تداعی آزاد

آخرین مطالب

درس‌گفتار انگیزش و هیجان: جلسه سوم

شنبه, ۵ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۰۳ ق.ظ

سوال: خانمی با دو تا بچه و موقعیت خانوادگی ایده‌آل، عادت دارد در مهمانی‌های خانوادگی حتما یک قطعه طلا از مهمان‌ها بدزدد که جنجالی در خانواده به وجود می‌آید. چند نفر که در جستجوی دزد طلاهایشان بودند او را شناسایی می‌کنند و پلیس آگاهی هم باخبر می‌شود. این خانم اعتراف می‌کند و می‌گوید از دزدیدن زیورآلات لذت می‌برد و هیچ نیاز مالی به آنها ندارد. افراد را به سمت یکی از املاکش که گاو صندوق بزرگی آنجا بوده و این زیورآلات دزدی را در آنجا نگهداری می‌کرده می‌برد و همه آنها را به صاحبانشان برمی‌گرداند.
هیجانی که این خانم ابراز می‌کند و لذتی که می‌برد واقعا به چه شکل است؟ شادی است؟ غم است؟ چرا نمی‌تواند آن موقعیت اجتماعی که در آن قرار دارد را مدیریت کند تا این هیجان به دزدی منتهی نشود زیرا این کار عواقب دارد و ممکن است همسر و فرزندانش او را ترک کنند. قاعدتا فرد باید پیش‌بینی کند که این کار عواقب خوبی ندارد و احتمالات را در نظر بگیرد.
پاسخ: دزدی به خصوص دزدی‌های سمپتوماتیک می‌‌تواند به صورت یک حرکت وسواسی یا اجباری و یا به شکل کنترل تکانه باشد. یعنی فرد نمی‌تواند از لذتش صرف نظر کند. (فیلم مارنی هیچکاک در رابطه با این موضوع را ببینید).
در مورد دزدی یا هر سمپتوم دیگری، اغلب به تحلیل‌ها و تفسیرهای دم دستی اسناد می‌دهند مانند عامل هیجانی که فرد همان لحظه تجربه می‌کند یا اینکه فرد در یک سیکل اجباری قرار گرفته یا کنترلی بر روی تکانه‌اش ندارد و حتی ممکن است تبیین ‌های رفتاری بیاورند که فرد شرطی شده است و ... . ولی در رابطه با این مسائل قوی‌ترین موضوعی که می‌توان گفت رانه چنین حرکتی است این است که علت نمی‌تواند مشابه باشد یعنی نمی‌توانید بگویید همه دزدی‌ها رانه‌های مشترکی دارند. خیلی مهم هست که شما به صورت فردی تحلیل انجام دهید – و به همه موارد مشابه تعمیم ندهید. لازم است بررسی‌های ضروری را در مورد آن فرد با توجه به فردیت خودش و سوابق زندگی‌اش داشته باشید تا متوجه شوید به دنبال چه چیزی است. پس ابتدا به صورت فردی مطالعه می‌کنیم اما تبیین‌هایی هم وجود دارند که از جهت فرآیندهای ارزیابی یا درمان کمک کننده هستند.
وقتی فرد چیزی که مال خودش نیست را مخفیانه برمی‌دارد خودبخود اشاره می‌کند به اینکه چیزی را از دست داده که خودش در آن کنترلی نداشته یعنی در موقعیت‌هایی قرار گرفته که چیزهایی را از او گرفتند که نمی‌توانسته اعتراض کند، حرف بزند و شکایت کند؛ پس فردی که مخفیانه این کار را انجام می‌دهد و لذت‌های مخفیانه‌ای می‌برد و می‌خواهد مالکیت چیزهایی که مال خودش نیست را داشته باشد، درواقع برمی‌گردد به مالکیت فرد که از او گرفته شده و مجبور بوده فراموش کند. معمولاً افرادی که دست به دزدی می‌زنند فراموشی‌های زیادی هم دارند. – حتی بعضی اوقات سمپتوم‌هایی شبه تجزیه‌ای هم در این افراد می‌بینید؛ مشکلاتی مربوط به فراموشی و یادزدودگی در این افراد زیاد است. به این دلیل که وقتی فرد در رابطه با مسائل تحت کنترلش آسیب دیده باشد باید بعدها در زندگی‌اش طوری تغییر کند که کنترل‌هایی را به دست بیاورد که خیلی مرسوم و جامعه‌پسندانه نیستند. چون آن کنترل‌ها و مالکیت‌ها باید روی آدم‌های دیگر اعمال شوند. به عنوان مثال در فیلم مارنی هیچکاک، سوژه در فضایی زندگی می‌کرده که مادرش به خاطر پول فاحشگی می‌کرد که باعث می‌شد اتفاقات مختلفی را تجربه کند. وقتی بچه‌ای چنین شرایطی داشته باشد و چیزهایی را به خاطر پول از دست بدهد، می‌بینیم در این فیلم پول می‌دزدد و پول برای او فشارهای خاصی دارد.
