درسگفتار روان-درمانی: جلسه ششم
سوال: آیا خودشکوفایی در جلسه روانکاوی اتفاق میافتد؟ آیا در روانکاوی به موضوع عزت نفس پرداخته میشود؟
پاسخ: در رویکرد راجرزی از احترام به نفس صحبت میشود که اگر رخ بدهد نهایتاً فرد را به سمت خودشکوفایی سوق خواهد داد. درباره اینکه چطور میشود فرد به نفس خودش احترام بگذارد، راجرز معتقد است زمانی که فضای درمان برای فردی ایجاد شود باعث میشود احترام به نفس رخ بدهد؛ حال آن شرایط چیست؟ راجرز معتقد است وقتی فرد شروع به برخورد با خودش میکند باعث میشود بخش بزرگی از نفس خودش را کنار بگذارد، نادیده بگیرد یا برای پذیرش آن شرط و شروط بگذارد. اگر این شرط و شروط را در مورد خودش بردارد، با خودش روبرو شود و بتواند خودش را بپذیرد میتواند در ارتباط با ابعاد نفس خودش حتی چیزهایی که معقول هم نیست به یک پذیرش برسد و با آنها مواجه شود که باعث میشود فرد به خودش احترام بگذارد. راجرز در درمان هم چنین کاری انجام میداد. او با مراجعانش حتی با آنتیسوشالهایی که هیچکس نمیتوانست، مینشست و همانطوری که بودند آنها را میپذیرفت. یعنی مراجع هرجوری که بود، راجرز او را میپذیرفت و برایش شرط و شروط نمیگذاشت. این پذیرش در ارتباط با نفس او بود نه عملش یعنی در ارتباط با آنچه فرد در مورد آن صحبت میکرد بود. همین باعث میشد فرد شروع کند در مورد آنچه نامعقول و زشت بود و دنیای اطراف او آن را نمیپذیرفت یا با شرط و شروط قبول میکرد، صحبت کند و به پذیرش برسد. درواقع همین که مراجع با آنها مواجه میشد باعث میشد آرام آرام به آنها هم احترام بگذارد و جزئی از نفس خودش بداند. نهایتاً فرد به اینجا میرسید که «من همینام». همین احترام به نفس منجر به خودشکوفایی میشد. مثلاً فردی که همیشه به خاطر پرحرف بودنش خود را سرزنش میکند، از خودش بدش میآید و اذیت میشود، حالا به تدریج در درمان با همین پرحرفی خود روبرو میشود و درمانگری که در موضع راجرزی است با پرحرفی فرد مینشیند. فردی که معمولاً آدمهای اطراف او را به خاطر پرحرفی نادیده میگرفتند، برایش شرط و شروط میگذاشتند، او را نمیپذیرفتند یا نمیشنیدند، حالا شنیده میشود و خودش هم یاد میگیرد حرفی که میگوید را بشنود. کسی که وراجی می کند، چون خودش نمیشنود زیاد حرف میزند؛ زیاد حرف میزند که روی دیگران تاثیر بگذارد و همان سرزنشها و واکنشها را از سوی دیگران دریافت کند. وقتی درمانگر بتواند بشنود و تحمل کند، فرصتی است که خود مراجع از دل حرفهایش ایدههای جدیدی کشف کند، بتواند با حرفهایش ارتباط بگیرد، برای گفتههای خودش ارزش و احترام بگذارد و خودشکوفایی رخ بدهد.
در روانکاوی آدمی با خودش مواجه میشود، با چیزی که اتفاقاً در دنیای بیرونی زیاد به آن توجه نمیشود و احترام گذاشته نمیشود. ممکن است چیزی که فرد در تداعی آزاد میگوید از نظر خودش یا اطرافیانش بیارزش و مسخره باشد، اصلاً نیاز به گفتنشان نباشد، از نظر اجتماعی مورد قبول نباشد یا با منطق بیرونی منطبق نباشد. در شروع جلسات روانکاوی فرد در مورد آنها صحبت میکند و با آنها مواجه میشود و از این لحاظ میتواند اشتراکاتی وجود داشته باشد. مواجهسازی در روانکاوی هم هست اما تفاوتشان این است که در رویکردهای انسانگرایی و وجودگرایی با اینکه به مباحثی پرداخته میشود که هیچگاه در رویکردهای دیگر مورد توجه نبوده مثل موضوع مرگ و سؤالات اساسی بشر در مورد هستی. در خیلی از رویکردها در مورد مرگ صحبت نمیشود که اتفاقاً مهم است در مورد آزادی، اختیار، مرگ، کنترل، مالکیت، تصمیمگیری و مسائل خاص انسانی هستند صحبت شود.
