تداعی آزاد

بایگانی

م-حق-ر!

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۸:۴۱ ق.ظ

 

مهدی ربیعی[1]

 

چکیده

وقتی به خرده بخش از خودم و دیگری قانع نیستم تا با خلاء اولیه هماهنگ باشم، آنگاه از طریق کلیسا، دانشگاه، هالیوود و امثالهم در حال پر کردن آنم، در نتیجه متهم به همجنس‌خواهیم!

اینگونه است که عدد 3 قداست می‌یابد و مکث در آن مولد وحشت می‌گردد و باعث بدریخت انگاری و تغییر شکل در ادراک بدن می‌شود، بطوری که والد و زاد‌ه‌ در این هذیان مشترک‌اند!

اندک نوابغی بغ‌گونه در تولید خویش، ناقص‌اند!

کامل‌ترین آنها، تحمل هیچ بیماری و نقصی را ندارند و در دور انداختن زاده‌ مریض خویش هیچ درنگی ندارند، پس فرمواشی من بی‌علت نیست!

آن روان-شناس معروفی که منکر اراده است همانند فوتبالیست معروفی که فحاشی می‌کند، در مورد آنچه بیان می‌کنند، درست می‌گویند و کنترلی بر گفتار خویش ندارند، اراده آنها معطوف به ناخودآگاه است!

تلخون به دنبال فهم آخر قضیه است که در روانکاوی نیز قابلیت وقوع دارد، البته قدرت به کسی می رسد که مابین شکست اولیه و پیروزی پایانی، آن را نمی‌خواهد مانند فورتینبراس در نمایشنامه هملت!

وقتی سمپتوم یک سوژه تعلق‌ناپذیری به خانواده باشد لذتی از آن مافیای اولیه نمی‌برد حتی اگر بعنوان متخصص در حوزه خانواده‌درمانگری در پی احقاق حقوق ساختار خانواده باشد!

واژگان کلیدی: محقر، حق، خانواده، خانواده‌درمانگر، روانکاوی، تلخون، کل، عدد 3، خرد، همجنس‌خواه، کلیسا، هالیوود، فردوسی، شعر

 

 

مقدمه

عاقل مردی که خودش را به دیوانگی زده است تا بر مسند قضاوت ننشیند، نگرشی عجیب در تن دارد؛ زنی که بچه ندارد کامل برای توست، بیوه‌زن نصفش برای توست و بیوه‌زنی که بچه دارد، هیچ‌اش برای توست!

اینگونه است که حتی آن نویسنده قدر از شناخت پدر خویش فراری است و در مورد آن امین نیست، پس برای واپس‌خوردن من، همین کافی است!

در مقابل، پدر نیز مرا تنها برای حل سطحی‌ترین و اولیه‌ترین مشکلات خویش فرا می‌خواند، بدون در نظر گرفتن تخصصی که دارم!

گل نیلوفر همانند مدوسا باید بداند که مرگ اوست که مورد تخیل اطرافیان اوست نه باکرگی او، تجسمی که حتی برای خیال‌ورزی نویسندگان هم‌عصر او نیز واپس‌می‌خورد!

مادری که نمی‌توانست در خانه پدری آرام گیرد، سودای جابه‌جایی را در دل فرزند خویش کاشت، اما حالا نوبت فرزنده‌ اوست تا با نویسندگی، او را هوایی کند!

ارجمندترین آنها نیز در غیبت پدر، گم‌شدگی را با پرکاری زیاد یا اشتغال ذهنی بی‌فایده پر می‌کند، او حتی حاضر است روانکاو-ی از جنس بیگانه برگزیند تا شکل شکیلی از همانندسازی/همجنس‌گرایی صورت پذیرد، بله از همان زمان است که حرصی شدن او، به قیمت کر و کور شدن او برای شنیدن هر چیز متفاوت، تمام شد!

گرچه صحت‌سنجی او افسانه‌ای بیش نیست ولی توهم او در اینکه«من یک فوق‌تخصص‌ام و می‌دانم» باعث شد تا پدر خویش را رهسپار سال‌مندخانه سازد، اینجاست که تن بعنوان پدر واقعی لرزه به رخ‌سار او می‌اندازد!

چنین درمان‌جویی برای کشتن روان‌درمانگر خویش، مداخله در بحران را می‌جوید!

