درسگفتار روان-شناسی-بالینی: جلسه نهم
پرسش: چگونه در افسرگی، تاناتوس بر اروس غلبه میکند؟!
تداعی: نوزاد با بدنش، با گریهها و تمامی حواساش با دنیای اطراف، مادر و پدر ارتباط میگیرد و از طریق بدن خود میخواهد خواستهها و نیازهایش را به بیرون از خودش انتقال دهد. مادر و جایگاه مادر، خواستههای بچه را از روی علائم بدنش ترجمه میکند. برای مثال زمانی که بچه گریه میکند و گرسنه است، مادر متوجه نیاز کودک میشود و آن را برطرف میکند و بچه هم بین بدن و کلمات ارتباط برقرار میکند. اما زمانی که مادر آنقدر درگیر خود است که این ترجمه را انجام نمیدهد (مثل پاسخ دادنهای تکراری و بیربط به گریه بچه) بدین معنا است که آن را به عنوان یک محرک تکراری میبیند و بدون توجه به نیاز درونی او پاسخ میدهد که بخش بزرگی از علائم بدنی باقی میمانند و در ابتدا به شکل هیجانات ( مثل گریه) و بعد به شکل تنش و اضطراب همراهش باقی خواهد ماند.
بنابراین آن تنشهایی که قرار بود منبع لذت برای فرد باشند (یعنی ترجمه شوند، پاسخ داده شوند و بعد از مدتی بچه خودش به دنبال ارضا و کشف آنها باشد و خودش بخشی از وجودش را کشف کند)، فرد را به سمت و سویی میبرد که به قسمتهایی از وجودش که ترجمه نشده یک سری پاسخهای واحد و مرده ارائه میدهد و در نتیجه پاسخهای کودک در سنین پایین شبیه به افسردهها میشود، گویی این کودک است که مادر را ترجمه میکند!
اینگونه است که میگویند افسردهها علیه خود هستند زیرا محیط جدید را کشف و تجربه نمیکنند و از یک حدودی نمیتوانند خارج شوند!
در پروسههای درمانی این افراد هم مشکلاتی به وجود میآید، چون درمان را به سمت تکرار و سیکل معیوب درون خود و به سمت مردگی میبرند.
فردی ظاهراً مبتلا به وسواس و افسردگی شدید است و تحت درمان روانپزشکی است وقتی وارد درمان تحلیلی میشود، از او خواسته میشود هر آنچه به ذهنش خطور میکند را بیان کند اما چیزی به ذهنش نمیرسد! طبق اظهاراتش، حدود یک سال است که به شکل مداوم داروی افسردگی و وسواس مصرف میکند و شروع تمامی این مشکلات از بعد از کنکورش بوده و قبل از آن زمان همه چیز خوب بوده و علائمی نداشته است!
از او درخواست شد در روز جلسه بعدی تحلیل داروهای مذکور را به یک چهارم کاهش دهد یا آن روز استفاده نکند. چون این فرد علاوه بر اینکه ساختارش به این گونه است که درباره موارد تکراری صحبت میکند، درمانی هم انتخاب کرده است که دارای همین خاصیت است؛ یعنی اضطراب را کم میکند ولی همزمان جلوی خلاقیت و هر ایده جدیدی را نیز میگیرد و به چند فکر و رفتار مسلحاش کرده است، هر چند سرزنشها باقی است اما شبیه همان الگوی تکرار شوندهای است که مادر به بچه میدهد.
در جلسه بعدی دارو را کم کرد و اضطرابش بالا رفت. نکته قابل توجه این است که درمانگر و درمانجو هر دو باید تحمل اضطراب را داشته باشند شبیه زمانی که بچه تنش و اضطراب دارد و قاعدتاً مادر باید تحمل ترجمه او را داشته باشد! در پروسه درمان هم اضطراب و هم ایدههای آزاردهنده و روشهای مشابهی که برای واپس زدن آنها استفاده میکند بالا میآیند!