وقتی چیزی که مال شما نیست را به صورت مخفیانه به مالکیت خود در می‌آورید نشان می‌دهد فرد چیزهایی را از دست داده که اولاً در کنترلش نبوده و دوماً نمی‌توانسته در موردشان صحبت کند و این رفتار(مثل دزدی) درواقع تداعی این افراد است.
سوال: درمان فردی که دزدی می‌کند چگونه است؟
پاسخ: قاعدتاً چنین فردی باید شروع به از دست دادن کند. یعنی دیتاهایی که در درونش هست و نمی‌تواند در مورد آنها صحبت کند، تداعی کند. وقتی فرد چیزی که مال خودش نیست را می‌دزدد یا ذخیره می‌کند، این اعمال نمادین به شما می‌گوید که چه کاری می‌کند؛ اگر مراجع بتواند صحبت کند و بگوید چه چیزهایی را در وجودش نگه داشته که اصلاً ضرورتی برای حفظ و نگهداری‌شان نیست و دیتاها را از دست بدهد، خودبخود دیگر نیازی ندارد بدزدد یا مخفی کند. وقتی فرد نگه می‌دارد، یعنی ترس و هیجانات همزمان با آن وجود دارد و در فیلم مارنی هم سوژه با فردی ازدواج کرده که در موضع درمانگر هم هست و به او کمک می‌کند تا یادآوری کند. وقتی یادش آمد که رابطه با مادرش چگونه بوده، چطور کتک می‌خورده و پول را پرت می‌کردند به طرفش، رفتارهای هیستریک هم نشان می‌داد مثل غش کردن. همه اینها، پول و ترس و هیجانات مختلفی که همراهش بوده دیتاهای مختلفی دارد. وقتی در مورد چیزهایی که نمی‌خواهید از دست بدهید شروع به حرف زدن کنید، بدن هم واکنش نشان می‌دهد مثل همین غش کردن. در درمان هم وقتی فرد شروع به حرف زدن می‌کند، بعضی مواقع رعشه می‌گیرد، دچار افت فشار می‌شود و گاهی شروع می‌کند به گریه کردن که در واقع هیجاناتی هستند مثل ترس، غم، اندوه یا گاهی شادی که مخفی بودند و وقتی آزاد می‌شوند شعفی به فرد دست می‌دهد. به عبارتی فرد هم آنها را تجربه می‌کند و هم از طرفی به دلیل آگاهی دچار شعف می‌شود.
مثال: وقتی از فردی ناراحت‌اید و نمی‌توانید به او ابراز کنید ممکن است اگر برای او اتفاقی بیفتد خوشحال شوید اما زمانی که آگاه نیستید از این ناراحتی، اگر اتفاق بدی بیفتد، ظاهراً ناراحتی‌تان را نشان می‌دهید اما از طرفی هم خوشحال‌اید. این تناقض باعث می‌شود که بدن از خود علائمی نشان بدهد و حتی دچار حالت‌های لالی و گنگی شود.
فرد کاملاً فراموش نمی‌کند؛ بسیاری از سمپتوم‌ها دم خروس و نشانه هستند و اصلاً ناخودآگاه همین‌گونه عمل می‌کند. ناخودآگاه برای اینکه یک چیزی کامل از بین نرود و فرد با آن ارتباط داشته باشد و جلوی چشم فرد باشد، یک قسمت بزرگ از ماجرا را از ذهن و آگاهی حذف می‌کند ولی چیزهایی را به عنوان نشانه باقی می‌گذارد. در مثال بالا، پول یک نشانه و یک دال است که اشاره دارد به چیزهایی که فراموش شده‌اند. فرد باید تلاش کند از آن نشانه‌ها به دال‌هایی که فراموش شده، دیده نمی‌شوند و پنهان هستند برسد.
خیلی مواقع هم درمان‌های احمقانه‌ای به کار می‌برند مانند تنبیه یا تشویق که فرد اینکار را انجام ندهد یا ممکن است ساعت‌ها فرد را قانع کنند که اینکار نادرست است در حالیکه عملاً کارکرد ندارد. حتی اگر با این روش‌ها هم موفق شوید، سمپتوم دیگری هم نیاز است تا نشان دهنده چیزهایی که فراموش شده، باشد.
علت آن چیزهایی است که فرد نمی‌تواند بگوید؛ مثلاً همان مورد، نمی‌توانست بگوید مادرم فاحشگی می‌کرد و بعضی اوقات با او بدرفتاری می‌کردند ...؛ ممکن بود به من هم دست درازی کنند و ... . در عین حال مادر هم به او نمی‌گفت که چه می‌کند؛ شاید اگر می‌گفت و در مورد کارهایی که انجام می‌داد حرف می‌زد، اینچنین نمی‌شد. مادر در ظاهر خودش را جور دیگری نشان می‌داد و اینجا است که مشکل پیش می‌آید.
