تداعی آزاد

درس‌گفتار آسیب-شناسی-روانی: جلسه هشتم

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۱۲ ب.ظ

پرسش: اگر یک کودک هشت ساله بگوید قصد خودکشی دارد، چقدر باید حرف او را جدی گرفت؟ آیا او واقعاً به این موضوع فکر می‌کند یا خیالپردازی می‌کند؟
تداعی: وقتی بچه‌ای می‌خواهد از دنیای خودش (رحم مادر) وارد دنیای بیرون شود، از فضایی می‌آید که دارای فاکتورهای تقریباً ثابتی بوده و محیط ساکن و بدون تغییری داشته است. زمانی که متولد می‌شود وارد یک فضای متفاوت با کیفیت متفاوت می‌شود و با چیزهایی روبرو می‌شود که هیچ شناختی نسبت به آنها ندارد و چیزی نمی‌داند؛ اصلاً وجود روانی ندارد که بداند! به همین دلیل دچار شوک تولد شده و در اکثر مواقع کاهش وزن هم پیدا می‌کند. در دنیای بیرون و در فرآیند تحول، کاری که مادر می‌کند این است که مانند آینه، شروع می‌کند به ترجمه فرزندش؛ گریه‌ها و صداهای او را به خواسته‌هایش ترجمه می‌کند. با این کار احساس امنیت را به بچه منتقل می‌کند و زمانی که کودک می‌خواهد از او دور شود، پشت سرش را نگاه می‌کند تا از حضور مادر مطمئن شود. در چنین مواقعی مادر عمل و نشانه‌های بدنی کودک را ترجمه می‌کند و از کودک می‌خواهد خروج یابد؛ زیرا از نگاه او فهمیده که دوست دارد متمایز گردد! اما اکثر مادران این کار را نمی‌کنند؛ آنها با کلی آرزو، تمنا و خواسته، قبل از اینکه بچه به دنیا بیاید، از او می‌خواهند چیزی شود که خودشان می‌خواهند و از بابتی مانع چیزی غیر از آن می‌شوند! در این حالت، این  بچه است که ناخودآگاه مادر را ترجمه می‌کند و اگر فرزندی بخواهد خارج از توقعات مادر رفتار کند، ممکن است مورد خشم و بدرفتاری او واقع شود و اینجا است که سمپتوم‌ها پدید می‌آیند؛ این همان ترجمه میل مادر است!
مثال دیگر در این رابطه، زمانی است که کودک در سن خیلی پایین شاهد خشونت والدین خود نسبت به یکدیگر است و خودش تبدیل به یک کودک پرخاشگر می‌شود؛ در این زمان هم او مترجم میل مادر است و به جای اینکه بازی کند و به کشف دنیای بیرون بپردازد، می‌ماند تا اضطراب و تنش مادر را ترجمه کند. با پرخاشگری خود می‌خواهد به مادر بگوید که می‌فهمد حال او چقدر بد است. درواقع این کودک نیست که حالش بد است؛ بلکه پدر و مادر هستند که حالشان بد است و کودک راوی آنها است. بنابراین اگر حرف از خودکشی می‌زند، حرف خودش نیست؛ حتی عملی هم اگر انجام دهد، عمل خودش نیست. برای بچه همه چیز جدید است و می‌تواند از زندگی و کشف دنیای بیرون لذت ببرد. اما از خودکشی حرف می‌زند، چرا که راوی دیگری است.
در حوزه بالینی و کلینیکال هم وضع بر همین منوال است؛ زمانی درمانگر مراجع را ترجمه می‌کند و زمانی دیگر، مراجع درمانگر را ترجمه می‌کند! در حالت دوم میل و تمنای درمانگر بر درمان حاکم شده است. زیرا با توجه به اطلاعاتی که دارد، علائم و گفته‌های مراجع را با آنها مقایسه می‌کند و با توجه به همان معلومات سؤال می‌پرسد و او را به همان سمتی که می‌خواهد سوق می‌دهد و مراجع به تدریج چیزی می‌شود که درمانگر می‌خواهد و دوست دارد و به عبارتی شروع به ترجمه درمانگر می‌کند.
درواقع مادر و درمانگر باید آینه فرزند و مراجع باشند؛ نه برعکس.   