وجودگرایان و انسانگرایان معتقدند علت اینکه انسان دچار مشکل میشود این است که انسان به این سوالات توجه نمیکند و نمیخواهد با آنها مواجه شود و اگر بتواند مواجه شود، خود به خود بخش زیادی از مشکلات او حل خواهد شد و در نهایت به مرحله انسان بودن و خودشکوفایی میرسد. اینجا یک نقدی وجود دارد؛ در این نظریه گویی پیشاپیش انسان بودن و سؤالات مشخص است و اینجا هم یک چارت و چارچوبی وجود دارد که از قبل و بر اساس آن ملاکها و معیارها است که انسان اینگونه است.
در روانکاوی چیزی پیشاپیش مشخص نیست. یعنی از قبل مشخص نیست که کِی به کجا خواهید رسید ولی در رویکردهای انسانگرایی قرار است انسان، انسان باشد و نهایتاً فرد باید به نقطهای برسد که با خیلی از مسائل مربوط به انسان که پس زده است مواجه شود اما در روانکاوی لزوماً اینطور نیست. درست است در روانکاوی فرد با خیلی از مسائلی که پس زده، مواجه میشود ولی بستگی دارد به اینکه در وجود فرد چه خواهش و تمنایی وجود دارد، در دل ساختار زبان و در ارتباط با خواسته آدمی که به عنوان آنالیزان آمده، چه چیزهایی هست و قرار است به کجا برسد. به عبارت دیگر این زبان از هر فردی چه میخواهد. نهایتاً اگر ارتباط فرد با زبان عوض شود، قرار است چه اتفاقاتی در زبان رخ بدهد. به خاطر همین چیزی از قبل مشخص نیست و نمیتوان مشخص کرد که فرد قرار است چی بشود. آیا قرار است از دل این روانکاوی، یک فرد هنرمند بیرون بیاید یا قرار است یک فرد جامعهپسند شود؟ حتی ممکن است خیلی از رفتارهای فردی که آمده برای روانکاوی منجر به این شود که خیلی از سازهها از هم بپاشد. ممکن است اگر فرد مورد قضاوت اجتماعی قرار بگیرد به عنوان شخصی که علیه یک سیستم و یک جامعه است دیده شود. بنابراین لزوماً نمیتوان پیشاپیش تعیین کرد که خودشکوفایی همان چیزی است که مد نظر انسانگراها است. وسعت بودن به معنای دقیق کلمه و رخ دادن در روانکاوی بیشتر است. درست است که در انسانگرایی سؤالاتی مطرح میشود که خیلی اساسیاند و بخش بزرگی از انسانها با آنها مواجه هستند و از آنها دوری میکنند ولی برای انسان حدود مشخص میکنند. پروسه روانکاوی و تداعی آزاد، نه روانکاوی مبتنی بر محتوا که خیلی جاها میشود همان انسانگرایی، حدودپذیر نیست و اتفاقاً تعدی از حدود در حیطه کلام، عین تداعی آزاد است. به همین دلیل در پروسه روانکاوی، حدوث و جدید بودن و همان سؤالات جدید بنیاد روانکاوی هستند. روانکاوی میخواهد شما را به نقطهای برساند که سؤالاتی مطرح شود که تا حالا مطرح نشده تا تولید رخ بدهد. خیلیها فکر میکنند روانکاوی یادآوری آن متریالی است که فرد فراموش کرده یا نمیخواهد درباره آنها صحبت کند یا با آنها روبرو شود. در روانکاوی شما علاوه بر اینکه با آن متریالی که نمیخواستید بگویید مواجه میشوید، یک تولید هم اتفاق میافتد و این تفاوت روانکاوی با سایر حوزهها است که منجر به یک تولید و یک نمادینسازی که تا حالا رخ نداده میشود. زمانی که با متریالی که سرپوش گذاشته یا واپس زدهاید مواجه میشوید، آن تلاقی بین فاعلیت شما با آن متریال باعث میشود یک حدوث و تولیدی اتفاق بیفتد که برای اولین بار رخ میدهد و این موجودیت جدید همان خودشکوفایی است. ولی اگر خودشکوفایی را یک سری ملاکهای جامعهپسندانه انسانی با معیار و ملاکهای از قبل مشخص شده بدانید ممکن است خیلی از آن تولیدات با این چارچوبها همخوانی نداشته باشد و خیلی از چیزهایی که تولید میشود باعث فرو ریختن آن معیارها شود.