طنز ماجرا زمانی برجسته می‌شود که متخصص مذکور شروع نکرده می‌خواهد روانکاو-ی را نقد کند که نقطه می‌گیرد، تنها به این خاطر که روانکاو او دله/دیوانه است!

عضویت در اکول برای ندا-دهنده و ندا-گیرنده به قدری شوک آور است که بانی یک جدایی دیگر می‌شود تا اوضاع دوباره به حالت اولیه برگردد!

اینچنین است که مسوولیت اجتماعی آن چوپان بعنوان حکم پدری بر گردن من می‌افتد تا با اجتناب او بجنگم!

بیخودی نیست که فرزندان از فهم درونیات پدر اجتناب می‌کنند در حالی که بالاخره باید روزی به فهم آن بازگردند!

اَشک‌آن‌ی که از فهم پدر خویش گریزان است می‌گوید؛ "برای رسالتی به این دنیا آمدم" اما بحث سر «گرفتن» و «دادن» است که در حال تحریف شدن است!

پیری که در حال متلاشی شدن است به جوانی خویش هم رحم نمی‌کند چرا که فکر می کند دلیل متلاشی شدنش بی پروایی اوست، جوان نیز تنها با پیر متعالی سر سازش دارد!

با اینکه مولف یک رُمان، نمی‌داند کیست و کجاست و پیرو کدامین خداست ولی در نهایت مابین نوشته‌های خویش به قانونمندی شعر می‌رسد!

به‌واقع زیبایی هیچ‌گاه واپس نمی‌خورد ولی احمق‌ها بر این باورند که من مورد خوبی برای ازدواجم، بخاطر همین است که می‌گویند "هنر با عجله میانه ندارد"!

 

 

روش

واقعیت‌های درون و برون یک سوژه به قدری غیرقابل تحمل و پیچیده است که نمی‌توان تماماً در برابر آن راستگو بود، پس اگر بخواهی راست‌گو و راست‌قامت باشی مجبوری تنها ادا دربیاوری و واقعیت‌ها را بپوشانی حتی اگر در خوردن حقیقت‌ها، عاشق باشی!

شکل دهی علمی به اسم «روش تحقیق» جهت شناسایی حقیقت‌ها در معنای عام آن بیشتر به دروغ‌گویی می‌ماند تا راست‌گویی؛ بدل کردن ساحت پیچیده انسانی به متغیرهای عینی نیز بیشتر از اینکه یک کار علمی باشد، فرار رو به جلو است مانند شبیه‌سازی به حیوان و ربات‌های هوشمند!

پرسش اساسی این است که آیا انسان دروغ‌گو قابلیت مطالعه با روش‌های ساخت‌یافته را دارد؟!

برای ارتباط با کتب و کاتب در ساحت بالینی و غیربالینی لازم است به روش منطقی- ریاضیاتی ورود کرد چرا که فقدان در یک یا دو ضلع‌ از اضلاع مثلث(صغرا،کبری، نتیجه) واقع است!

پس با موجودی ظاهراً کامل مواجه هستیم که جاافتادگی و شکاف در بیان و کلام او ناپیداست که بایستی کشف و رمزگشایی گردد!

 

 

 

نتایچ و نتیجه‌گیری

 

چرا زن‌های وحشی از مرد‌های وحشی ترسناک‌ترند؟! بخش روان-پریشم پاسخ می‌دهد؛ برای اینکه نقاب پدر-گونه/خدای-گونه فرو می‌ریزد وقتی تنها یک تصویر باشم!

پرسش بعدی این است که پس نمود واقعی من چیست؟! در این وضعیت است که بخش روان-پریشم، حرفی برای گفتن ندارد!

بخاطر همین است که تن من در ساحت تصویر حرف بیشتری برای گفتن دارد تا مقالات من، به راستی که تن آموزش‌پذیر و روان آمیزش‌پذیر-تر است!

اینجاست که لج‌بازی زنانه معنا می‌یابد!

اشتراک قاضی و درمانگر در کنترل و دستکاری دیگری به قدری است که با احتمال بیشتری صاحب فرزند روان-پریش می‌شوند، عدم تحمل در تربیت بچه می‌تواند پدر را به متارکه وادارد!

نه‌ماندن مادر در خانه پدری عاملی بود برای اینکه فرزند او نیز اکنون تکرر جابه‌جایی داشته باشد و با نویسندگی خویش، آنها را برای مهاجرت دوباره در پیری، هوایی کند!