وقتی کودکی با افکار خودکشی مراجعه می‌کند، بایستی به همه جنبه‌های کلام او توجه کنیم؛ نه فقط به حرف‌هایش در رابطه با خودکشی. زیرا او در کنار میلش به خودکشی حرف‌های زیاد دیگری هم برای گفتن دارد؛ درحالیکه درمانگر فقط روی تفکر خودکشی او تمرکز کرده زیرا در رابطه با علائم خودکشی و مسائل جانبی آن مطالعه داشته و به اطلاعاتش رجوع می‌کند و حرف‌های کودک را نمی‌شنود. در دل گفته‌های او حرف‌های زیاد دیگری وجود دارد که خیلی مهم است.
مطالعه زبانشناسی خیلی ضروری است؛ ما در گفتمان تلاش می‌کنیم از فرد، معنی و منظور را بفهمیم. به همین علت، وقتی فرد داستانی را برایمان تعریف می‌کند، ما از آن داستان چیزهایی برداشت می‌کنیم که می‌خواهیم و در نتیجه ارتباط حاصل نمی‌شود.
در مسیر درمان دو نوع ارتباط داریم:
1 – ارتباط بر اساس دال‌ها: اگر درمانگر آینه مراجع باشد، در یک گفتگوی عادی خیلی مهم است که به وزن کلمات، ترتیب آنها، ارتباط کلمات فارغ از معنی که به آنها می‌دهد، تأکیدها و صوت او در سلسله دال‌ها توجه کند. ولی اگر دنبال معنی باشد ارتباط حاصل نمی‌شود.
2 – ارتباطی که در آن فقط در جستجوی معنی هستیم؛ به عنوان مثال ممکن است دو فرد با تحصیلات عالی، موقع گفتگو حرف یکدیگر را نفهمند و گفتگوی آنها به مشاجره کشیده شود؛ در مورد همسران و گروه‌های مختلف اجتماعی با عقاید متفاوت هم همینطور است. اینها همه به این دلیل است که ارتباط آنها معنایی است و نمادین نیست. ممکن است گفتگوی دو نفر از نظر معنایی هیچ ارتباطی با هم نداشته باشد، اما به صورت نمادین ارتباط خوبی گرفته باشند. مثلاً یک فرد عارف مسلک با یک فرد بی‌سواد که از عرفان چیزی نمی‌داند، به سمت یکدیگر جذب شده و ارتباط عمیقی بگیرند.
با توجه به مطالب گفته شده، در جلسات درمان خیلی اهمیت دارد که چه نوع ارتباطی با درمانجو می‌گیریم؛ معنایی یا نمادین و براساس دال‌ها. اگر در اتاق درمان مدام بخواهیم به مطالب کتاب‌ها و آموخته‌های تئوری خود رجوع کنیم، به نتیجه نمی‌رسیم زیرا متوجه می‌شویم که با سؤالات از پیش تعیین شده و توصیه شده در کتب مقدس مانند DSM و امثال آن، با مراجعین برخورد داریم. وقتی حین صحبت مراجع به دنبال اطلاعات ذخیره شده‌مان باشیم، به حرف‌های او هم به طور دقیق گوش نمی‌کنیم. از طرفی مراجع هم منتظر می‌ماند تا یک معنی به او انتقال دهیم و همان را دنبال کند. اینجاست که فضایی آزاردهنده ایجاد می‌شود و هر دوی آنها ناخشنود می‌شوند. به همین دلیل هیچگاه ارتباط معنایی ممکن نیست و دلیل اختلافات زیاد خانواده‌ها و گروه‌ها و حزب‌ها این است که می‌خواهند مطالب را به یکدیگر بفهمانند و طرف مقابل آنها حرفشان را نمی‌فهمد و از ارتباط با یکدیگر لذت نمی‌برند. یکی دنبال معنی است و دیگری با معنای او همخوان نیست!
ممکن است حرف‌ها از نظر معنایی به هم مرتبط نباشند اما نمادین ارتباط دارند.
مثال: فردی که چند سال تحلیل می‌شده و به نتیجه نرسیده! به یک تحلیل-گر جدید مراجعه می‌کند و شروع به صحبت می‌کند، وقتی به واژه «پول» می‌رسد، تن صدایش تغییر می‌کند و این درحالی بود که فرد از نظر ظاهری درویش مسلک، وارسته، بخشنده و به دنبال کمک به دیگران بوده است و پول از لحاظ معنایی در زندگی چنین کسی مهم نیست! تغییرات صوتی وی هنگام تلفظ واژه پول باعث می‌شود تا درخواست شود در مورد آن تداعی کند! او نسبت به پول احساس تنفر دارد و در ظاهر می‌خواهد ثابت کند که پول برایش اهمیت ندارد!
در این مثال تمرکز بر درک معانی/ظاهری، هر ارتباط نمادین با او را قطع می‌کند!