یکی از اساسیترین تفاوتهای پروسه روانکاوی با سایر درمانها، وجود اضطراب است. روانکاو با سمپتوم سر و کار دارد؛ سمپتومی که همیشه همراهش، یک اضطراب و تنش زیادی وجود دارد. ولی در درمانهای دیگر، تلاش بر کاهش سریع یا از بین بردن کامل این تنش است که عینیترین حالت این ماجرا را میتوانیم در استفاده از ریلکسیشن در رفتار درمانی ببینیم.
خواه، ناخواه در تمامی پروسههای درمانی به جز روش تحلیلی، اضطراب هر دو طرف (درمانگر و درمانجو) را درگیر میکند و زمانی که مراجع دچار اضطراب میشود، درمانگر هم این حالت را تجربه میکند و ناخودآگاه هر دو، پا به فرار میگذارند و اینجا است که درمانگر احساس میکند باید او را ارجاع بدهد. درصورتیکه در روانکاوی این اتفاق دقیقاً همان زمان اضطراب! میافتد که فرد آماده است برای کار و درمان!
مرگ میتواند درخدمت زندگی باشد اگر علیه آن نباشد!
پرسش: پرخوری عصبی چرا رخ میدهد؟
تداعی: پرخوری عصبی سبقه تحولی دارد، شروع ماجرا شاید با این جمله آشنای دوران کودکی باشد: «حرفات را قورت بده!»
خوردن یک امر لذت بخش است و حد و حدود دارد. این امر هم در حیوانات و هم در انسانها صدق میکند. ولی در انسان گاهی عمل خوردن میتواند خیلی گسترش پیدا کند. آنگاه این اتفاق میافتد که فرد از خوردن در مقاطع دیگری استفاده میکند.
به عنوان مثال، کودک ناراحتیای دارد و میخواهد احساس ناراحتیاش را بیان کند. پدر و مادر میگویند «نه، ابراز نکن.» (برای چی این لباس را برای خواهرم گرفتی برای من نگرفتی؟ والدین: این حرف را نگو، قورت بده، حسادت نکن، باید خوشحال هم باشی) و کودک یاد میگیرد که حرفش را قورت دهد (خوردن، فرو بردن) و این قسمت اضافی آزارش میدهد. یاد میگیرد حرفی را که باید بگوید ولی اضافی است، فرو ببرد و چون مازاد و آزار دهنده است، بالا میآورد!
ظاهریترین حالت پرخوری عصبی این است که فرد در اولین مرحله، چیزی را میخورد و یا به عبارتی فرو میبرد و در مرحله بعد چیزی را بیرون میریزد!
فرق این دو با هم این است که آنچه ارزشمند است را میخورد و بعد تبدیل به اضافات (چیزهای اضافی و به درد نخور) میکند و آنها رو دور میریزد. گویا در دنیای اطرافش هر آنچه ارزشمند، خوشایند و دوستداشتنی است را به درون میبرد ولی به چیزی بیارزش بدل میکند!
در پروسه درمان باید روی دو مورد اساسی، که چرا فرد آنقدر میل به فرو بردن آنچه در نگاهش بسیار خواستنی و دوستداشتنی است را دارد و چرا آنها را به چیزهایی بیارزش تبدیل و از خود دور میکند، تمرکز داشت. همچنین باید در نظر داشت که این مشکل نیز میتواند مانند باقی سمپتومها، قسمتی از سازه سایکوتیک یا نوروتیک باشد و قاعدتاً در هر کدام پروسه درمانی متفاوتی طی خواهد شد.
اگر قرار بر فضولات باشد هر فضیلتی خورده میشود!
پرسش: چرا موجودیت زبان در ساختار روان اینقدر مهم است؟!
تداعی: یک نظر قوی وجود دارد که زبان قبل از وجود انسان و مستقل از انسان موجودیت داشته و گویی این منطق در زبان، در انسانهای اولیه هم وجود دارد!
همانطور که قبلاً هم اشاره شد، ارتباط در ابتدا بدنی است و وقتی کلام وارد میشود داستان تغییر شگرفی پیدا میکند و نوع رابطه عوض میشود. با شکلگیری "من"، دعواها، حسادتها و رقابتها شروع میشوند!
پس در کودکان یا انسانهای نخستین، از هنگامی که زبان وارد شد ارتباط هم تغییر پیدا کرد و به نوعی وجود زبان، هم عامل اصلی انحراف و هم راه نجات بشر در تحول انسان است!