سوال: شاید بتوان یک مقایسه ای نمود یا از یک تمثیل استفاده کرد: افرادی که دچار سانحه تصادف میشوند یا آنهایی که تحت عملهای سنگین جراحی قرار میگیرند زمانی که با مرگ روبرو میشوند، به اعتراف خودشان با صحنههایی مواجه میشوند. توصیف آنها از آن شرایط و چیزهایی که مشاهده کردهاند این است که «ما یک تونل بزرگ نورانی دیدیم وحتی ارواح آشنایانمان که از دنیا رفتهاند را آنجا دیدیم.» میتوان گفت روانکاوی هم واقعا شرایطی برای فرد به وجود میآورد که تا به حال با آن مواجه نشده یا از آن دوری میکرده است. حالا با یک شرایط جدید یا خارقالعادهای روبرو میشود که نگاه فرد به زندگی، اطرافیان و پدیدهها کلاً متفاوت میشود و زندگی او متحول میگردد. شاید برخی اعتقادات، رفتارها و باورهای فرد نسبت به قبل از اینکه برای فرد این حادثه پیش بیاید متفاوت گردد. فکر میکنم روانکاوی با فرد این کار را میکند.
پاسخ: روانکاوی خودش یک تروما است. البته روانکاوی واقعی. خیلی چیزها که شما در جامعه به اسم روانکاوی میبینید اتفاقاً در جهت چارچوبها ومعیارهای جامعه عمل میکند درحالیکه روانکاوی همیشه یک تروما است. حتی خیلی از مواقع خودش به صورت یک سمپتوم عمل میکند. چرا؟! چون همیشه در نقطهای نشسته و چیزی را دستکاری میکند، تلنگر میزند و تفسیر میکند. منظور از تفسیر، یک تفسیرِ از قبل تعیین شده نیست. چیزی را میگوید که خودش یک قدم جلوتر از چارچوبها است. برای آن چارچوبها به شکل یک چیز اضافی و تروماتیک عمل میکند. دلیل آن، چیزی است که در حال حاضر رخ میدهد و تکیه آن بر معیارها نیست. این خاصیت روانکاوی است اگر تداعی آزاد رخ بدهد نه اینکه تکیه کنیم بر دانشی که تا الان به دست آوردهایم. اگر تکیه شما بر آن باشد دیگر روانکاوی نیست. تکیه روانکاوی بر چیزهایی است که الان تداعی میشود. روانکاوی با کلام سر و کار دارد و کارش نمادینسازی است نه اینکه فکر کنیم روانکاوی یک چیز عجیب وغریب است، الهام یا وحی میشود، جادو میکند و ... . درواقع ارتباط با کلام یک ارتباط معمولی نیست؛ موضعی که در ارتباط با کلام باشد، آنجا شکاف کلام هم دیده میشود و در آن شکاف، خلاء میخواهد از طریق خود کلام نمادین شود.
سوال: آیا در روانکاوی قدم به قدم با مراجع حرکت میکنیم و بعد درنهایت آن را به جهت خاصی، درمان خاصی هدایت میکنیم؟
پاسخ: روانکاوی این نیست که فکر کنید دانشی به فرد بدهید و بعد ببینید آن دانش میخواهد با فرد چه کند. از زمانی که درخواست روانکاوی مطرح میگردد روانکاوی شروع شده است. و نکته دوم اینکه اینگونه نیست که فکر کنید روانکاوی گام به گام با مراجع پیش میرود بلکه در روانکاوی اصل بر تداعی آزاد است؛ چه برای آنالیزان و چه برای آنالیست. ممکن است برای کسی در جلسه اول اتفاقی بیفتد که مشابه آن برای فردی دیگر، بعد از یک سال رخ دهد. بنابراین نمیتوانید از قبل بگویید قدم به قدم با مراجع پیش میروم تا فلان اتفاق بیفتد.