ارتباط واقعی خطی نیست! لازم نیست ده سال طی شود تا انسان به مرحله مورد نظرش در تحلیل برسد. بعضی وقت‌ها در یک زمان کوتاه به اندازه‌ای ارتباط عمیق می‌شود که شاید در یک عمر رابطه هم به آنجا نرسید. اما ممکن است همین فرد را از لحاظ معنایی درک نکنیم!
کودکی که نمی‌تواند از مادر جدا شود و به او می‌چسبد، ارتباط معنایی و تصویری با مادر گرفته و به شدت وابسته است. این کودک از روی ترس به مادرش چسبیده اما کودکی که به راحتی از مادر دور شده و در عین حال به حضور او دلگرم و خشنود است، ارتباط نمادین دارد و به مادر دلبسته است. این کودک می‌تواند از مادر جدا شده و دنیای اطرافش را کشف کند و این مادر است که باعث این اتفاق در او شده است. او هم از جدا شدن از مادر ناراحت می‌شود اما ناراحتی‌اش به این دلیل است که یک لذت را از دست داده. مادر برای او نقطه ثقلی است که می‌تواند به واسطه آن حرکت کند. این جدا شدن به منظور کشف دنیای اطراف تفاوت دارد با زمانی که کودک مادر را از روی خشم و عصبانیت کنار می‌گذارد.
در ارتباط نمادین فرد کشف می‌کند و به جاهای غریب و اضطراب‌زا می‌رود.
مثال: درمانجویی در حضور درمانگر، مشغول تداعی است. درمانگر در اتاق درمان جابجا می‌شود و خللی در تداعی او بوجود نمی‌آید. در این حالت مراجع احساس امنیت می‌کند و دنیای درونش را بازگو می‌کند. زمانی هم وجود دارد که کافی است درمانگر کوچکترین حرکتی انجام دهد تا مراجع دچار اضطراب شود، ذهنش بهم بریزد و نتواند ادامه دهد.
پرسش: آیا وابستگی نتیجه تنها گذاشتن کودک در گذشته نیست؟
تداعی: فرزندی که همیشه در خدمت مادر باشد و کارش ترجمه خواسته‌ها و انتظارات او باشد، در نبود مادر هم دچار اضطراب می‌شود. بعضی افراد خودشان به این بینش می‌رسند که جایشان با مادر عوض شده؛ اما اکثریت متوجه نمی‌شوند.
بعضی مادران که خودشان دچار اضطراب شدید هستند، در همان ماه‌های اول، اضطراب را به فرزند خود انتقال داده و او را به دنیای درونی خودشان آغشته می‌کنند. چنین کودکی از همان ابتدا ناآرام است و اضطراب دارد درحالیکه هیچگونه مشکل جسمانی هم ندارد. او در واقع راوی اضطراب و تلاش‌های مادرش است و هر زمان که بخواهد دنبال لذت خودش برود، بر سر دوراهی می‌ماند که آیا لذتش را انتخاب کند یا بماند و راوی مادر باشد. در بیشتر مواقع مادر این کودک هم به او اجازه دور شدن و جدا شدن نمی‌دهد.
خیلی مهم است که بدانیم مادر منبع لذت برای کودک است یا منبع ترس و اضطراب و تنش. زمانی کودک با جدا شدن از مادر به دلیل از دست دادن منبع لذت گریه می‌کند که در این صورت خیلی به سرعت با عدم حضور او خو می‌گیرد. زمانی هم به دلیل ترس و وحشت و نگرانی گریه می‌کند که در این حالت ممکن است حتی تا چند روز در نبود مادر گریه کند.
لازمه اینکه مادری موجب رشد کودک شود این است که خودش هم در رشد باشد!
پرسش: آیا حرف زدن در مورد خودکشی می‌تواند برای جلب توجه باشد؟
تداعی: بعضی کودکان به شدت مشغول کشفیات هستند و هنگام بازی هیچ توجهی به اطراف و حتی مادر خود ندارند. اما گروهی دیگر غرق در دنیای درونی مادر هستند و مدام می‌خواهند او را دستکاری کرده، توجهش را به خود جلب کنند. اینها ممکن است حتی از افکار خودکشی هم بگویند.
افراد زمانی معتاد می‌شوند که درک کنند آن ماده لذت زیادی دارد و زمانی می‌توانند عادت‌های نادرست و مضر خود مثل اعتیاد را ترک کنند که چیزی جایگزین آن کنند که لذتی فراتر از آن عادت یا ماده به آنها بدهد و اگر چنین نباشد فرد یا به اعتیاد برمی‌گردد یا ماده دیگری را جایگزین می‌کند. در مورد بچه‌ای که وابسته به مادر است هم باید بررسی شود که آیا از زندگی خودش لذت می‌برد یا نه. اگر دنیایی که در آن زندگی می‌کند برای خودش لذتبخش باشد، دیگر دنبال دستکاری ذهن دیگران نیست.
