درسگفتار روان-شناسی-تحولی: جلسه چهارم
سوال: جایی در مورد ساحت تقابل گفتید، فضای تقابلی چیست؟
پاسخ: تقابل یعنی خود انسان پر از تناقض و تعارض است. در مورد هر چیزی درون خود میتوانید این تقابل را احساس کنید. همین آمدن به کلاس را نگاه کنید، ممکن است یک بخشی از وجودتان همراه با کلاس نباشد و فقط بخشی از آن اینجا باشد.
بعضی از تقابلها سطحی و ظاهری هستند. در رابطه با رویکردها هم بعضی از آنها واقعیاند و بعضی دیگر ساختگی و فقط کلمات را تغییر میدهند. مثلاً در همین حوزه رشد رویکردهای مختلفی وجود دارد که بعضی از آنها خیلی قوی و واقعی هستند. به عنوان مثال سیستم تربیتی_آموزشی یا پروسه رشد رفتارگرایان هم عمیق و قوی است و هم با ما عجینتر است ولی بعضی از رویکردها فقط نامشان عوض شده درحالیکه از همان یافتههای رویکردهای دیگر با کلمات و ادبیات متفاوت استفاده میکنند.
زمانی که میخواهید تقابلها را حذف کنید مسألهساز است؛ مثلا کودک در مورد حسهایش با پدر، مادر یا یکی از اعضای خانواده صحبت میکند. ممکن است در مورد حس تنفر یا انزجارش حرف بزند و بگوید «از خواهرم خوشم نمیآید» و با این واکنش مواجه شود: «او خواهرت است و باید دوستش داشته باشی.» اینجا شما به فرد یاد میدهید که خیلی از تقابلها را باید حذف و کتمان کنی و کودک رفته رفته تصوری در مورد خواهرش پیدا میکند که با واقعیت همخوان نیست؛ یعنی ممکن است حتی وقتی ناراحت است وانمود کند که خواهرش را خیلی دوست دارد و برای اینکه احساس واقعیاش را پنهان کند مجبور میشود در همین حس ساختگیای که ایجاد شده، غلو کند و حتی به مرور دچار اضطراب و تعارض شدیدتر، لکنت و مشکلات دیگر شود.
ممکن است به فردی خیلی اظهار علاقه کنید درحالیکه اصلا نیازی نیست ولی این کار را میکنید. چون طی سالهای رشد و تحولمان یاد گرفتیم همیشه پنهانکاری کنیم. البته اغلب در حیوانات چنین چیزی نیست؛ شاید یک حیوانی از بچهاش ناراحت شود و تا حد مرگ او را بزند یا از خود دور کند اما درمورد انسان اینطور نیست چون کلمات بر ما تسلط دارد. گاهی افراد از فرزند یا همسرشان ناراحتی هستند ولی برعکس آن را نشان میدهند؛ حتی جرأت ندارند احساس واقعیشان را به خودشان بگویند. بنابراین بسیاری از تقابلها در اکثر مواقع ساختگی هستند.
سوال: کار متخصص روان در پروسه درمان با تقابلها چگونه است؟
پاسخ: این که تقابلهای ساختگی را شناسایی کنید تا فرد با واقعیتها روبرو شود.
ممکن است فرد بگوید «چرا باید با واقعیتها روبرو شویم» یا «اعتماد به نفس ندارم» و برود سراغ روشهایی که چند جلسه به او آموزش بدهند که «خودت را دوست داشته باش»، «حرفهای خوب به خودت بگو» و ... اما تا زمانی که فرد یک بخشی از وجودش را انکار میکند، هر چقدر هم این کارها را انجام دهد، فایدهای ندارد!