سوال: آیا میتوان گفت در روانکاوی فرد به بینش میرسد؟
پاسخ: در مورد بینش یک بدفهمی وجود دارد. اغلب تصور میکنند بعد از مثلاً ده جلسه بینش اتفاق میافتد. بینش درواقع وقتی است که فرد میفهمد این تیک، موکنی، پوستکنی، وسواس، افسردگی یا مثلاً توهمی که دارد بابت چی است. وقتی فرد برای اولین بار از خودش میپرسد «دلیل این مشکلی که دارم چیست؟»، خودش یک بینش است. یعنی فرد به نقطهای رسیده که از خودش میپرسد «چرا این اتفاق افتاد و من باید بفهمم.» ممکن است فردی بگوید «میروم از یک دکتر میپرسم، شاید لازم باشد دارو استفاده کنم و ...» اینها مواردی است که از قبل مشخص شده که اگر چنین علائمی داشتی برو نزد روانشناس، روانپزشک و ... . ولی وقتی میگوید میخواهم بدانم برایم چه اتفاقی افتاده، خود به خود به قدم بعدی هدایت میشود که برود بررسی و تحقیق کند و در نهایت سر از روانکاوی در میآورد. در روانکاوی دیگر نوع ارتباطی که فرد با خودش میگیرید خیلی متفاوت است نسبت به زمانی که نزد درمانگر میرود؛ یعنی بینش از همان درخواست و سؤال اولیه شروع میشود. همین که فرد خودش را به پرسش میگیرد یک نوع فهم و ارتباط متفاوتی است که با خودش گرفته است.
بدفهمی در مورد بینش این است که روانشناس در مورد فرد یک آگاهی بدهد و او همیشه آن را آویزه گوشش قرار بدهد. بینش همیشه با تحولات بسیار عمیق و گستردهای همراه است؛ دگرگونی در شخصیت، شغل، روابط و ...، آن تحولی که اتفاق میافتد وسعت دارد نه اینکه هیچ اتفاقی در زندگی فرد رخ ندهد تازه یک دغدغهای هم به او اضافه شود.
سوال: چگونه میتوان به فردی که چند همسر عوض کرده آگاهی داد که شاید مشکل مربوط به خودت است، به فکر درمان باش؟
پاسخ: چرا میخواهید او را به این سمت سوق دهید؟ میتوان از رویکردهای دیگری برای درمان ایشان استفاده کرد. روانکاوی با سوژه سر و کار دارد نه با ابژه. این میشود درخواست شما؛ یعنی ممکن است این سؤال و تمنای خود شما باشد اما به آن توجه نمیکنید. مثلاً ممکن است بگویید همسرم زندگی من را به هم ریخته و من اذیت میشوم؛ خب میتوانی در مورد اذیت خودت بگویی! خیلی از مواقع افرادی که شکوه و گلایه یا سؤال و درخواست در مورد فردی دیگر دارند، درواقع راجع به خودشان است اما گویی آگاه نیستند و آن را در دیگری میبینند. این دردی درون خود او است که در خودش نمیتواند ببیند اما در دیگری میتواند آن را ببیند و متوجه نیست که درواقع دارد در مورد خودش صحبت میکند.
سوال: به فردی که فرزند بیش فعال دارد گفتند او را نزد پزشک ببر اما او برای فرزندش دارو نگرفته بلکه برای همسرش دارو گرفته و میگوید این همسرم است که مریض است نه فرزندم. این افراد تشخیص ندارند؟
پاسخ: توصیه مهمی به شما دارم؛ آدمی در مواضع کنونیاش انگار با خودش کاری ندارد و درگیر دیگری است. همین خانواده را در نظر بگیرید کافی است فرد به خودش کار داشته باشد، ممکن است خیلی مسائل تغییر کند. کافی است فرد به جای درمان همسرش به خودش کمک کند. حتی در مورد خود شما هم که سؤال میکنید؛ اگر این موضوع ذهن شما را مشغول کرده، نشان میدهد خود شما هم چنین درخواستی دارید ولی متوجه آن نیستید!