تا قبل از پیدایش زبان، فقط بدن بوده ولی اکنون زبان مستقل از بدن شکل گرفته و ارتباط بدن با بدن و اجزای مختلف بدن با خودش و بدن با بدنهای دیگر را قطع کرده است و تا زمانی که خود کلام به ایجاد ارتباط اجزای بدن با خودش و بدن با بدنهای دیگر کمک نکند، این سمپتومها باقی هستند!
زمانی را تصور کنید که بچهای گریه میکند و نیاز به بازی کردن دارد و در مقابل، مادر به عنوان پاسخ به این نیاز، به او غذا میدهد؛ مادر در اینجا قطع کننده است. انگار بین حواس و واکنشهای بدن انقطاع رخ میدهد و این انقطاع به وسیله کلام است. از طرفی کودک همین واکنشی که با بدنش دارد را به دیگران هم نشان میدهد. این نوع ارتباط واپسزننده است؛ برای مثال کودکی که رو به روی او قرار دارد، تقاضای بازی دارد ولی در مقابل با غذا دادن به او پاسخ میدهد و در نتیجه ارتباطی رخ نمیدهد.
در اتاق درمان نیز درمانگری که هم با خودش مشکلاتی دارد و هم واپسزننده است نمیتواند ترجمه کند و نمیتواند متوجه صحبت فرد (درمانجو) شود. گاهی هم برعکس خود مراجع مخل روند درمان میشود. مراجعی که آمادگی نداشته باشد نمیگذارد درمان پیش رود!
پرسش: دلیل اینکه افراد تلقینپذیر میشوند چیست؟!
تداعی: افرادی که فقط تکیه به دنیای بیرون از خود دارند، هویتشان ضبط شده است و چشم و گوش خود را ارزانی ارباب برون از خود میکنند!
در پروسه بالینی باید تقطیع و شکست اتفاق بیفتد تا متعاقب آن شک و تردید رخ دهد. تا قبل از این اتفاق، شک و تردید به شکل ناخودآگاه وجود دارد ولی بعد از این شکاف، شک و تردید و بدبینیای که نیاز فرد هست، آغازگر روند جدیدی است!
پرسش: دو زوج با ظاهری متفاوت یکی مذهبی و مقید و دیگری با ظاهری متفاوت و امروزی با هم اختلاف دارند! چه کمکی میتوان به این افراد کرد؟!
تداعی: در ارتباط زوجین، بیان ظاهری آنها یک بعد ماجرا است و قسمت اعظم ماجرا در درون آنها است، همانهایی که گفته نمیشود!
گاهی آرزوی ناخودآگاه یکی، واقعیت وجود دیگری است!
به عنوان مثال، فردی که شر و شور است، در خانوادهای رشد کرده که همیشه راحت بوده و هر کاری که میل داشته را میتوانسته انجام بدهد، ولی ناخودآگاه به شکل دائمی میل به قطع و سرزنش و منع در وجود او بوده است. گویا به همین لحاظ هم ارضا می شود. ارتباط داشتن با فردی که مانع او شود، ایراد بگیرد، نصیحت کند و ...، لذتبخش است و فیالواقع زمانی رفتاری لذتبخش است که منع و سرزنشی همراه دارد!
میتوان گفت گاهی دست کشیدن این افراد از یکدیگر نیز کار ساده ای نیست، چون شاید در ظاهر میل به جدایی باشد ولی عمیقاً به هم گره خوردهاند، یکی خوراک دیگری را مهیا میکند!
پرسش: اینکه فروید میگوید «زندگی پنج سال اول است و باقی نشخوار همان پنج سال است»، چقدر واقعیت دارد؟!
تداعی: درباره این جمله فروید سوء برداشتهای زیادی شده که فقط همین پنج سال مهم هست و باقی هیچ.
نکته حائز اهمیت در روانکاوی این است که باید همه چیز به شکل نمادین آموخته شود.
زندگی پنج سال اول است، حتی از نظر زیستی؛ بسیاری از فعالیتهای مغزی در پنج سال اول اتفاق میافتد و در سالهای بعدی تغییر بسیار سخت است. پس به شکل کلی نمیتوان منکر اهمیت سالهای اولیه حتی از نظر تحولی/زیستی شد.
باقی نشخوار این ۵ سال است و این پنج سال دارای اهمیت است ولی سالهای بعدی، این پنج سال به شکلهای دیگر و پیچیده و بسیار انتزاعی تکرار میشود.
در مثال کودکی که شاهد کشته شدن پدر توسط مادر بوده، این کودک در موضع شاهد قرار داشته است. در سالهای آتی ممکن است این فرد تحصیلات عالی داشته باشد و حتی یک دانشمند شود و به نظر برسد که آن اتفاق دوران کودکیاش تأثیری در زندگیاش نداشته اما بعد از موشکافی میبینیم که این فرد در تمام سالهای زندگیاش شاهد بوده و دقیقاً شاهد موقعیتی که فردی علیه فرد دیگری بوده است!
پس نشخوار، به این معنا نیست که عیناً همان رفتار و مشکلات پنج سال اول علت سالهای بعدی باشد بلکه علت همیشه در حال تکرار است!
خوانش زمان نیازمند به بازخوانی است!
ممکن است همان رفتار و اتفاق آزاردهنده در کودکی متوقف شود ولی با پوشش پیچیده و متفاوت در سالهای بعدی تکرار میشود!
به عنوان مثال اگر فرد قبل از پنج سالگی مورد تجاوز قرار گرفته باشد و بعد از آن مورد تجاوز قرار نگیرد، آزاری نمیبیند ولی اگر در پوشش متفاوت مورد تجاوز قرار بگیرد آزار خواهد دید. این فرد در زندگیای وارد میشود که دیگران، همه به او تجاوز میکنند ولی با ادبیاتی که قابل شناسایی نیست و حتی گاهی ارزش هم محسوب میشود. (ما برای تو تصمیم میگیریم و این تصمیم به صلاح تو است. یا همسرش دائماً برایش تصمیم میگیرد و حتی در ذهن خودش فکر میکند که همسرم به من محبت دارد ولی در ناخودآگاه و عمیقا ناراضی است و دائماً احساس مورد تجاوز بودن دارد.) در نهایت باز هم کنترلی ندارد و تصمیمگیریها برایش از بیرون اتفاق میافتند و این به مثابه تجاوز است برای او!
پرسش: در مورد پرخاشگری کودکان چطور؟ بچه یک و نیم ساله، پرخاشگری دارد و کتک میزند. بیشتر وقتی مادر و پدر دعوا میکنند و پدر، مادر را کتک میزند، این رفتار را نشان میدهد! آیا این تقلید است؟
تداعی: بچهها در ابتدای تولد، دنیای بیرون برایشان در حین اضطرابزا بودن به قدری جذاب است که گرایش به همه چیز دارند. نقش مادر این است که کمک کند کودک آرام آرام از خودش جدا شود و دنیا را کشف کند. مادامی که مادری این خاصیت را نداشته باشد و مسائل، تنشها و اضطرابهای خودش را به بچه انتقال دهد، کودک شروع به ترجمه مادر می کند!
زمانی که پرخاشگری میکند این پیام را به مادر میدهد که من تو را میفهمم و این پرخاشگری در واقع برای مادر است.
اینگونه به جای بازی و کشف کردن شروع به نشان دادن درونیات والدینش میکند.
تقلید یک نوع همانندسازی عمیق درونی است. پس یک بچه در این اوضاع، در حال نشان دادن این است که چقدر با دنیای والدینش عجین شده و در روند رشد به جای لذت بردن و کشف کردن، درونیات والدینش را ترجمه می کند.
قاعدتا خط اول درمان، درمان مادر است! دنیای درون مادر که آرام شود مستقیماً روی بچه تأثیر میگذارد!
- ۰۱/۱۰/۰۶
اگر قرار بر فضولات باشد هر فضیلتی خورده میشود!
این جمله برای من خیلی جای فکر دارد.
حس میکنم شاید قسمت زیادی از علم بشر و پیشرفت انسانی را باید مدیون این فرو بردن ها دانست. دین ای که اضطراب تشنگی ها و فرو بردن فضایل و یا شاید به عبارتی فضولات بر گردنشان گذاشتند.