خیلی مواقع اگر کار اشتباهی می‌کنید یا کاری است که از لحاظ جامعه و عرف و اجتماع نادرست است در خانواده در موردش حرف بزنید و پنهان کاری نکنید، نیاز به سمپتومی برای دلالت فراموش‌شده‌ها نباشد. زمانی که شما می‌آئید متناقض عمل می‌کنید و در ظاهر چیز دیگری نشان می‌دهید، این پیام را به دیگران می‌دهید که می‌توانی اینطوری باشی ولی نباید در موردش حرف بزنی حتی با خودت! اینجا هم همین‌طور است؛ این خانم این عمل را انجام می‌دهد و فقط می‌تواند بگوید نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم یا برایم خوشایند است و لذت می‌برم. دیگر فراموش می‌شود که چرا اینقدر میل دارد اینکار را انجام دهد. «لذت می‌برم» یک هیجان و گزارش هیجانی است اما هیجان فقط ظاهر قضیه و پیامد است.
سوال: پدر یکی از آشنایانم در موقعیت‌های شاد مثل عیدها و جشن‌ها، اینقدر بچه‌ها را دعوا و سرزنش می‌کرد که الان می‌گویند ما از عیدها بدمان می‌آید و کلاً وقتی مناسبت شادی در خانواده‌ دارند، همگی می‌ترسند و شادی کردن را بلد نیستند. در عروسی‌ها و شادی‌ها همه منقلب‌اند و بلد نیستند شادی کنند. آیا هیجان از طریق یادگیری مؤثر است و چون رفتار نکردند یا شاید هم یاد نگرفتند، به این شکل رفتار می‌کنند؟ آیا علت این است که از شادی‌ها و هیجاناتشان پاسخ‌های منفی گرفته‌اند؟
پاسخ: هیجان پاسخ‌های زیستی دارد یعنی در بدن رخ می‌دهد و یک سری فعل و انفعالات بدنی و روانی با خود به همراه دارد. فعل و انفعالات روانی، همان گفتمان درونی است که همزمان با هیجان است و وقتی به فرد می‌گوییم در مورد هیجانت حرف بزن، او چیزی غیر از حرف به شما نمی‌دهد و حتی برداشتی که شما از طرف مقابل در رابطه با هیجانش دارید، محصول زبان است. پس زبان میانجی است چه در گزارش آن فرد و چه در ادراک شما از آن هیجان. حالا اگر زبان، همان چیزهایی که فرد از دنیای درونی‌اش می‌گوید با فعل و انفعالات بدنی‌اش همایند و همراه باشد، چیزی‌که رخ می‌دهد همخوان است. اما وقتی این دو با هم همراه و در ارتباط نباشند، چیزی که رخ می‌دهد گویی ساختگی است یا اصلاً همخوان با موقعیت نیست. برای مثال فرد در یک مجلس عزا ناگهان شروع به خنده می‌کند یا اگر گریه می‌کند، ساختگی است. اتفاقی که رخ می‌دهد این است که هیجان فرد اصلاً منطبق با موقعیت بیرونی و علائم بدنی‌اش نیست. موقعی که فرد در مراسم عزا می‌خندد، ممکن است با بدنش همراه نباشد؛ یکی از دلایلش این است که نمی‌تواند بخشی از گفتمان درونی‌اش را بالا بیاورد و به دیالوگ تبدیل کند یا اصلاً بخشی از بدنش را ترجمه نکرده مثال خانواده‌هایی که پدر در آن کارکرد ندارد یعنی پدر خیلی زنانه باشد یا شبیه مردها، محکم و بُرَّنده نباشد. در اینصورت، مادر مجبور می‌شود جای پدر قرار بگیرد چون دنیای بیرون پدر نیاز دارد و زمانی که پدر بیرونی مشخص نباشد، فرد مجبور می‌شود به صورت درونی برای خودش پدر بسازد. خیلی از خانم‌ها ممکن است بروند فعالیت‌های رزمی کنند چرا که نیاز دارند خودشان جایگاه پدر را در روانشان پر کنند، محکم و قوی باشند. چنین افرادی معمولاً خیلی به طرف مردها نمی‌روند زیرا مرد برای آنها کارکرد ندارد. به طرف زن‌ها و حتی زن‌های ضعیف می‌روند. هموسکچوالیته هم در این افراد بیشتر است به شکلی که بتوانند در رابطه فائق شوند. چنین زنی ممکن است از لحاظ بدنی واکنش‌هایی داشته باشد اما از لحاظ کلامی واکنشی نداشته باشد. یعنی از لحاظ بدنی ممکن است در ارتباط با یک مردی تحریک شود ولی از لحاظ روانی همراه او نباشد و از لحاظ روانی خشک و سرد باشد.