سوال: چرا روانکاوی یک تروما است؟
پاسخ: روانکاوی تکیه بر هیچ دارد. این هیچی که میگویم جایی است که اتفاقاً مربوط به تولید است. در مورد حوادث اخیر برای شما میگویم چون در دسترستر است. در مورد این حوادث، هر فردی میآید براساس دیدگاهی که دارد تبیین میکند؛ مثلاً ممکن است یکی از موضع انسانگرایی، دیگری از منظر اسلامی، فردی دیگر با استفاده از مدلهای غربی مثل لیبرال_دموکراسی و ... تبیین کند، نقد کند و راه حل ارائه دهد. حالا روانکاوی اینجا چه کاری انجام میدهد؟ یک روانکاوی که فقط اسم روانکاوی را یدک میکشد از موضوع روانکاوی استفاده میکند؛ مثلاً از گفته های فروید، لکان و سایر دانشمندان و افراد معروف استفاده میکند و میگوید این روانکاوی است. این روانکاوی فقط اسم روانکاوی را با خود حمل میکند درحالیکه روانکاوی واقعی تکیه بر تداعی آزاد دارد. بر هیچ دانش قبلیای تکیه نمیکند بلکه بر اساس موضعی که ایستاده تبیین میکند. موضع او تکیه بر هیچ و تداعی آزاد است؛ به همین دلیل روی شکافی دست میگذارد که هیچکس نمیبیند. به همین دلیل در روانکاوی، شما هم برای خودتان تروما هستید و هم برای دیگران. چیزی که تولید میکنید هم برای خودتان عجیب است و هم برای دیگران و به عبارتی برای اولین بار تولید میشود. نوعی تعدی است و تجاوز از دانش قبلی است و از این رو است که تروما رخ میدهد. یک مثال عینی میزنم: در ارتباط با این حوادث، من بعضی از تداعیهایم را نوشتهام که میتوانید به وبلاگ من مراجعه کنید؛ برای خود من هم عجیب هستند. ممکن است نادیده گرفته شوند برای سالها ولی کار میکند و تأثیر خودش را میگذارد. این موضوع در جلسات روانکاوی غریبتر هم هست زیرا آنجا کلام مثل خوره عمل میکند. بیرون از جلسات هم به همین شکل است؛ یک کلمه اگر به شما گیر بدهد کار خودش را میکند بدون اینکه شما متوجه شوید. اتفاقاً جایی نوشتم که اینطور نیست که شما فکر کنید حکومتیها به چیزی که معترضها میگویند عمل نمیکنند و یا هر دو طرف چیزهایی میگویند که طرف مقابل نمیشنود بلکه درواقع میخواهم بگویم هر دو میشنوند اما چیزی که به درد بخور باشد و برای اولین بار گفته شود کار میکند و به هدف میخورد حتی اگر به ظاهر انکار شود. در ارتباط با این حوادث چیزهای جدیدی برای اولین بار در ارتباط با زن گفته شد که تأثیر خودش را گذاشت حتی اگر سیستم قبول نکند ولی نمادین شده است.
در ارتباط با موضوع حجاب یک چیزهایی دیگر مثل قبل نیست و بعضی مسائل به صورت ناخودآگاه اثر خودش را گذاشته است. درست است که حکومت ظاهراً هنوز آن را نپذیرفته اما تغییر رخ داده و روی خود مسئولین هم اثر گذاشته است. بنابراین چیزی که جدید باشد میآید، مینشیند و کار خودش را میکند.
سوال: پس چرا هنوز مسأله وجود دارد، شرایط بحرانی است و هنوز اختلاف هست؟ اینها از کجا میآیند؟
پاسخ: دلیلش این است که سمپتوم هنوز پابرجا است. هنوز چیز جدیدی که باید بیاید و تمام مسائل را حل کند نیامده است. ممکن است یک نظریه پرداز سیاسی بگوید «اگر حرفهای ما عملی شود ایران گلستان میشود.» این اشتباه محض است؛ اتفاقاً تمام حرفهای آن فرد پیاده شده و نتیجه نداده است. این موضوع در مورد هر دو طرف صدق میکند. زیرا آن چیزی که برای اولین بار مطرح شود، خود به خود کار میکند و بخش بزرگی از این مشکلات حل میشود.
در نهایت باید چیزهای جدیدی تولید و نمادینسازی جدیدی رخ دهد تا مشکلات را حل کند. این که میگویند «فلانی گوش شنوا ندارد» یک حرف بیهوده است. ممکن است بگویید «چرا در کشورهای دیگر این مسائل حل شده اما اینجا وجود دارد؟» اینجا ایران است و تاریخچه و متریال متفاوتی دارد، شرایط خاص خودش را دارد. اگر قرار است یک سری چیزها حل شود، یک سری چیزهای متفاوتی هم میخواهد. فکر میکنید دانش غربی به ایران نیامده است؟! در دانشگاهها دانش غربی مطالعه و تدریس میشود و اصلاً غیر از دانش غربی چیز دیگری هم مطالعه کردهاید؟ پس میتوانیم بگوییم فروید اینجا پیاده نشده؟! اتفاقاً پیاده شده ولی کاری که میخواسته اینجا انجام بدهد را انجام داده و تمام شده. فکر میکنید همین تغییر و تحولاتی که تا الان رخ داده و نظامی که طی این 43 سال رأس کار است همانی است که از ابتدا بوده است؟ نه، خیلی تغییر کرده و تحولات زیادی در آن به وجود آمده که در آن تأثیر گذاشته. پس یک چیز متفاوتتری میخواهد و اتفاقاً این چیزی است که افرادی که در تداعی آزاد هستند و یک قدم جلوترند، مدام تولید میکنند؛ این همان تروما است. ممکن است چیزی بگویید که سرتان را بزنند ولی بعداً شاید بعد از ده سال، همان چیزی که گفتید را اتفاقاً به زبان هم بیاورند و حتی گاه پرچم آنها شود! پس یک تداعی واقعی در ابتدا یک تروماست!