در کار درمانی باید به این نکته توجه داشت که زمانی فرد از سمپتوم خودش دست می‌کشد که چیز جدیدی که به آن مشغول شده، لذتی فراتر داشته باشد. گفتن و نصیحت کردن و مشاوره دادن در این زمینه مؤثر نیست. مهم است که وقتی فرد از یک سمپتوم خارج می‌شود، آغشته به چه سمپتوم جدیدی می‌شود.
پرسش: آیا خودکشی‌های تقلیدی که کودکان انجام می‌دهند، ارتباطی با دنیای درونی آنها دارد یا فقط تأثیرات آنی دارد؟
تداعی: تقلید روی همه آدم‌ها به طور یکسان تأثیر نمی‌گذارد. به عنوان مثال روزانه تعداد زیادی گزارش از خودکشی در فضای مجازی دیده می‌شود و میلیون‌ها نفر آنها را می‌بینند؛ اما درصد کمی از آنها تقلید می‌کنند. برای بعضی کودکان، دستکاری دیگران مهم است و برای همین افراد، تقلید از دیگران نیز مهم است. آنها که همیشه نگاهشان به نگاه مادر است، نسبت به دیگران هم همین‌طور هستند و برایشان فکر و قضاوت دیگران اهمیت دارد. اما برای گروهی دیگر آنچه که خودشان می‌سازند و کشف می‌کنند و از دنیای اطرافشان دریافت می‌کنند، به اندازه‌ای لذتبخش است که قضاوت و توجه دیگران برایشان مهم نیست. زیرا آنها خودشان لذت را تولید می‌کنند؛ نه اینکه چشمشان به نگاه دیگران باشد. به همین دلیل کسانی که تقلید می‌کنند اتفاقاً آدم‌هایی هستند که نگاهشان به قضاوت و فکر و ایده و داستان‌های دیگری است. به همین دلیل ممکن است خیلی ساده تقلید کند و دست به هر عملی بزند. اما کسی که لذتش فردی است، هر چقدر هم اعمالی نظیر خودکشی را ببیند، آنها را تقلید نمی‌کند یا اگر تقلید کند در جهت تولید است. حتی ممکن است معادلات آنها را وارد بازی‌های خودش کند و بطور کلی نوع ارتباطی که می‌گیرد، متفاوت است.
پرسش: عصبانیت از طریق یادگیری است یا ارثی است؟
تداعی: اگر بخواهیم معنی عصبانیت را بگوییم، به دنبال معنی مرسوم آن هستیم و از نظر یک نظریه‌پرداز تعریف آن را بیان می‌کنیم یا تصور عمومی را در مورد عصبانیت عنوان می‌کنیم. اینها برداشت‌های معنایی در مورد عصبانیت هستند.
از طرفی در تعریف عصبانیت با توجه به محتویات ذهن خود، ممکن است بسیاری چیزهای مختلف، خاص خود فرد باشد و بگوید. در اینجا فرد متوجه می‌شود که عصبانیت یک چیز ثابت و مشخص شده و دارای حدود نیست؛ در این صورت، صحبت کردن در مورد آن از جنبه ارثی هم نمی‌تواند ثابت باشد.
زمانی می‌توان در مورد یک چیز نظر ثابتی داد که ثابت و مشخص باشد؛ درحالیکه در مورد موضوعی مثل عصبانیت، نظرات افراد مختلف می‌تواند کاملاً متفاوت باشد. بنابراین صحبت کردن در مورد چنین مسائلی و تعیین اینکه ژنتیکی هستند یا نه و  تعریف ثابت برای آنها دادن، کار بیهوده‌ای است حتی اگر در کتاب‌های زیادی هم نوشته شده باشند.
در کتاب‌ها در ابتدا تعریفی مشترک ارائه می‌شود و سپس علت‌های ثابتی برای آن معرفی می‌کنند و اینجا است که مسأله‌دار می‌شود و به همین دلیل بسیاری از مسائلی که سال‌ها می‌پنداشند جنبه ارثی دارند، بعداً مشخص شد که چنین نیست.
وقتی فرزندی اصرار دارد به دیگران بقبولاند رفتارهای خاصی از او که شاید مورد انتقاد هم باشند، جنبه ارثی دارند، باید جستجو کنیم و ببینیم چه دلیلی پشت این قضیه وجود دارد. اینکه مادری تصور می‌کند فرزندش به پدرش کشش و علاقه بیشتری دارد، دلیل ندارد که واقعاً چنین باشد؛ این روایت مادر از رفتار او است. در اینجا، هم آنچه در دنیای درونی مادر می‌گذرد اهمیت دارد و هم آنچه در دنیای درونی فرزند می‌گذرد. ما نمی‌توانیم بر اساس چیزی که می‌بینیم یا در برداشت اول می‌شنویم یا چیزی که مادر درک کرده، قضاوت کنیم. وقتی مادر می‌خواهد از برداشت‌های خود و فرزندش نتیجه‌گیری کند، ارتباطش یک ارتباط معنایی می‌باشد و در نتیجه هیچ ارتباطی حاصل نمی‌شود.
پرسش: این پرسش در مورد فرزند نوجوانم بود، می‌خواهم به او کمک بکنم ولی نمی‌خواهد؟!
تداعی: زمانی که مادر از فرزندش سؤالی در رابطه با او می‌پرسد، در دل سؤالش خواسته و درخواست‌اش هم نهفته است و در واقع می‌خواهد بداند که فرزندش چه مشکلی دارد. درحالیکه اینکه فرزندش چه فکر یا مسأله‌ای دارد، به مادر ربط ندارد. مادر بایستی از خود بپرسد که چرا می‌خواهد بفهمد که مسأله فرزندش چیست. باید به این موضوع توجه کند که این درخواست خودش است و در واقع اگر می‌خواهد به فرزندش کمک کند، این کمک به خودش است زیرا درخواست خودش می‌باشد و نگرانی او برای خودش است که می‌خواهد از زبان فرزندش بیان کند. او برای درمان هم می‌خواهد فرزندش را بفرستد زیرا فکر می‌کند که فرزندش و رفتار او مسأله دارد. موضوع این نیست که فرزند مسأله دارد یا ندارد؛ مادامی که آن مسأله ذهن مادر را مشغول کرده، مربوط به مادر است. حتی اگر حق با مادر باشد و بخواهد فرزندش درمان شود، این خود فرزند است که باید بخواهد درمان شود و خواسته خودش مهم است زیرا در درمان اولین چیزی که باید وجود داشته باشد، درخواست و طلب است!
سمپتوم داشتن چیز بدی نیست؛ بلکه نشانه این است که فرد فراتر از آن چیزی است که در ظاهر دیده می‌شود! اگر اضطراب دارد، اگر دستش می‌لرزد و ... نشان دهنده این است که خیلی پیچیده‌تر از چیزی است که دیده می‌شود. از دل همین سمپتوم‌هاست که نظریه‌ها و افکار بکر بیرون می‌آیند. همانطور که بیشتر افکار بکر و نظریات خاص از انسان‌هایی بیرون آمده که نه خانواده داشته‌اند نه امکانات زیاد و نه تجربه درست و حسابی ... آنها فقط توانسته‌اند سمپتوم خود را نمادین کنند! دانشمندان و عرفا و ... زندگیهای آرمانی و بی‌نقصی نداشته‌اند بلکه در بسیاری موارد زندگی خیلی سخت و تاریکی را گذرانده‌اند اما چیزی از آنها به وجود آمده که بسیار غریب است!
بعضی مواقع به قدری کشف انسان‌ها در زمانه خودشان غریب است که مثل حلاج کشته می‌شوند!
زمانی مطالب را حفظ می‌کنیم تا معنا را دریابیم اما زمانی ارتباط ما با مسائل ارتباطی نمادین است. در این صورت ضمن حرکت هر چه اضافی باشد دور می‌ریزیم. آدم‌های وسواسی همه چیز را نگه می‌دارند؛ به همین دلیل به آنها مقعدی می‌گویند. اما زمانی که فرد ارتباط نمادین می‌گیرد، آشغال‌ها را دور می‌ریزد و نمی‌ترسد و این به سن ربطی ندارد. اگر یک کودک هم ارتباط معنایی داشته باشد فقط می‌خواهد بخورد و انباشته کند. اما وقتی ارتباط نمادین می‌شود، بخش بزرگی از کتاب‌ها، اساتید و نظریات را دور می‌ریزیم و ارتباط بر اساس علاقه جلو می‌رود و از آن لذت می‌بریم!
 

 

  • مهدی ربیعی

نظرات  (۱)

  • لی لی برقعی موحد
  • بسیار دقیق و با جزییات نگارش شده، ممنونم استاد عزیزم از مطالب بسیار عالی