حالا در ارتباط با همین خانم ممکن است از نظر بدنی یک واکنشی نشان دهد و عقب بکشد اما از نظر روانی روایت دیگری داشته باشد؛ چیزی که در همسکچوالیته‌ها هم خیلی وجود دارد.
وقتی پدر کار نمی‌کند در خانواده (حالا نمی‌دانم در مثالی که گفتید چه اتفاقاتی برایشان رخ داده و دنیای درونی‌شان چگونه است)، ولی وقتی فرد با توجه به مناسبت‌های دنیای بیرونی‌اش واکنش نشان می‌دهد، آن واکنش همخوان نیست. یکی از علت‌هایش درواقع همین عدم همخوانی بین بدن و روان است. ضمناً روان و بدن با هم تعامل دارند یعنی اگر مدتی نتوانید حرف بزنید، بدن هم کار خودش را انجام می‌دهد. فرض کنید یک فرد خجالتی که احساس شرم زیادی دارد و خیلی چیزها را پنهان می‌کند و حرف نمی‌زند، ممکن است موقع راه رفتن خمیده راه برود؛ یعنی خود به خود روی عضلات و بدن فرد تأثیر می‌گذارد. همین الان، گفتمان من هم با توجه به نگاه شما تغییر می‌کند و حرف‌هایم عوض می‌شود چون از نگاه شما ورود پیدا می‌کنم و روی گفتمان و دیالوگ‌های من تأثیر می‌گذارد. وقتی فرضاً من از تماس چشمی با شما فرار کنم، یکی از علت‌هایش این است که نمی‌خواهم بخشی از وجودم را بالا بیاورم و در موردش حرف بزنم. در پروسه درمانی هم همینطور است. وقتی با مراجع تماس چشمی برقرار می‌کنید به تدریج در مورد خیلی چیزها حرف می‌زند، نه اینکه نگاه شما تحریک می‌کند بلکه او از نگاه شما خودش را می‌بیند.
در پروسه روانکاوی نگاه را نمی‌دزدند یعنی درمانگر به چشم‌های درمانجو نگاه می‌کند چون از طریق نگاه شروع می‌کند به خوانش خودش و حرف می‌زند. برخی می‌خواهند این نگاه را بدزدند و ابراز ناراحتی می‌کنند و می‌گویند نگاه شما ما را اذیت می‌کند اما من می‌گویم در موردش بگو، در مورد آن اذیتی که می‌گویی بگو. مثلاً می‌گوید قضاوت می‌کنی؛ در واقع از طریق چشم من خودش را می‌خواند و می‌گوید تو داری من را قضاوت می‌کنی. می‌گویم چه جور قضاوتی؟ می‌گوید فلانی چقدر حرف‌های بیخودی می‌گوید، حرف‌های مسخره! خب، درواقع دارد این حرف‌ها را به شما می‌گوید که چرا اصلاً اجتناب می‌کند از آدم‌ها و به تدریج ترسش را هم عرضه می‌کند.
شما در درمان نمی‌توانید خوددرمانی کنید زیرا به یک نگاه، یک دوربین یا یک نگاه خیره نیاز دارید که از طریق نگاه دیگری شروع می‌کنید به خواندن خودتان. اگر  این نگاه نباشد شما نمی‌توانید خودتان را بخوانید. ممکن است بگویید به جای اینکه به درمانگر مراجع کنم خودم در آینه نگاه می‌کنم و با خودم حرف می‌زنم اما اینطوری فقط از نگاه خودتان حرف می‌زنید. وقتی یک فرد سومی باشد که از نگاه او شروع کنید به خواندن خودتان ممکن است خیلی چیزها را بگویید. مثلاً ممکن است به درمانگر بگوید «وقتی نگاه می‌کنی، قضاوت کردن به ذهنم می‌آید» و درمانگر بپرسد «چه نوع قضاوتی؟» او بگوید «وقتی نگاه می‌کنی، فکر می‌کنم با خودت می‌گویی این آدم هرزه‌ای است.» و درواقع منظورش این است که «آیا شما فکر می‌کنی من هرزه هستم؟» اما این فرد با واسطه به یک دیتایی نزدیک شد و به تدریج به حرف زدن ادامه می‌دهد... «یادم افتاد فلان جا هم یکی به من گفت مثل هرزه‌ها به آدم‌های دیگر نگاه نکن و ...» و این حرف کلی دیتا و چیزهایی که اصلاً نمی‌توانست به یاد بیاورد را از طریق یک واسطه و میانجی بالا آورد.