دانشجویی را در نظر بگیرید که از استادش بدش میآید و پروسه تربیتیاش اینطور بوده که هرگز نباید به مراجعقدرت اعتراض کند. این فرد در کلاس دچار اضطراب میشود و خودش هم متوجه نیست. بعد به چنین فردی میگویند «تو اعتماد به نفس نداری» و خودش هم میگوید «من اصلاً نمیتوانم در کلاس صحبت کنم» و شرکت در کلاسهای افزایش اعتماد به نفس را پیشنهاد میدهند. اما فرد بعد از گذراندن این کلاسها باز هم در حضور استاد دچار اضطراب میشود. در حالیکه این فرد ابتدا باید آن خشم و نفرتی که نسبت به استادش دارد را ببیند بتواند درباره آنها صحبت کند. مثلا اگر از نوع درس دادن استاد خوشش نمیآید، آن را با یک ادبیاتی نمادین کند که هم حق و حقوقاش تأمین شود و هم اگر استاد به حریم او تجاوزی کرده، عقبنشینی کند.
تا زمانی که فرد ابعاد مختلف خودش را نتواند تحمل کند، نمیتواند به آن کلام بدهد و مسأله ساز میشود. ما ابعاد ارتباطیای که در خانواده داریم را در جامعه اجرا میکنیم. یعنی اگر در خانواده مجاز نیستید به خواهر یا برادرتان اعتراض کنید، در جامعه هم همینطور هستید و دچار اضطراب وتنش میشوی؛ این یعنی تقابل. تقابل یعنی چیزهایی که ممکن است با بخشهای دیگر از وجودت همخوان نباشد. یعنی شما چیزهایی دارید که از بابتی خواستنی و دوستداشتنی نیستند یا با سنجههای شما در دنیای بیرونی همخوانی ندارد. در جامعه کنونی هرچقدر با ابعاد مختلف وجودیتان ارتباط داشته باشید با بخشی از دنیای بیرونی دچار مشکل میشوید.
سوال: آیا رویکرد تحلیلی انتها دارد؟ نقطهای هست که بگوییم اینجا تمام شد یا هر چقدر پیش میرویم باز هم ادامه دارد؟ آیا در نهایت میشود جمعبندی کرد؟
پاسخ: مگر آدمی انتها دارد؟! روانکاوی قابل جمعبندی، خلاصه کردن و توضیح دادن نیست و هر کسی این کار را بکند، خودش را حدود داده است!
روانکاوی تنها همان اتفاقی است که بین آنالیزان و آنالیست میافتد. با اینکه در موردش نظریهپردازی میکنند، و ایده میدهند، ولی آن چیزی که اتفاق میافتد یک امر ناخودآگاه است که از همان فضا شروع میشود! ولی برون از خود را هم فرا میگیرد!
سوال: در خانوادهای چند کودک با تفاوت سنی یک تا دو سال هست، یکی از این کودکان ADHD یا مشکل رفتاری دارد. چطوری میشود تأثیری که این کودک روی خواهر یا برادرش دارد را کنترل کنیم؟ چون بچهها از یکدیگر تأثیر میپذیرند؟
پاسخ: در یک خانواده باید سمپتوم را از علت سمپتوم تمیز بدهید. علت در همان فضای زیستی، اجتماعی، فرهنگی است که فرد مبتلا به ADHD شده است. بچههای دیگر هم تحت تأثیر آن فضا بودهاند اگرچه یکی از آنها دچار ADHD شده و بقیه نشدند. اضطراب ویژگیای است که در همه سمپتومها هست؛ در بعضی آشکار و در برخی دیگر پنهان است. به همین دلیل بروز و ظهورش در این فرد اینطور بوده است در واقع ممکن است سایر خواهر و برادرها هم داشته باشند ولی نوع بروز و ظهورش متفاوت باشد؛ یکی تیک یا وسواس داشته باشد یا بچه دیگر کمالگرایی افراطی در درس خواندن داشته باشد. پس خود آن سمپتوم نمیتواند روی بقیه تأثیرگذار باشد ولی آن علتها هستند که باعث شدند فرد دچار ADHD شود. مثلاً یکی از علتهای مؤثر در ADHD پدر یا مادر وسواسی است. وسواسیها معمولاً حدود و قواعد خیلی سفت وسختی دارند و اغلب بچهها در ارتباط با ساختارهای وسواسی از خود لجبازی نشان میدهند، ADHD هم ازبابتی یک نوع لجبازی است. گاهی شما نمیتوانید تشخیص دهید ممکن است کودک از هوش زیاد است که نمیتواند در کلاس بند شود.