قانون‌مندی بدن فراتر از قواعد و اخلاقیات اجتماعی است اما برای رسیدن به آن لازم است به اخلاقیات و قوانین بیرونی تن داد، هر چند نفر اول بودن سمپتوم اکثریت است!

اشتباهی که حتی در مورد فردوسی نیز صورت می‌پذیرد و او را راوی حماسی-تاریخی یک ملت می‌دانند، حال آنکه برای فرودسی امر اخلاقی فراتر از هر امر دیگری است!

ساختاری که در آن نیاز به اتحاد و جنگ علیه بیگانه‌ها‌ست تشکیل خانواده ضروت بیشتری می‌یابد، بطوری که فرزندان چنین خانواده‌ای حتی اگر با بیگانه‌ها وصلت کنند میل به بازگشت در آنها غالب می‌شود، در چنین ساختاری اعضا بسیار عمیق و فلسفی می‌شوند البته اگر در آن غرق نشوند چون از ارتباط با بیگانه‌ها در ساحت واقعی اجتناب می‌کنند!

اما در ساختاری که اتحاد معنا ندارد فرزندان برای حفظ خانواده مجبور هستند حتی در حوزه خانواده‌ و حفظ آن تخصص بگیرند، متخصصانی که وسعت علمی دارند ولی از عمیق شدن در آنها اجتناب می‌کنند!

در شرایط جنگی است که مشخص می‌شود، چهره سالم و آرمانی که به خودمان گرفتیم چقدر پابرجاست، نه در مسند استادی!

مگر اینکه برای اثبات یا انکار اراده، تا به کرسی نشاندن حرف خویش پا بر زمین بکوبیم، البته راه ساده‌تر این است که در کلیات فهم پیش برویم تا مشخص شود آخر و عاقبت دنیا پوچ است و زمان خودکشی است!

مشکل، فهم محتوا نیست بلکه دستیابی به منطق صغرا و کبری است تا از فراموشی جلوگیری شود؛ « سایکوتیک برای اینکه با زوج خویش ارتباط نگیرد او را برای سکس فرا می‌خواند و زوجه برای اینکه نشنیده نشود به سکس او پاسخ می‌دهد» کسی که منطق گفتمانی را پس نزند از صغرای اولی به کبری دومی می‌رسد ولی سوژه مورد نظر بجای منطق آن کلام می‌خواهد محتوای حفظ شده را فرا بخواند که دچار فراموشی می‌شود!

زن درمان‌جویی می‌پرسد؛ چرا دوست دارد تنها با مردها ارتباط بگیرد؟! قائدتاً آن زن باید از خودش بپرسد که چه هویتی از او در این ارتباط حضور دارد، یک زن یا مرد؟! وقتی "زن وجود ندارد" چگونه می‌خواهد با زن‌ها ارتباط بگیرد؟! "زن وجود ندارد" ولی «انکار» در آن موجود است!

 پس انکار او نیاز به روانکاوی دارد حتی اگر روان‌-شناس معروف دانشگاه تهران باشد!

همانند خانواده‌ای که برای نشان دادن اشتیاق و طالب بودن خویش، فرزندش را کوه دنا می‌نامد!

در باب همان اشتیاق، فرزند مذکور می‌گوید؛ « هر چه را که دوست دارم، می‌خورم» اما در واقع او می‌گوید هر چه را که دوست ندارم، می‌خورم!

اینچنین است که بی‌رحمی، سوژه را قانونمند می‌سازد، هر چند ظالم با همان نیت تربیت نمی‌کند!

در جنایات و مکافات داستایوفسکی، راسکولنیکف در آن رویایی کودکانه‌ای که یادآوری می‌کند از پدر ظاهری دست می‌شوید و دست به جنایت می‌زند تا متحمل مکافات آن شود، فرق مکافات با مجازات در همین است، مکافات یک برخورد سمپتوماتیک است که مولف آن را برمی‌گزیند تا اصلاحی بر آن پدر باشد!

 

منابع

اشارات نظامی، فردوسی، کافکا، تولستوی، داستایوفسکی، شکسپیر و صمد بهرنگی به دلالت‌ها و منابع قبلی اضافه می‌شود!

 

[1] . هیات علمی گروه روان-شناسی، محقق بالینی در حوزه روانکاوی، زبانشناسی و فلسفه

  • مهدی ربیعی