش مصنوعی بپرسید، فوراً پاسخ می‌دهد. این دو، بسیار متفاوت هستند: لذت حاصل از هوش مصنوعی، بسیار آنی و کمّی است؛ اما لذت حاصل از فکر کردن، کم و فرآیندی است. درست مثل فرآیند روانکاوی در مقایسه با درمان‌های سریع‌النتایج. چرا اکثر مردم به سمت درمان‌هایی می‌روند که خیلی سریع به آن‌ها نتیجه می‌دهد؟ به همین دلیل؛ و این شبیه همان اعتیادی است که توضیح دادم.

اما آن فضا، فضای غیرانسانی استو مطمئناً در آینده از کارکرد خواهد افتاد و دیگر کارکرد نخواهد داشت.

 

پرسش پنجم

اجازه بدهید پیرو صحبت‌هایتان مطلبی را عنوان کنم. همه می‌دانیم که اخیراً مطلبی وایرال شدهکه شما هم احتمالاً در جریان هستیدراجع به خانم بهنوش طباطبایی که با بادیگاردهایش به دانشگاه رفتند تا از رسالۀ دکتری خود دفاع کنند. برای من سوال است که چرا ایشونکه دکترای روانشناسی گرفتهچنین نمایشی را در دانشگاه اجرا می‌کند؟ اگر تحلیل رفته یا درمان شده، قطعاً این کار را نمی‌کند.

اما چیزی که مرا بیشتر متعجب کرد، این بود که چطور آن اساتید آنجا نشسته بودند و با وجود آن بادیگاردها و آن همه توجه‌و هیچ اعتراضی نکردند؟ انگار که اساتید هم عروسک‌هایی بودند که نشسته بودند تا نمره‌ای به خانم طباطبایی بدهند و بروند. چطور هیچ‌کس اعتراض نمی‌کند؟ حتی وقتی دانشگاه دارد زیر سؤال می‌رود، برایشان اهمیتی ندارد؟ این برای من بسیار تعجب‌برانگیز بود. از شما می‌پرسم چون قطعاً صحبت‌های شما را در آینده دیگران مراجعه می‌کنند و این مسئله برایشان سوال خواهد بود.

سوال من این است: در آینده، انسان‌ها با کدام بخش از همدیگر ارتباط برقرار خواهند کرد؟ این ارتباط چه نوعی و چه شکلی خواهد بود؟ کدام نیاز انسان در این ارتباط ارضا خواهد شد؟ اگر ارتباط امروز صوری و ظاهری است و ارتباط عمیقی نیست پس با کدام بخش از انسان دیگر باید ارتباط برقرار کنیم که ارتباطی سالم، خوب، مبتنی بر فهم و درک متقابل باشد؟

شما فرمودید آن‌هایی که تصنعی، خشک و ربات‌گونه عمل می‌کنندمثل برخی روانپزشکان یا روانشناسانبا آمدن هوش مصنوعی از بین خواهند رفت که درست است. آن بخش از انسان که می‌تواند مبنای چنین ارتباطی باشد، کدام است؟ در یکی از صحبت‌هایتان فرمودید که «روش‌شناسی» هر درمانگری مهم است و باید یک روش خاص باشد. خواستم ببینم این «جنس» ارتباط چیست؟

 

تداعی دکتر ربیعی

ببینید، این اتفاقات یک‌شبه به وجود نیامده‌اند که یک‌شبه هم از بین بروند. این یک فرآیند است. اگر به صورت تاریخیاز لحاظ زبان‌شناختی و فلسفیبررسی کنید، می‌بینید که فلسفه‌هایی غالب شده‌اند که می‌خواستند انسان را با آن فضای پوچ، خالی و تهی خودش روبرو نکنند. چرا؟ چون از این می‌ترسیدند که اگر انسان این بخش از وجودش را ملاقات کند، ممکن است خودش را از بین ببرد یا نابود کند.

این «ترس از مواجهه» باعث شده که دست به رفتارهایی زده شود که خودش یک نوع «نابودی» است؛یعنی نابودی انسان. فرض کنید همین مثالی که شما زدید: همه چیز نقش‌بازی کردن است. حتی همین آدم‌ها؛ کافی بود از خودشان یک سوال بپرسند: «مگر من روانشناس نیستم؟ آیا این رفتارها از یک روانشناس برمی‌آید؟ اگر برمی‌آید، چرا؟»

کافی بود چند سوال از این دست از خود بپرسند: «چرا این دارد رخ می‌دهد؟ هدفش چیست؟ آیا هدف این است که یک شو انجام دهیم، نقشی بازی کنیم، یک ارتباط ظاهری بگیریم و تمام شود؟»

چون این پرسش‌ها پرسیده نمی‌شود، نتیجۀ آن این شده است. نتیجۀ دوم این است که فرد می‌گوید: «اگر این کارها را انجام ندهم، پس چه کار کنم؟ اگر این‌ها نباشم، کیستم؟ چه هستم؟» اینجاست که با یک فضای تهی، خالی یا فضایی که هیچ معنایی ندارد، روبرو می‌شوید.