در حوزه درمان ADHD خیلی مهم است که پیدا کنید فرد در چه زمینههایی علاقه یا اشتیاق دارد یا میتواند تمرکز بیشتری داشته باشد تا از همان جا هم خیلی چیزها به او آموزش دهید. مثلاً بچهای که اصلاً به درس توجه و تمرکز ندارد ممکن است در بازیهای کامپیوتری حرفهای باشد پس باید از همان حوزه ورود کنید، ببینید چه نوع بازیهایی را دوست دارد و با استفاده از همان روش، مسائل درسی را نیز به او یاد بدهید. بچهای که به بازیهای بزن بزن علاقه دارد، باید ببینید بهطور مجازی دوست دارد یا واقعی هم بزن بزن را دوست دارد، از همان کانال ورود کنید تا فرد اضطراب درونی خود را نمادین سازد!
سوال: مادری که مداخلهگر است چگونه میتواند فرزندش را از روند طبیعی خارج کند؟
پاسخ: کودکی که از روند طبیعی خودش خارج شود یعنی دیگر بر اساس کنجکاویهای خودش حرکت نکند؛ این کودک خود به خود دست میگذارد روی چیزهایی که پدر و مادر علاقه دارند. اگر پدر و مادر به درس علاقه داشته باشند، او هم دقیقاً همان جا تمرکز ندارد. به خاطر همین اگر بخواهید مداخله کنید یک بخش رفتاری است و یک بخش هم خانواده است. در ارتباط با این کودک هم اگر بخواهید جداگانه کار درمانی انجام دهید، قاعدتاً این پروسه خیلی طولانی خواهد بود. لازم است پروسهای را طی کنید که بر اساس کنجکاوی بچه باشد چون چیزی که در فرد مرده است، همان اشتیاق و کنجکاوی فرد است.
مراجعی که ریتالین و داروهای کنترل کننده اضطراب مصرف میکرد و مادرش میگفت این بچه قبل از اینکه مدرسه برود، خیلی از اسباببازیهایش را خودش میساخت ولی موقعی که رفت مدرسه و همزمان تحت درمان دارویی قرار گرفت دیگر خلاقیتهای سابق را ندارد، همان بچه امروز ماشینی شده که لازم است هدایتش کنند، یعنی هیچ خلاقیتی از خودش نشان نمیدهد. بنابراین در ارتباط به ADHD خود سمپتوم نمیتواند تأثیرگذار باشد ولی علتهای به وجود آورنده آن، از جمله شرایط تربیتی و خود مادر میتوانند روی بچههای دیگر تأثیر بگذارد.
سوال: سوژگی چیست؟
پاسخ: یعنی همان کنجکاوی با وجود تنشها، دردها و اذیتها. یعنی سؤال می پرسی و دنبال پاسخش میروی تا ببینی حقیقت چیست؛ چیزی که هم در دنیای بیرون و هم درونتان نمود دارد. در ارتباط با سیستم تربیتی هم همینطور است؛ اگر نوع تربیت فرد به گونهای باشد که فضا را میبندد، حتماً مسألهای وجود دارد حالا چه در فضای دموکراتیک باشد چه استبدادی.