هیجانات به خودی خود نمی‌توانند معانی مشابه و ثابتی داشته باشند. نمی‌توان برای خانم‌ها و آقایانی که در مراسم عید قادر به ابراز هیجان نیستند یا هیجانات نامتناسب نشان می‌دهند، دلایل ثابت در نظر گرفت. هر فردی می‌تواند دلایل خاص و متفاوت خودش را داشته باشد.
سوال: انگیزه‌ها نهان‌تر هستند و هیجان‌ها پیامد هستند و این پیامدها در اثر انگیزه‌ها ایجاد می‌شوند. یعنی باید اول انگیزه در فرد برانگیخته شود و بعد تبدیل به پیامد شود؟
پاسخ: انگیزه‌ها علت شکل دادن هیجان‌ها هستند ولی هیجان‌ها روایتگر کامل نیستند و ناقص‌اند. مثلاً همین فردی که از دزدی دچار شعف و هیجان مثبت می‌شود، این هیجان دارد  رانه‌ها و علت‌هایی که باعث این کار می‌شوند را روایت می‌کند ولی آیا این فرد فقط همین شعف را از دزدی دریافت می‌کند؟! شاید اگر آن رانه‌ها کلامی شوند، این فرد در ارتباط با دزدی کلی هیجانات دیگر هم داشته باشد مثل غم، ناراحتی، عصبانیت، خشم و ... . وقتی اینها بیرون بیاید ممکن است در بدنش هم تغییراتی ایجاد شود که در موردش صحبت کردم. پس هیجانات پیامد هستند و مؤخر رخ می‌دهند و اگر رانه‌ها به کلام در بیایند ممکن است این هیجانات با هیجانات دیگری که همراه می‌شوند، متلاشی شوند. ممکن است وقتی فرد در مورد هیجانات دیگر هم صحبت می‌کند مثل ترس، خشم و نفرتش، شعف دیگر کارکردش را از دست بدهد؛ اینجا است که درمان رخ می‌دهد و دیگر دزدیدن مثل سابق برایش لذت بخش نیست، کارکرد خودش را از دست می‌دهد و چیزهای دیگری لذت او را برآورده می‌کنند. البته این مثال دزدی در رابطه با رفتارهای دیگر هم مصداق دارد؛ شما که اینجا هستید و دارید واقعاً درس می‌خوانید، اگر در مورد آن صحبت کنید ممکن است بگویید «من از درس خواندن دچار شعف و خوشحالی می‌شوم» اما اگر بررسی کنیم در مجاورش کلی احساسات و افکار دیگر است باشد که اگر علت‌های واقعی مشخص شود دیگر برای شما لذتبخش نباشد، کما اینکه اینطوری هم هست؛ می‌گوید شوق درس خواندن دارم ولی با گوشی‌اش مشغول است یا خواب است و ... .
ما معمولاً رفتارهایی که خیلی مرسوم هستند را بررسی نمی‌کنیم مثلاً خیلی از ازدواج‌ها این داستان را دارد که طرف خیلی خوشحال است، ابراز شعف می‌کند اما می‌بینید که داستان اصلاً اینطور نیست.
باید دقت کنید چیزی که فرد می‌گوید واقعاً همان است که می‌گوید؟! در این حوادث اخیر ظاهراً مردم دارند در مورد اتفاقات ابراز ناراحتی می‌کنند ولی می‌بینید عمیقاً همان چیزی است که می‌خواستند و برایش اشتیاق داشتند اما نمی‌توانند بگویند. اینجا شما تناقض‌ها را در گفتار و رفتار فرد می‌بینید. کافی است به رسانه‌ها و عکس‌العمل کسی که گزارش می‌دهد دقت کنید، ممکن است بگویید شاید این فرد واقعیت را نداند ولی ناخودآگاهش می‌داند که واقعیت چی است بعد می‌بینید بدن گفتار متفاوت از کلام فرد دارد و به سمت دیگری می‌رود. اگر بخواهید دیتاها را عامدانه مخفی کنید این دو با هم دچار مسأله می‌شوند.