اگر شما همین کارهایی که انجام می‌دهید و به خودتان نسبت می‌دهیدمثل «درمانگر»، «روانشناس» یا هر لقب دیگری را از خودتان بگیرید، با این فضا روبرو خواهید شد. به همین دلیل است که می‌گویند «خودکشی» و آن‌هایی که قصد خودکشی دارند؛ از جهتی با خودشان مواجه شده‌اند. یعنی یک قدم از بسیاری از این آدم‌ها جلوتر هستند. این به معنای درست یا خوب بودن خودکشی نیست بلکه یعنی «مواجهه با خود» کار بسیار سختی است بسیار اذیت‌کننده، دردناک و همراه با فضای بی‌معنایی است.

همین فضا باعث می‌شود که فرد یا فکر کند و دست به ساختن چیزهای جدیدی بزند یا کارهای دیگری انجام دهد، یعنی یا از این فضا «بمیرد» (که مرگش در این حالت بسیار باارزش است، یعنی این مواجهه، هرچند سخت، ارزشمند است) یا از آن بیرون بیاید. اگر از آن بیرون بیاید، دیگر آن فرد سابق نیست.

پس وقتی می‌گویید «این فرد دارد این کار را انجام می‌دهد» در واقع «این فرد» وجود ندارد. همۀ آدم‌ها به نوعی دارند این کارها را انجام می‌دهند. و قاعدتاً این امر، یک تاریخچۀ تحولی، فلسفی و زبان‌شناختیحداقل از لحاظ تخصصیپشت خود دارد.

حالا، هوش مصنوعی یک خوبی دارد: این فضای رباتیک که روزبه‌روز پیشرفته‌تر می‌شود، حداقل دارد نشان می‌دهد که «این پایان‌نامه‌ای که شما اینقدر برایش شو می‌کنیدهم استادان و هم دانشجویان خیلی ارزشمند نیست!» چون هوش مصنوعی می‌تواند در چند دقیقه با کیفیتی بسیار بالا یک پایان‌نامه به شما بدهد. حتی می‌توانید یک تصویر یا فیلم از خودتان قرار دهید که آن را ارائه دهد و کسی هم متوجه نشود. و حتی اگر متوجه شوند، چون «سود»شان در این است که متوجه نشوند، چیزی نمی‌گویند.

اما این دارد یک پیغام بسیار مهم می‌دهد: آن پیغام این است که «انسان، همین است؟ واقعاً؟» این پرسش، رفته‌رفته پررنگ‌تر می‌شودو پرسش ارزشمندی هم هست.

حالا ممکن استو این سوال را از شما می‌پرسمبسیاری این سوال را این‌طور بپرسند: «این سوالاتی که شما می‌گویید، قدیمی است. سوالات وجودی همیشه مطرح بوده مثلاً فیلسوفان، عارفان و انسان‌های اولیه، سوالات اساسی می‌پرسیدند. اگر نتیجه‌اش این شده، پس اگر دوباره همین سوالات مطرح شود و نتیجه‌اش باز به همینجا برسد، چه فایده‌ای دارد؟»

واقعیت این است که اتفاقاً آن سوالات، «سوالات وجودی» نبوده‌اند که نتیجه‌اش این شدهیعنی آن‌ها هم اگر بودند، در یک «بعد» خاص بودند. و قاعدتاً، این صحبتی که من می‌کنم در مورد سوالات انسانی، لزوماً همان سوالات قبلی نیست. اگر همان سوالات باشد، منجر به اتفاق جدیدی نمی‌شود.

پرسش این است که «سوالات جدیدی» ایجاد می‌شوند. منظورم از «سوالات وجودی» لزوماً آن سوالات فلسفی یا عرفانی قدیم نیست. قطعاً انسان باید سوالات جدیدی از خودش بپرسد و به دنبال آن، همزمان وارد فضاهای جدیدی هم شود. اینکه چه می‌شود، من نمی‌دانم اما این اتفاق خواهد افتاد. اگر رخ ندهد، همان چیزی خواهد شد که در پیش‌بینی‌های هوش مصنوعی می‌گویند: «آدم‌ها برده ربات‌ها خواهند شد.»

می‌خواهم بگویم این اتفاق می‌افتد. دلیلش چیست؟ دلیلش این است که وقتی انسان با «درد» به معنای دقیق کلمه‌مواجه می‌شود، لذت‌ها کنار می‌روند. آنجاست که فرد «بیرون می‌آید» مثل همان مثالی که در مورد اعتیاد زدم. در اعتیاد، اگر پشت‌سرهم دردهامعمولاً این‌طور استآن‌هایی که معتاد می‌شوند، همه چیزشان را از دست می‌دهند. همه از آن‌ها ناامید می‌شوند ممکن است بگویند: «دیگر مغزش هم از دست رفته.» اما اگر همین فرد، این فرآیند را ادامه دهد و منجر به مرگش نشود انسانی که از آن بیرون می‌آید، دیگر متفاوت است.

پس می‌بینید که لذت‌ها تا جایی کاربرد دارند. اگر میزان دردها زیاد شود همان چیزی که می‌گویند انسان بنده و بردۀ فضای مصنوعی می‌شود این تا جایی لذت دارد. از جایی به بعد، تبدیل به «درد» می‌شود. و آنجاست که آن دردها باعث می‌شوند که انسان از آن لذت‌ها دست بکشد. حالا، دست بکشد و به چه چیزی بچسبد؟ آن چیز باید «کیفیت»ی بسیار متفاوت داشته باشد تا بتواند انسان را وارد فضای کیفی کند که در آنجا، دیگر هیچ رقابت و چیزی نتواند با آن رقابت کند و انسان نیز نیازی به رقابت احساس نکند.

 

  • مهدی ربیعی