در خانواده هم همینطور است؛ خانوادهای که اجازه کلام میدهد، حتی با هم میجنگند یادعوا میکنند. در واقع دعوا اصلاً بد نیست، ممکن است به هم دشنام بدهند اما تا میآیند همدیگر را بزنند یکی اینجا مداخله کند. چنین خانوادهای ممکن است در بعضی آیتمها دچار مشکل نشود ولی خانوادهای که آرام هستند و هیچ وقت به هم اعتراض نمیکنند، میبینید بیماری در این خانواده بیشتر از خانوادهای است که با هم دعوا میکردند. معمولاً بیماری در خانوادهای که خیلی خفه است و ظاهراً آرام هستند، بیشتر است و سمپتومها پیچیدهتر و مشکلدارتر است. مثلاً ممکن است در این خانوادهها سایکوتیکهای نهفته بیشتر باشد.
سوال: برخی افراد به راحتی اعتراض نمیکنند یا نسبت به هر چیزی نظرشان را نمیگویند آیا در این افراد هم چنین چیزی مصداق دارد؟
پاسخ: زمانی هست که فرد لکنت دارد و نمیتواند خوب صحبت کند ولی حرفش را میگوید و منظورش را میرساند. اما زمانی هم هست که حرف میزند ولی انگار اصلا حرف خودش نیست و حرف دیگران را تکرار میکند نه حرفی که عمیقاً خودش آن را لمس کرده یا مربوط به خودش است. بنابراین آن حرف چه گفتمان باشد چه اعتراض، بستگی به این دارد که چقدر راوی آن درون خود شخص است؛ چنین حرفی که اگر بیاید بیرون، کمک کننده است و میتواند باعث شود یک موضوع یا مسألهای که هیچکس تا قبل از آن توجه نکرده بود، حل شود.
خیلی از شعارهایی که عمومیت پیدا میکنند شعارهایی هستند که خیلی از آدمها، موافقان یا مخالفان را دستکاری میکنند اما وقتی عمومیت پیدا میکنند باعث نادیده گرفتن سوژهها میشوند. بنابراین تا یک جایی جواب میدهد و از یک جایی به بعد دیگر جواب نمیدهد. خیلی مهم است که سوژهها به خودی خود مسائل خاص خودشان را نمادین کنند. ممکن است خیلی مواقع بگویید «چطور شد این سیستم آمد و حکومت را در دست گرفت.» قطعاً زمانی این کلمات که نمادین شدهاند بخشی از مسائل را روایت میکرد که توانست خیلیها را با خودش همراه کند. در تمام دنیا همینطوری است. حالا ممکن است فضای نمادین آن موقع، الان کار نکند و راوی همه ما نباشد اما یک زمانی کار میکرد. در مورد دنیای آینده هم همینطور است.
کار روانکاوی این است که سمپتومهایی که دارید را نمادین کنید تا شما را روایت کند. بچهای را در نظر بگیرید که ناگهان دست و پایش میلرزد یا دچار یک تیک عصبی میشود؛ یعنی گفتمان این بچه راوی همه ابعاد وجودش نیست و باید بتواند بخشهایی در درونش را که خواسته یا ناخواسته پنهان میکند، روایت کند. حالا ممکن است بگویید حرفی که فلانی گفت مهم نبود وهمیشه همینطور بوده که «معما چون حل شود، آسان شود.» حالا چرا آسان میشود؟ چون درون شما هم بوده فقط نمیتوانستید آن را نمادین کنید. در طول تاریخ گاهی صدها سال طول کشیده تا یک جمله بیرون بیاید و نمادین شود. معمولاً نمادین شدن ربطی به ترسهای بیرونی ندارد و بیشتر ناشی از ترسهای درونی است؛ یعنی اینگونه نیست که بدانید و نگویید. جایی که آدمها چیزهایی را میدانند ولی نمیتوانند بگویند، ترس حاکم است. اما برخی همان حرفها را میگویند. ممکن است به زندان هم بروند ولی حرفشان را گفتهاند و ثبت هم شده است.