سوال: گفتید حرف زدن منجر به درمان می‌شود، خیلی‌ از مجرمینی که حریم اخلاقی را رعایت نکرده‌اند و قانون برای آنها زندان و شلاق در نظر می‌گیرد، وقتی بیرون می‌آیند، بعد از دو سال مجدداً همان اتفاق می‌افتد و تکرار می‌شود؛ آیا کارکرد گفتن در اتاق درمان برگشت‌پذیر نیست؟ آیا آنقدر مؤثر واقع می‌شود که فرد مجرم دیگر تکرار نکند؟
افراد زیادی هستند که خودم هم از نزدیک با آنها صحبت کردم که مجدداً تکرار می‌کنند. شخصی علاقه خاصی به افراد چادری داشت؛ سؤال کردم «چی از چادر برایت مهم است؟ تو اصلاً هیچ چیزی از یک فرد چادری نمی‌بینی!» گفت «می‌خواهم بدانم زیر چادر چه چیزی هست!». این فرد یک جراح بود و از شانزده سالگی نمی‌توانست حریمش را حفظ کند و باعث می‌شد زندان و شلاق را هم سپری کند. در دوران دانشجویی هم چهار سال تعلیق شد به دلیل تکرار این رفتار؛ از اخطارهای ساده از طرف دانشگاه تا به شلاق و زندان رسید و در آخر هم که همسرش را کتک می‌زد که به متارکه و از دست دادن زندگی‌اش ختم شد، چرا اینگونه است؟
پاسخ: خیلی مواقع ارتباط افراد با اعمالشان هست یعنی وابستگی سوژه به ابژه که ابژه همان رفتار فرد است؛ یعنی خیلی مواقع وابستگی آدم‌ها را در رفتارشان می‌بینید مثلاً فردی را در نظر بگیرید که ساختار سایکوتیک دارد و در ارتباط دو نفره بین خودشان و مادرشان مانده‌اند، پارانوئیدهایی که با ابژه‌ایی که با او ازدواج می‌کنند را خیلی آزار می‌دهند و نسبت به او بدبین هستند درحالیکه دوستش دارند. اینجا هم یک رابطه دوتایی است؛ درست است که یک پارانوئید فرد را آزار می‌دهد اما این آزار دادنش همیشه با او هست و در یک رابطه دوتایی بین خودش و رفتارش است. یک پارانوئید به این راحتی رها نمی‌کند حتی اگر از آن فرد جدا شود باز هم رها نمی‌کند. عملی که انجام می‌دهد و میل و ایده‌هایی که دارد همواره با او هستند. در مثال بالا هم چادر همان نشانه و دالی است که به خیلی چیزها اشاره می‌کند که شما و خودش نمی‌دانید؛ این چادر ممکن است روایتگر نفرت هم باشد و شاید نسبت به خانم‌های چادری کلی نفرت هم داشته باشد و احساس‌های ناراحت کننده‌ای در ارتباط با آنها داشته باشد ولی چون نمی‌تواند ببیند، تنها چیزی که می‌تواند آن فرد را نگه دارد عشق به آن هست. خیلی مواقع اینکه عاشق چیزی هستی به این معنی نیست که لذت می‌بری و هیجان‌های خیلی مثبتی را تجربه می‌کنی؛ ممکن است اتفاقاً چیزهایی، خاطراتی، یادآوری‌ها و مسائلی در ارتباط با آن فرد باشد و تنها چیزی که می‌تواند نگهدارنده فرد باشد این است که این خانم‌ها را دوست داشته باشد درحالیکه اگر بگوید «نه، دوست ندارم» آن دیتای درونش را چیکار کند؟ چگونه آنها ارضاء شوند؟ ضمناً همان خانم هم دائم عذابش می‌دهد، با او هست و با یکی دیگر هم هست. در واقع این عشق نیست و کلی عصبانیت و خشم و غم همراه آن هست. به همین دلیل هم هست که آزارشان می‌دهد. حالا اگر این فرد درباره ناراحتی، خشم و خاطراتش حرف بزند، آیا دیگر نیاز هست ابراز دوست داشتن و عشق و علاقه‌اش به این شکل باشد تا آنها را پنهان کند وقتی چیزی که درونتان هست را گفته باشید، دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارید و آن ابراز عشق هم برای پنهان کردن اینها است.  
سوال: آیا بیان کردن در اتاق درمان از اتفاقات دیگر جلوگیری می‌کند؟ ما در مسیر درمان اعتیاد به مراجعین می‌گوییم اگر وسوسه شدی (چه وسوسه مواد مخدر و چه میل به انجام کاری) بیان کن و این افراد از همان روز اول درباره ذهن خودشون صحبت می‌کنند. این اتفاقات دیگر برای آنها رقم نمی‌خورد. وقتی بازگو می‌کنند، به اصطلاح درون خود را رسوا می‌کنند، دیگر اتفاق نمی‌افتد و موجب پیشگیری می‌شود.
پاسخ: در خودافشایی، چه به شکل فردی و چه گروهی، بخش بزرگی از دیتاها کنار می‌روند چون در گروه انتظار می‌رود منطقی حرف بزنید. ممکن است بگویید «در گروهی بودم که حرف‌های زشتی هم می‌زدند»، خب آنجا هم منطق حاکم است. مثلاً به فرد می‌گویند در این گروه می‌توانی در رابطه با فلان موارد هم صحبت کنی ولی واقعیت این است که در گروه بخش بزرگی از دیتاها از دست می‌روند و فرد نمی‌تواند بگوید یا با خود می‌گوید طوری بگویم که این افراد متوجه شوند و با گفته‌هایم قضاوتم نکنند. از طرفی فرصتی هم برای ادامه دادن ندارد. به همین دلیل در خودافشایی معمولاً فرد چیزهایی را می‌گوید که در موردشان می‌داند، تقریباً منطقی هستند و این خودافشایی سانسور دارد. این جلسات ممکن است تا جایی مؤثر باشد اما از جایی به بعد همان جلسات آزار دهنده می‌شوند.