ممکن است یک تداعی از دل روانکاوی بیرون بیاید که مهم باشد. ابتدا فرد مقاومت میکند و میگوید «نه اصلا اینطور نیست» اما بعد از یک هفته میگوید «آن موضوعی که گفتید، شب و روزم را از من گرفته» و در جلسات بعدی در مورد آن صحبت میکند. درواقع آن چیزی که انداخته بودید وسط، محتوایی بوده که آن سوراخها و شکافها را مورد هدف قرار داده است که باعث تولید جدیدی میشود.
خیلی از مسائل بیرونی و نظری تهوعآور هستند و باید دور ریخته شوند اگرچه اینطور نمیشود و فرد به آنها تکیه دارد و نمیتواند آنها را رها کند. در خیلی از درمانها فرد ممکن است برای درمانگر گل و هدیه و ... بیاورد ولی از روی حالت تهوع است و فقط ظاهر قشنگی دارد اما حرف همان حرف تکراری است.
روانکاوی یک تروما است و مثل خوره میخورد روان را؛ به همین دلیل بخشی از وجود درمانجو به صورت مداوم از روانکاو ناراحت است و یک بخشی هم عمیقاً روانکاو را دوست دارد. در رابطه با روانکاو همیشه این تعارض، تقابل، تنش و این شکوه و گلایه هست. اما در ارتباط با سایر درمانها همان چیزی که فرد میخواهد را دریافت میکند.
سوال: معنویت چه جایگاهی در روانکاوی دارد؟ در یک کتاب معتبر در حوزه معنویت از همه نظریات صحبت شده ولی اشاره به روانکاوی نشده است، چرا؟!
پاسخ: معنویتی که روانکاوی را نادیده میگیرد معنویت مبتنی بر دانش است. تکیه بر دانشهای از پیش تعیین شده دارد اما معنویتی که با حدوث و با چیزی که جدید رخ میدهد ارتباط دارد با روانکاوی ارتباط متفاوتی مییابد!
قوانین موجود که به شکل علم، مسائل فرهنگی، دینی و اجتماعی رخ مینماید برساختی از واقعیت (Reality) است، گرچه چنین واقعیتهایی برحسب تجربه به دست آمدهاند ولی میتواند آنچه که واقعی Real است را نادیده بگیرد و از آن فراری باشد هرچند فرار از آن ناممکن است! بنابراین Real چیزی است که هنوز مشخص و نمادین نشده ولی موجودیتی تروماتیک دارد. حال معنویتی که پشتوانه آن فقط واقعیت (Reality) باشد مسأله دارد. روانکاوی واقعی دقیقاً از شکاف مابین امر نمادین و واقع حادث میگردد!
برخی مواقع عارفهای واقعی با این Reality کلی مسأله دارند و به خاطر همین مهم است شما از معنویت چه تعریفی داشته باشید. منظور این نیست که فکر کنید فقط علم واقعیت است یا فقط دین. درون همان دین هم ممکن است یک فضایی باشد که اتفاقاً مدام تجربههای جدید و حدوث وجود داشته باشد.
تا جایی که یک علمی با حدوث سر و کار داشته باشد گره میخورد به روانکاوی ولی اگر فقط تکیه بر دانش از قبل تعیین شده داشته باشد شدیداً با روانکاوی زاویه پیدا میکند. کسانی که روانکاوی را به یک دانش محتوایی کاهش میدهند، تفسیر و فکر خودشان از روانکاوی، مسائل مرتبط با میل جنسی است و بنابراین میگویند این کار نه تنها معنوی نیست بلکه علیه معنویت هم هست، در نتیجه آن را کنار میگذارند.