وقتی این فضای نمادینی که الان همه ما با آن درگیر هستیم جوابگو نیست احتمالاً نیاز به فضای نمادین بیشتری هست و باید حرفهایی بیرون بیاید که بخشی از مسائل ناگفته را روایت کند تا این فرایند به شکلی دیگر باشد. در سیستم خانوادگی هم همینطور است؛ مثلاً یک خانواده در جلسات خانواده درمانی یا زوج درمانی سی جلسه میآیند و همه چیزشان را میگویند ولی مسائل حل نمیشود. چون «گفتن» تا یک جایی کمک کننده است و از یک جایی نیاز است که آن چیزهای گفته نشده را نمادین کنند.
فرض کنید یکی از اعضای خانواده خیانت میکند، فرد تعهد میدهد که دیگر خیانت نکند و هر دو طرف همه چیز را در همان جلسه اول میگویند و قاعدتاً باید مسائل حل شود اما فرد دوباره خیانت میکند. زیرا فردی که میگوید خیانت کرده است، فقط یک بخشی را گفته و شاید به طور مثال میل دارد طرف مقابلش را دستکاری کند که خیانت میکند و لذتهایی هم باشد که خودش هم آگاه نیست. مثلا ممکن است فرد احساس کند رابطه جنسیاش فراتر از یک رابطه و یک مسأله جسمی است و درواقع این خیانت کردن نقش کنترل را دارد. چیزی که با آن میتواند طرف مقابل را تحقیر یا اذیت کند. اینجا اگر بخواهید کاری کنید باید روی میل فرد به اذیت، تحقیر و دستکاری کردن طرف مقابل کار کنید. فرد باید تداعیهایی کند که هیچ وقت نکرده. از این رو گفتمان قبلی تا یک جایی کمک کننده است و باید گفتمانی بالا بیاید که فرد قبلاً درموردش صحبت نکرده است.
سوال: من معلم هستم و وقتی به دانشآموزان فضا میدهم تا درباره آن صحبت کنند بیشتر میگویند دیگران یا والدین ما را درک نمیکنند و اصلاً چرا باید صحبت کنیم. خانوادهها هم میگویند بچهها نمیفهمند ودرک نمیکنند. چطور میشود به بچهها گفت که حرفهایشان را بگویند و امتناع نکنند و این گفتمان را شکل داد؟
پاسخ: یکی از دلایلش این است که در سیستم تربیتی دهه شصت، فضای کنترل، منع و ناکامی زیاد بود. در دهههای بعدی انگار چیزهایی که ما به آنها نرسیدیم و آرزوی ما بود را انگار خواستیم بچههای ما برآورده کنند. از لحاظ ساختار تحول بشری این نوع سیستم کارکرد زمانشناختی دارد. انگار این بچهها باید چیزهایی که نمیتوانستیم بیان کنیم را بیان میکردند. بچهای که میگوید مرا درک نمیکنند اتفاقا میگوید «من نمیخواهم دیگران را درک کنم.» غالب دهه شصتیها اینطور بودند که بیشتر در ذهن دیگران هستند؛ مثلاً نگراناند دیگران از حرفهایشان ناراحت شوند یا میخواهند دیگری را هم لحاظ کنند. ولی در نسل جدید «من» اولویت دارد تا دیگری. از این رو بچهای که میگوید مرا درک نمیکنند انگار به صورت ناخودآگاه میگوید «من اصلاً دوست ندارم دیگران را درک کنم» و ممنوعیتها را نیز نمیپذیرند.
انگار آن «نه» که برای ما درونی شده و خیلی کار میکرد برای اینها کار نمیکند. نه اینکه تقصیرآنها باشد بلکه یک بخشی از آن از خود ما است؛ یعنی ما خواستیم که اینگونه باشد و نسل قبلی خواسته که این طور باشد. دهه نودیها حتی رادیکالتر از دهه هشتادیها هستند و به همین دلیل میگوید مرا درک نمیکنند. در فضای درمان هم اگر کسی آمد و گفت کسی مرا درک نمیکند اتفاقاً حرفش این است که خیلی علاقه ندارد دیگری را لحاظ کند. در ارتباط با اینها باید بسیار آرام و آهسته پیش برویم. همان جلسه اول نمیتوانید مداخله و نصیحت کنید چون قبول نمیکنند. باید رفتار و ارتباط با اینها از بابتی شبیه رفتار با سایکوتیکها باشد؛ اگر سایکوتیکها را موعظه کنید یا بخواهید مداخله کنید واکنش نشان میدهند. در ارتباط با این بچهها باید به تدریج پیش بروید؛ مثلاً شما که معلم هستید باید فضا بدهید ولی یک جایی هم قطع کنید.
در جلسه درمان سایکوتیکها باید مداخله از طریق زمان و هزینه باشد و مثلاً اگر زمان جلسه نیم ساعت است، اینها شروع میکنند به اصرار کردن که «نیم ساعت برای ما کافی نیست و میخواهیم بیشتر صحبت کنیم.» میگوییم «نمیشود و همان نیم ساعت». اینجا اجازه دادید صحبت کند ولی انقطاع با زمان است و در رابطه با زمان باید سفت وسخت باشید.
درمان-جویی که سناش بالا است و میگفت «دیگران من را درک نمیکنند.» بعد از چند جلسه که ظاهراً خیلی هم مشتاق است برای حرف زدن، جلسه آخر طوری صحبت کرد که «گفتم انگار دوست نداری صحبت کنی» و گفت «نه، دوست ندارم، دیگر چیزی بالا نمیآید»، همان جا جلسه را قطع کردم. وقتی میگوید «دیگر حرفی ندارم»، یعنی «باید بیایی در خدمت من و کمک کنی تا حرف بزنم» و شما با قطع کردن جلسه درواقع میگویید «نه، من این کار را نمیکنم». بعضی مواقع خود فرد هم بخواهد صحبت کند دیگر اذیت میشود و نیاز دارد شما ورود کنید و به او خدمت کنید ولی این کار را نباید انجام داد. در ارتباط با بچهها هم باید به آنها فضا بدهید ولی کم کم «نه» را هم اضافه کنید تا بتواند قطع کند. همان درمان-جو بعد ازاینکه جلسه تمام شد پیام داد و گفت «فکر کنم ناراحت شدید» که پاسخ دادم «اگر خواستی در جلسه در موردش صحبت میکنید» یعنی اگر حرفی داری نمیتوانی پیام بدهی و در مورد چیزهایی که به ذهنت میآید باید در جلسه درمان حرف بزنی!
در ارتباط با بچهها اگر در جایگاه موعظهگر عمل کنید، نمیپذیرد. نظر فلسفی هگل را بخوانید، او میگوید «اگر چیزی در زمانی حاکم است، برای آن زمان ضرورت دارد.» بنابراین مسائلی که در هر زمانی وجود دارند، اتفاقاً کارکرد دارند ولی اگر بخواهید همان ارتباطی که با سیستم ارتباطی خودتان گرفتید با آنها بگیرید، رابطه با آنها قطع میشود. پس باید به آنها فضا بدهید اما کم کم محدود کنید تا بتوانند هم کلام کنند و هم وارد فضای بیرون از خودشان شوند.
سوال: آیا میتوان از طریق بازیدرمانی و بازیهایی که دوست دارند با آنها ارتباط گرفت و از آن طریق حرفهایمان به آنها بگوییم؟
پاسخ: در ارتباط با بچهها راهی ندارید جز اینکه از طریق بازی ارتباط بگیرید. اتفاقاً خاصیت بازیهای نمادین این است که در فضای نمادین میتوان بهتر یک فرد را درک کرد و حرفهایی که یک بچه امروزی میگوید خیلی نمادینتر هم هست. اما ممکن است دیگری را چون دشمن تو است نتوانی درک کنی.
به طور مثال این طرفیها میگویند حکومتیها را بلاک کنید، آن طرفیها هم میگویند معترضها را بلاک کنید. قاعدتاً اگر بخواهید واقعیت را ببینید باید دیتاهای هر دو طرف را ببینید. آن وقت متوجه میشوید که یک طرف را کاملاً انکار میکنید و در اطلاعاتتان یک فضای ساختگی ایجاد میشود.
مثلا ًبچهای دو تا عروسک دارد، یکی از آنها را نوازش میکند و به دستش اشاره میکند و میگوید این غمگین است. میگوییم میخواهی در موردش صحبت کنی؟ (حالا این هم پروسهای دارد و شاید لازم باشد متناسب با هر بچهای متفاوت عمل کنید)، کودک میگوید «این عروسک دوستم است و ناراحت است چون پدرش برایش فلان چیز را نگرفته است.» درواقع این کودک دارد خودش را روایت میکند و ممکن است همان رابطهای که خودش با پدرش دارد. بعد میبینید عروسک دیگری دارد که با پایش آن را کنار میزند و میگوید «از او بدم میآید.» اتفاقاً این کودک میخواهد در مورد این عروسک صحبت کند و با او مسأله دارد چون او دشمناش است اما نمیتواند این بخش از دیتاهای خودش را ببیند و درک کند تا در مورد آن صحبت کند، ناگفتهها نزد همانی است که کنار گذاشته میشود!
ممکن است شما به عنوان یک متخصص روان، یک طرفی از این فضایی که الان در کشور حاکم است را خیلی دوست داشته باشید و از یک طرف دیگر هم نفرت داشته باشید اما باید حرفهای هر دو را بشنوید. ممکن است فردی که دشمن شما است بیاید در اتاق درمان. اتفاقاً همان فردی که دشمن شما است ممکن است دیتاهایی به شما بدهد که خیلی با ارزش و و راوی شما باشد با اینکه شاید از ده حرفی که میگوید، نه تا اشتباه باشد ولی یکی از آنها واقعیتی را روایت کند که اتفاقاً به آن نیاز دارید. اینکه با هر دو طرف ارتباط برقرار کنید و دیتاهایشان را ببینید باعث میشود که خودتان را به واقع ببینید و متوجه میشوید که دیتاها چگونه روی شما تأثیر میگذارند و شما را دستکاری میکنند و حداقل اینکه از حربههای طرف مقابل آگاه میشوید. فکر نکنید شما جدا از آنها هستید؛ همان حربههایی که آنها به کار میبرند به شکل دیگر و یا شاید خطرناکتر را هم ممکن است ما به کار ببریم. تازه همان طرفی که دارد دروغ میگوید حداقل میگوید!
لکان جایی درباره رابطه ارباب و بنده میگوید: «همین که ارباب تن به اربابی داده یعنی بخش بزرگی از دیتاهایش را زندگی میکند.» یعنی همان دروغهایی که ممکن است ما در لوای اخلاق، دانش، علم و ادب و... پنهان کنیم، او آشکارا زندگی میکند. از این رو میگوید «موضع ارباب یک قدم جلوتر است.» از این رو فکر نکنید دیتاهایی که بیرون از خودتان میبینید خیلی از شما دور است؛ در شما هم هست و ممکن است حتی پیچیدهتر هم باشد. در جلسات درمان هم کار با آدمهای معمولی سختتر از کار با آنهایی است که دیتاهای آشکار دارند. چون آدمهای معمولی حربههای بسیار پنهانی دارند و از سیاستهایی استفاده میکنند که خیلی مشخص نیست. اینها را متوجه نمیشوید مگر اینکه خودتان در جلسات درمان باشید. آنجا متوجه میشوید اتفاقا چقدر کسانی را که دوستشان داشتید فریب دادید و خودتان هم اصلاً متوجه نشدید.
- ۰۱/۰۹/۲۰