نظر دانشجو: این موردی که گفتم رواندرمانی می‌رفت و وقتی احساس می‌کند درمانگر از چیزهایی که نباید، با خبر شده، درمان را ترک می‌کند.
پاسخ: در جلسات اول درمان‌های واقعی معمولاً افراد حال خوبی را تجربه نمی‌کنند زیرا دستکاری‌هایی می‌شود که موجب به هم ریختن مراجع می‌شود و درمان را قطع می‌کند. چون وقتی صحبت می‌کند دم خروس یا نشانه‌ها و چیزهایی که مخفی بود بیشتر خودش را نشان می‌دهد و همین باعث می‌شود محتوای درون مراجع حالش را بد کند. خیلی از افراد در جلسات اول درمان را رها کرده و ادامه نمی‌دهند. برخی ممکن است بگویند «مجبورم چیزهایی را به درمانگر بگویم»، «بهتر است از این پول درمان استفاده‌های دیگری ببرم»، «وقت ندارم» یا «این روانشناس‌ها خودشان دیوانه هستند» اما در واقع بهانه‌های مختلف و توجیهاتی هستند که درمان را ادامه ندهد. گاهی می‌گویند «در درمان به جایی رسیدم که باید چیزهایی را می‌گفتم که نباید می‌گفتم، برای همین ادامه ندادم.» و درواقع این فضاهای نصف و نیمه موجب بدتر شدن حال مراجع می‌شود.
سوال: گاهی در حال صحبت کردن هستیم و از نگاه دیگران خود را قضاوت می‌کنیم؛ مثلاً چون این فرد به من اینطوری نگاه کرد بهتر است این مطلب را نگویم. چگونه به مراجع کمک کنیم راحت در مورد دیتاهای ناخودآگاه حرف بزند؟ چه راهکاری هست که به مراجع امنیت بدهیم تا راحت‌تر صحبت کند؟
پاسخ: کارکرد مواد اعتیاد آور مثل آمفتامین ها یا افیون‌ها که بازداری زدایی می‌کنند این است که فرد خیلی راحت می‌تواند حرف بزند و احتمالاً از اتفاقات و مسائلشان که افراد عادی نمی‌گویند مثل تجاوز، روابط و ... به راحتی صحبت می‌کنند اما باید بین خودافشایی و رمزگشایی تفاوت قائل شوید.
سمپتوم باید رمزگشایی ‌شود؛ اعتیاد باید رمزگشایی شود نه حرف‌هایی که فرد می‌گوید که چه بسا همین حرف‌ها علت ماندگاری سمپتوم هستند. وقتی که فرد ابراز می‌کند این تداعی برای اولین بار به ذهنم آمده رمزگشایی واقعی اتفاق افتاده است. خیلی مواقع رمزگشایی این افراد ممکن است موجب تولید هنر شود یا بخشی از علم یا بخشی از زبان که در این صورت می‌توانند خارج شوند. – اتفاقاً سمپتوم اعتیاد به ماده‌ای که از جهت وابستگی بدنی هم کلی لذت‌آور است گره خورده و فرد به راحتی نمی‌تواند از این لذت رها شود مگر اینکه این فرد سمپتوم جدیدی تولید کند که اینقدر لذت داشته باشد تا اعتیاد را رها کند. افرادی که اعتیادشان درمان می‌شود، درحقیقت درمان به آنها کمک نکرده بلکه تولیدشان به آنها کمک کرده است. بنابراین فکر نکنید شما می‌توانید یک معتاد را با متادون یا مثلاً الکتروشوک یا گروه درمانی، درمان کنید. درواقع اگر فرد معتاد بخواهد از این ماده دست بکشد قاعدتاً باید بخشی از وجود او که هیچ وقت کار نکرده شروع به کارکردن کند و وقتی رمزگشایی شود این فرد وارد فضای زندگی دیگری می‌شود که خیلی متفاوت است.
فردی که خیلی راحت حرف برای خانواده یا دوستان از مسائل مختلف می‌گوید، واقعیت این است که از ابژه‌اش جدا نشده و موضوع چیز دیگری است. یعنی از مادر جدا نشده که بتواند تولیدی داشته باشد. راه حل درمان اعتیاد فقط با حدوث یک آدم جدید است.
ما به صورت نصفه و نیمه جدا شده‌ایم. الان شما با دانشی که تولید می‌کنید یک قدم از ابژه‌های اولیه فاصله گرفته‌اید ولی فردی که معتاد است در رابطه با همان ابژه اولیه قرار دارد. درواقع موادی که مصرف می‌کند دقیقاً رابطه تنگاتنگی با همان ابژه اولیه او دارد. این فرد برای جدا شدن از این ابژه کلی دچار وحشت می‌شود و ضمن اینکه لذتبخش هم نیست. وقتی یک معتاد مصرف نمی‌کند درد بدنی دارد و از لحاظ روانی وحشت را تجربه می‌کند و خیلی از این افراد حتی دچار حملات پنیک می‌شوند. مانند بچه‌ای از مادرش جدا می‌شود یا احساس گم شدن، احساس وحشت می‌کند. اگر این فرد معتاد بخواهد درمان شود، همه این گفتمان‌ را هم بگوی، برای او کارکرد ندارد بلکه باید با حادث شدن از این رخوت رهایی پیدا کند.
در روانکاوی، تداعی آزاد با کاتارسیس تفاوت دارد. در تداعی آزاد رمزگشایی رخ می‌دهد ولی در کاتارسیس تخلیه هیجانی؛ یعنی اینکه فرد چیزهایی که در دنیای درونش می‌گذرد را بگوید، چیزهایی هستند که فرد درباره آنها می‌داند ولی روانکاوی و تداعی آزاد در مورد نمی دانم فرد است. در مطلبی در وبلاگم بین «آزادی می‌دانم» و «تداعی نمی‌دانم» تمایز قائل شدم؛ آزادی‌ای که شما چه این طرف و چه آن طرف می‌بینید(اشاره به تقابل اخیر در ایران) در مورد می‌دانم‌ها است اما آیا شما فقط دربردارنده می‌دانم‌ها هستید؟ شما کلی دیتا دارید که هیچی در موردشان نمی‌دانید؛ به همین دلیل هم در مورد چیزهائی که نمی‌دانید و اتفاقاً تعیین کننده هم هستند آزادی ندارید. آزادی در روانکاوی معنی متفاوتی با آزادی بیرون از روانکاوی دارد.
سوال: آیا برای هدایت مراجع به نمی‌دانم‌هایش، کلمات کلیدی داریم؟
پاسخ: اگر چیزی از قبل مشخص باشد مثل طرحواره درمانی و یا درمان‌های شناختی و ...، دیگر روانکاوی و تداعی آزاد نیست. یک روانکاو چیزی که از ناخودآگاهش می‌آید را به فرد می‌گوید. ممکن است حتی کلمه‌ای باشد که خیلی از منظر اجتماعی و عرفی پسندیده هم نباشد مثل یک فحش! ولی کلمه‌ای که از عمق وجود روانکاو بیرون می‌آید. به خاطر همین روانکاو به خودش تکیه دارد نه به نظریه‌ها و محتویات. روانکاو به چیزی که تولید و حادث می‌شود وفادار است و نه به چیزی که قبلاً گفته شده باشد اما در درمان‌های دیگر همه چیز از قبل مشخص است. در واقع رویکردهای درمانی به نوعی با فکر درمانگر پیش می‌رود و به نتایجی که درمانگر مشخص کرده می‌رسد. این درمان‌ها پیشاپیش روند درمانی و همچنین هدف آن مشخص و تعیین شده است اما روانکاو پیشاپیش هیچ چیزی نمی‌داند. از این رو عمل روانکاوی برای خود روانکاو هم لذتبخش است چون به دانش جدیدی که تولید شده و از درونش می‌آید وفادار است. اگر اینگونه نبود هرگز روانکاو نمی‌شد. – روانکاو به تدریج به محتوای درونی‌اش که جدید و برای اولین بار است و تکراری نیست، تکیه می‌کند؛ به همین دلیل روانکاو همیشه در حدوث است.
سوال: چرا یک فرد معتاد برای ترک اعتیاد دچار ترس می‌شود؟ آیا مربوط به دردهای بدنی است یا روان فرد که مثلاً دیگر این شادی را نخواهم داشت و ...؟
پاسخ: ماده اعتیادآور برای یک فرد معتاد حکم همان ابژه اولیه را دارد. علاوه بر اینکه آن ماده علائم بدنی ایجاد می‌کند چون فرد آن را ترک می‌کند، دچار وحشت و ترس هم می‌شود که ناشی از جدایی از آن ابژه است، مثل اینکه وحشتی که وقتی بچه بودید و از مادر جدا می‌شدید تجربه می‌کردید. فرد نیاز به این جدایی دارد اما نه با گفتمان بلکه با حدوث یک سوژه جدید! باید وارد حیطه جدیدی شود که لذتبخش باشد و هویت جدیدی را برای فرد معتاد روایت کند تا بتواند ماده اعتیادآور را ترک کند.

 

  • مهدی ربیعی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی